📚 #حکایت
مُلا از دهی عبور میکرد. دزدی آمد و خورجین خرش را ربود. مُلا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت: زود دزد خورجین را پیدا کنید وگرنه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. اهالی ده بلافاصله جستجو را شروع کردند و خورجین او را از دزد مزبور گرفتند و پس دادند.
یکی از آنها پرسید: خوب، حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر آنرا پیدا نمی کردیم چی می کردی؟ مُلا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش می شد تا از آنجا برود گفت: هیچ... گلیمی را که در خانه دارم پاره می کردم و خورجین دیگری از او می ساختم!
#تلنگر🍃🌺
✨اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، جالب است
💫تمام خطوط تلفن دنیا پر می شود از جمله هایی مانند:
عاشقتم.
همیشه دوست داشتم.
هیچ وقت جرات نکردم بگویم "دوستت دارم".
مرا ببخش.
دلتنگتم.
و …
💫هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند، حاضرند کل داراییشان را بدهند تا وقت دیدن طرفشان را لحظه ای داشته باشند.
💫خیلی ها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند.
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند، که سالها از هم دریغ کردند.
💫کاشکی که هر روز،روز آخر بود..
تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را میفهمیدیم…
💫کاشکی به جای لج بازی و غرور،
لحظه ای را با عشق سپری میکردیم💝
پنج فریب شیطان 😵
۱. هنوز جوانی پس خوش بگذران👹
۲. زندگی طولانی است لذت ببر😈
۳ عصبانی شدی آرام نباش خودتو خالی کن.....👺
۴ همه می کنن توهم بکن
۵ خیلی گناه کردی دیگه آدم خوبی نمی شی پس ادامه بده😈
خاطره جالبی از محمد تقی جعفری!
علامه جعفری میگفت:
در یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم، به امام رضا گفتم:
یا امام رضا، دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جور منو میبینی! نشونه اش هم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه، من پیامتو بگیرم...
وارد صحن که شدیم، خانممو گم کردم، اینور بگرد، انور بگرد؛ یه دفعه دیدم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم، که کجایی خانم...؟
روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت: "خیلی خری"!!
حالا منم مات و مبهوت شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه!!
همین جور که نگاش میکردم و تو فکر بودم، فکر کرد دست بردار نیستم، دوباره گفت: " هم خودت خری، هم هفت جد و آبادت"!!!
علامه میگفتن؛ این داستان رو برای شهید مطهری تعریف کردم، ایشان تا بیست دقیقه میخندید...
#انگیزشی
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی...
نه به دغدغه ای فکر کرد
نه غصه ای خورد
نه نگران چیزی بود.
یک روزهایی را باید از توی تقویم دنیا بیرون کشید و برای خود کرد.
از من می شنوید گاهی اوقات خودتان را بردارید و بزنید به جاده ی بی خیالی.
ميان این همه مشغله و روزمرگی های تکراری، برای ساعاتی هم که شده گوشه ی دنجی رها شوید و برای ادامه ی راه نفس بگیرید...
اجازه ندهید دلخوشی و آرامش
مسیر قلب شما را گم کند...
اجازه ندهید امید و نشاط در شما بمیرد...
یک روزهایی برای خودتان باشید...
برای خود خودتان...
💕💕💕
هدایت شده از حسین
#عید_قربان
✨ ای حریم کعبه مُحرِم بر طواف کوی تو
من به گِرد کعبه میگردم به یاد روی تو
✨ما و دل ای مهدی دین بر نماز ایستادهایم
من به پیش کعبه، دل در قبله ابروی تو
✨گرچه بر مُحرم بُوَد بوییدن گلها حرام
زندهام من ای گل زهرا به فیض بوی تو
✨بهر قربانی نه جان دارم که قربانی کنم
موقع احرام اگر چشمم فتد بر روی تو
✨دست ما افتادگان را هم در این وادی بگیر
ای که مِهر از مُهر جاءالحق بود بازوی تو
عید سعید قربان مبارک
صبحتان بخیر
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ طنز داره به صورت گسترده در فضای مجازی منتشر میشه و منبعش هم تو خود فیلمه
خیلی خنده دار و جذاب هست.
سازنده این کلیپ رو کسی میشناسه که معرفی کنه؟!
#مذاکره_مجدد #خسارت_برجام #توان_داخلی
📔#داستان_کوتاه_آموزنده
«مرد جوانی پدر پیرش مریض شد»...
«چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او
را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد، پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید».
«رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و
فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند».
«شخص مهربانی از آن جاده عبور می کرد، به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به نزد حکیم ببرد و درمانش کند، یکی از رهگذران به طعنه به آن شخص گفت»:
«این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک
تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود، حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است، تو برای چی به او کمک می کنی؟».
«آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک
نمی کنم! من به خودم کمک می کنم، اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم، من به خودم کمک می کنم!».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
شعر طنز رفیعی در حضور دکتر روحانی
✍️آدم زیادی (بخش دوم)
آورد زمانه در ستوهت
نفزود به پایه و گروهت
آقای شریف کارفرما
یکدفعه نگفت: هان! بفرما:
این کیسه برنج توی انبار
منهای حقوق، مال سرکار
پاداش خلوص و صدق و صافی
کی داد تو را حقوق کافی؟
تا آن که برای روز پیری
هنگام کهولت و اسیری
در چنتۀ خود کنی پسانداز
تاخودنشوی به فقر دمساز
هر چند به دوره ی تقاعد
فقر است هماره در تصاعد
از کار تو روزگار بی پیر
بنگر که چگونه کرد تقدیر
پابست ودهان،گشاددستت
دفترچه ی بیمه داد دستت
با تیر بلا نشانهات کرد
راهی به مریضخانهات کرد
❗️ادامه دارد
✍ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ
ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،
ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!
ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
🔸اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه🔸
📚ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶