eitaa logo
میثم تـمّار
170.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
20.3هزار ویدیو
6 فایل
یا هادی المضلین کارشناس فرهنگی بلاگر طنز سیاسی تبلیغات صفحات نه تایید نه رد میشود پیام ناشناس به میثم تمار 👇 https://6w9.ir/Harf_10435915 نشر محتوا آزاد تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/2304770329Ca0a62f5fbe
مشاهده در ایتا
دانلود
میثم تـمّار
✅ داستان قهرمانان تولید -دو از سه- «گذر از طوفان» هنوز فنجان چای را به لبش نرسانده بود که صدای با
✅ داستان قهرمانان - سه از سه - «قله» در باز شد و مردی حدودا ۵۰ ساله با کیفی در دست وارد اتاق شد. سیدحسین از او استقبال کرد. مرد گفت: «ماشالله به این کارگاه. چند نفر اینجا کار میکنن؟ من که نتونستم با یه نگاه بشمارمشون» سیدحسین لبخند زد و گفت: «لطف دارید. تازگی‌ها چندتا از بچه‌های بهزیستی و کمیته امداد بهمون اضافه شدن. با اونها شدیم ۱۴۰ نفر.» بعد ناخودآگاه یاد روزهایی افتاد که توی حیاط خانه‌ی پدرش تنهایی و با یک چرخ تولید می‌کرد. مرد از کیفش کاغذی بیرون آورد و پرسید: «چند وقته اومدین ورامین؟» سید گفت: «از سال ۸۷ اینجا هستیم. اطراف بازار تهران یه جای کوچیک داشتیم که دیگه توش جا نمی‌شدیم». هردو خندیدند. مرد پرسید: «ظرفیت تولیدتون چقدره آقای موسوی؟» با این سوال سید یاد همان یک چمدانی افتاد که از دست طوفان نجات داده بود. سیدحسین گفت: «رسیدیم به ۱۳۰۰ تا در روز. البته به لطف خدا.» مرد انگار حالا مطمئن شده بود و با قوت قلب کاغذ را روی میز گذاشت و گفت: «بیخود نیست ما از هرکی پرسیدیم چمدون ساز خوب آدرس شما رو دادن. جناب موسوی با ما قرارداد می‌بندید؟» سیدحسین کاغذ را برداشت و شروع به مطالعه کرد. مرد گفت: «من از طرف سازمان حج و زیارت خدمت رسیدم. برای حجاج چمدون آماده می‌کنید؟». سیدحسین قرارداد امضا شده را دستش گرفته بود و از پنجره اتاقش به کارگاه نگاه می‌کرد. پشت سرش روی دیوار اتاق، لوح تقدیر کارآفرین نمونه سال و عکس با رییس جمهور دیده می‌شدند. نیروهایش هر کدام کاری می‌کردند. به برادرش نگاه کرد که حالا سرپرست تولیدی شده بود. با دیدن کارگاه، جمله سرپرست قدیم به یادش آمد: «اینجا ایرانه، هر کسی پا نمی‌گیره» بعد لبخندی زد و برادرش را صدا کرد تا برای قرارداد جدید برنامه‌ریزی کنند. 📍پ.ن؛ داستان حاضر اقتباسی از زندگی سید حسین موسوی از کارآفرینان نمونه کشور می باشد. 📌 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr