تااینجا روی سخن با معشوقِ آسمانی بود دراینجا حافظ بایک چرخش، خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
-
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات
کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم
ای معشوقِ خوش رفتارمن، عزم ِ جلوهگری کن و قد و بالای رعنای خود را به من نشان بده تا من با مشاهده ی ِ زیبائیهای تو، بانشاط و سرور، رقص کنان دست ازهمه چیز از جمله جان و جهان بشویم...
• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
-
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش
تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم
هرچندکه من سالخورده و پیر شدهام ، امّا اگر تو ای معشوق زیباروی من،عنایت کنی ویک شب مرا از روی مهر و مرحمت، در آغوش بگـیری، هنگام سحر که از کنار تو بلند میشوم، میبینی که جوان شدهام...
• میـڪـده •
- گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم هرچندکه من سالخورده و پیر شده
اشاره دارد به داستان جوان شدن زلیخا و عشقش به حضرت یوسف
تنها در دنیای عشق است که چنین اتّفاقهای خارقالعاده رُخ می دهد. عشق چنانکه زلیخا را جوان کرد نه تنها پیر و سالخورده راجوان میسازد بلکه ازمرگِ عاشق نیزجلوگیری می کند؛
چنانکه حافظ هنوزازبسیاری بظاهر زندگان زندهتر است! دردنیای عشق اسیری وبندگی آزادی از هر دو جهانست وگدای کوی عشق، گوشه ی تاج سلطنت را از سر فخر میشکند!
"عشق یک قصّهای بیش نیست امّا ازهرزبان که بشنوی نامکرّراست!"
• میـڪـده •
تنها در دنیای عشق است که چنین اتّفاقهای خارقالعاده رُخ می دهد. عشق چنانکه زلیخا را جوان کرد نه تنه
جایی خود حافظ میفرماید:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما...
• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
-
روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده
تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم
هنگام مرگ یک لحظه رُخصتِ دیدار عنایت فرمای تا همانندِ حافظِ عاشق پیشه، به شکرانه ی این لطف ومرحمت، جانم را تقدیم کنم و دودست از جهان وهرچه دراوست بشویم.
برای عاشق هیچ چیز دردناک وملالآور تر از دوری معشوق نیست. عاشق فقط به لحظهی دیدار و وصال میاندیشد.
اگر موقع جان سپردن دیدار معشوق میّسر باشد حتی مرگ نیزسهل وآسان خواهد بود.
میفرماید:
روز مرگم نفسی وعدهی دیدار بده
وانگهم تا به لَحَد فارغ و آزاد ببر...
• میـڪـده •
- خیال کن میان تمام روزمرههایت، کار و زندگی و فرزند و درس و پدر و مادر یا اصلا رفیق و سیاست و اخبار
حدود یک میلیون تومن بچهها جمع کردن.
تو چه میکنی؟ سهیم میشوی؟
• میـڪـده •
خب اگر حرفی نیست من یه چیزایی بگم...
↻
از این پیام به پایین رو یه دور دوباره میخونید؟
مفیده...
هدایت شده از ‹ 759 ›
4_5866205786169935967.mp3
10.35M
من تو جوونی
دارم صدات میکنم یا اباعبدالله (: 💔
#قبلمحرمی ..