-
آنچه ما ڪردیم با خود هیچ نابینا نڪرد
در میان خانه گم ڪردیم صاحب خانه را
I زینبالنساءبیگم I
-
• میـڪـده •
- چون هرچه وقف گشت بزودی شود خراب ڪردیم وقف عشق تو ملڪ وجود خویش... I صائبتبریزی I -
-
نه حرف عق بزن با ڪسی نه لاف جنون
ڪه هرڪجا سخنی هست ادعایی نیست
I میـڪـده I
-
• میـڪـده •
- نه مستحقّ عشقم و نه درخور هوس بیگانهی بهشتم و مردود آتشم... I صائبتبریزی I -
این شعر رو ببینید؛
برای "عشق" از کلمه "مستحق" استفاده کرده.
مستحق نبودن و استحقاق نداشتن وقتیست که ما ضعف رو به خودمون نسبت میدیم و خودمون رو دارای کمبود در مقایسه با رسیدن به اون چیز بالاتر میبینیم.
ولی اینجا برای کلمه "هوس" از "درخور" استفاده کرده.
درخور نبودن یک چیزی برای من وقتیست که من ضعف و کمبود رو به اون چیز نسبت بدم...
• میـڪـده •
-
باز با گریه به آغـوش تو برمیگردم
چون غریبی ڪه خودش را برساند به وطن
I میـڪـده I
-