“ آن کسانى که سعى کردند اسلام را از مسائل اجتماعى و از مسائل سیاسى برکنار بدارند و آن را منحصر کنند به مسائل شخصى و مسائل خصوصى زندگىِ افراد و در واقع نگاهِ سکولار به اسلام داشته باشند، جوابشان مسئلهى غدیــر است.”
رهبر معظم انقلاب - 1393/7/21
#غدیر_خم #عید_ولایت
@meynab
✅ اسلام را نفهمیدهاند!
▫️ "آنکسانی که سیاست را از اسلام جدا میکنند، نفی میکنند، #اسلام را نفهمیدهاند، آیات قرآن را نفهمیدهاند. آیات قرآن، چه آنچه مربوط به حج است، چه آنچه مربوط به جهاد است، چه آنچه مربوط به ارتباطات مردم در یک جامعه است، چه آنچه مربوط به حاکمیّت حاکم اسلامی در جامعه است، اینها همه سیاستهایی است که متعلّق به اسلام است. مردمسالاری اسلامی هم که ما گفتیم، متخذ از متنِ اسلام و متنِ قرآن است.”
➕ رهبر معظم انقلاب – 1397/4/25
#انجمن_حجتیه #حکومت_اسلامی #غدیر_خم
.
May 11
دعای عرفه آسان.pdf
1.82M
سلام
با عنایت به نزدیک شدن روز عرفه، روز مناجات عارفانه از زبان امام عارفان، امام حسین (ع)، فایل فوق را که حاوی سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جملهجمله است و به شیوهای نوین تولید شده است، به شما عاشقان آقا اباعبدالله(ع) تقدیم میکنیم.
لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.
@meynab
منبع:
@asanquran
شعر کامل:
گیرم هزار کعبه خدا خلق مینمود
چنگی به دل نمیزد اگر مرتضی نبود
شایسته است رو به نجف، عاشق علی
شب را سحر کند همه در حالت سجود
روح الامین ز جانب حق ذاکر علی است
گهگاه اگر به سمت نبی میکند فرود
ما را ز خاک پای علی(ع) آفریدهاند...
در کثرتیم اگر همه از وحدت وجود
تنها امیر هر دو جهان گشته مرتضی
کوری چشم دومی و آن زن حسود
حاجی به دور کعبه و ما دور مرتضی
حجها بدون حب علی واقعا چه سود؟
من خاک پای هرکه شده زائر علی
بر زائران خاک نجف رحمت و درود
رفتم بهشت مشهد و کرب و بلا ولی...
خاک بهشت هم به دلم چون نجف نبود
حال دلم بد است، نجف روزیام کنید
رحمت به شاعری که به شعر این چنین سرود:
«چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟»
ایوان طلای یار، دل از عاشقان ربود
محمد جواد شیرازی
@meynab
May 11
May 11
قصیده کامل:
سرم کوبیدهی سنگی است کز هر رگرگ کانش
به کوی شوق دعوتنامه دارد هر پشیمانش
برون از جلوه دارد نشئهای در وادی حیرت
که دودو میکند در دیدنش چشمان حیرانش
خیال جلوهاش از خواب مخمل برده راحت را
به چشم باز میخوابند مشتاقان حیرانش
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش
بروز ذات آن الله کل مستغنی از خلق است
نشد ممکن که سازد حق به پشت پرده پنهانش
تواضعهای سلمان تا تعجب میبرد ما را
اگر موسی بن عمران درس آموزد ز سلمانش
به تکوینی که من از آن جمال کل خبر دارم
به یوسف میدهد تعلیمِ زیبایی غلامانش
ز بس سامان آتش کرده از هر برگ گل اینجا
خلیلالله میسوزد دل از یاد گلستانش
به شهر شیر یزدان نیست راهی بیحضور وحی
چراغ از چشم جبرائیل دارد هر خیابانش
کدامین طرز غریدن به شعر پارس میماند؟
ز شیران باج میخواهند سگهای بیابانش
مگر بر مرکب جهل آیم این دربار کامل را
خرد در راه تو لنگ است و افتادهست پالانش
چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم
که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش
به روزی گر شوی پیر از علی، بر پیرها پیری
فلک قدری ندارد همطراز آسیابانش
بگو عقل پیاده از تعجب رو بگرداند
شهیدان را به محشر گر سوار آرد شتربانش
مرا شانی که مخفی مانده است از انبیا، این است
نمیدانم که در جنت کدامین است دربانش
به دربار تعالی جز تعالی نیست ستاری
همان ذاتی که دارد هست در عالم نگهبانش
زبان بسته را وا میکند تکلیف این وادی
ز شاخ نخلهی طور است گویا چوب چوپانش
به صبح از آستین صد کلیمالله میریزد
چراغ طور بیرون میزند شب از گریبانش
مساحت را در این جا ساحتی از جنس اعجاز است
به عرض و طول، جنت جا شود در چشم گلدانش
تهی هرگز نکرد از کسوت خود ذوالفقارش را
خود از «انی مع الله» جامه دارد تیغ عریانش
به تدبیری که اعلان سلونی پلهای از اوست
ندیدم مشکلی را که نباشد سخت آسانش
ز چوپانان وادی، دعوی پیغمبری خیزد
اگر بر کوه افتد پارهای از نور سلمانش
نصیب دشمنش در جنگ لهو است و لعب، آری
به رزمش هر که آمد، سخت بازی کرده با جانش
به اعجازش، ز صدر و ذیلِ دوزخ مرحبا برخاست
دو پیکر گشت روح مرحب از شمشمیر برانش
به یاد شیر یزدان با وضو بنشین که مصحف اوست
چونان ختم رسالت شان مکتوب است قرآنش
کرامت کرد و ما را کُشت از لطف، ای فدای او
سخاوت کرد و خونها را هدر کرد، ای به قربانش
خلایق از علی جز نام او چیزی نمیبینند
که ذاتش کرده بین «عین» و «لام» و «یاء» پنهانش
اگر از کفر میپرسی؛ غلام سلم آن شاه است
اگر از سلم، کفری هست مطلق تحت فرمانش
به هر تار سر زلفش، خداجویان بسیاری است
نمیآید برون از نظم توحیدی پریشانش
تسلّای دل حیدر بهجز حیدر نخواهد بود
سر خود را گذارد هر سحرگه روی دامانش
کدامین سفره لاف میزبانی میزند اینجا؟
که حتی شخص حیدر، مرتضی بودهست مهمانش
چنان در جلوهی هر روزه میآید ز خود بیرون
که طوفان میکند تکلیف شب از طرز جولانش
بهجز ستار ننگ بودن ما را که پوشاند
بدان با «اولیایی فی قبایی» حی سبحانش
انا الله میچکد بیپرده از کام غلامانش
ز قرآن نشئه دارد بیتهای شعر دستانش
بزرگ خاندان حضرت باری، خدای کل
که رب خواندهست او را حقتعالی بین قرآنش
چو زایشگاه او را سجده میآرند اهل دین
چه جای عیب اگر بر مرقدش خوانند یزدانش؟!
به دربارش رسیدی غیر مدح او مخوان چیزی
که من از زیرکیها زیرهها بردم به کرمانش
نشد هرگز به دنیا نرم آن مولا دل قرصش
به رو روغن رو نداد آخر لب خشکیدهی نانش
به تالارش رسیدن بیرکوع محض ممکن نیست
ز غیرت سقف کوته بسته آن شه روی دالانش
سکوت مبهم یاران او تعلیم فریاد است
دو گامی میرود داود در آواز لالانش
خیالات است ایمن بودن و عرفان سوا کردن
بزن ای دل دو ساغر ذالفقار از زخم درمانش
سپاه جلوه از شش سمت میتازد، مدد یا رب
مگر کامل کند پامال، کاملتر بتازانش
کجا تمهید بودن میکنی ای دل کنار او
که سامان هم ز هم پاشیده از هر حیث سامانش
علی اسم و مسمی نیست «معنی»، معنیِ محض است
چه میکوشی کنی در لفظ بیمقدار عنوانش؟
@meynab