⚘﷽⚘
#به_وقت_رمان
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٧
يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر ميكنم مربي مرد رو ترجيح ميديم و فكر كنم در مورد اساتيد دانشگاه هم اوضاع همين طوره!
عاطفه رو به من كرد و گفت:
- ميبخشين، من فكر ميكنم چيزي از حرفهاي شما سر در نياوردم. من فكر ميكنم راجع به كارهاي برادرم حرف زدم، ولي فكر ميكنم شما چيز ديگه اي به هم بافتين. بد نيست فكر كنين و ارتباط بين اين دو رو بگين.
احساس كردم از كوير بخار بلند ميشه. يا اين كه نه، شايد هم از كف جاده بود. هر چي بود كه خيس عرق شدم. زير چشمي به بچهها نگاه كردم. فاطمه سقلمه اي به عاطفه زد. راحله و فهيمه هم به لبخندي اكتفا كردند. سميه چشم غره اي به عاطفه رفت. ولي ثريا؛ هيچ! انگار واقعاً صد ساله كه كره! سعي كردم به روي خودم نياورم و وانمود كنم كه متوجه طعنه عاطفه نشده ام.
گفتم:
- منظورم اينه كه... اينه كه تو خانواده شما هم، مادرت با اين كه زنه و بايد طرف تو باشه، اما هواي برادرت رو داره. يعني اون هم به تو توجهي نداره. فكر ميكنم اون هم تو رو دست كم ميگيره.
فقط وقتي كه بچهها خنديدند، فهميدم كه گند زدم. همه اش تقصير اين تكيه كلام« فكر كنم» بود! دستمال كاغذيم را از جيب مانتويم درآوردم و عرقم را پاك كردم. سميه صبر نكرد تا خنده بچهها تمام شود وسط خنده هايشان حرفش را شروع كرد:
- البته موقعي كه گفتم زنها خودشونو دست كم ميگيرن، دقيقاً منظورم حرفهاي مريم خانم نبود، اگر چه بي ارتباط هم نيست.
بچهها ساكت شدند. به نظرم آمد كه سميه عمداً زود صحبتش را شروع كرد. انگار ميخواست بچهها را وادار كند تا خنده شان را قطع كنند. ميخواست من كمتر خجالت بكشم. شايد هم واقعاً اون به گونه اي هواي مرا داشت.
گفت:
- خب، موقعي كه گفتم زن ها، دقيقاً منظورم صرف ارتباط زنها با همديگه نبود. بلكه منظورم شخصيت و هويت زنها بود.
عاطفه اخم هايش را در هم كشيد:
- آتو ديگه چرا ادا و اطوار در ميآري، قلمبه، سلمبه حرف ميزني. هنوز هيچي نشده از راحله واگرفتي؟
- خب، يعني اين كه ما زنها و دخترها به طور معمول خودمونو دست كم ميگيريم. جايگاه انساني و اجتماعي خودمونو گم ميكنيم. براي همين هم معمولاً زندگي و وقتمون رو صرف چيزهاي بيهوده ميكنيم. چيزهايي كه هيچ ارزشي ندارن. به قول معروف، نه به درد اين دنيا ميخورن نه اون دنيا.
عاطفه با دست كوبيد روي صندلي:
- د بازم كه همون شد آبجي، دِ لري بوگو بذار مام بفهميم.
- خب اين كه هر روز بايد يه ساعت از وقتمون رو پاي آينه تلف كنيم و خودمون رو آرايش كنيم. كه چي؟ هيچي! بايد هميشه يه آينه دنبالمون باشه و دقيقه به دقيقه خودمون رو توش تماشا كنيم و به چشم و ابرومون ور بريم كه چي؟ هيچي! همه فكر و ذكرمون النگو و گردنبند و طلا شده كه چي؟ هيچي! با لباس ها و مانتوهاي رنگارنگ بريم اين طرف و اون طرف كه چي؟ همه نگاهمون كنند! خب اينه معناي زن بودن؟ وقتي كه ما خودمون رو اين طوري دست كم ميگيريم، بايد به بقيه هم حق بديم كه به ما مثل يه عروسك نگاه كنن، نه مثل يك انسان.
- طعنه كه نمي زني؟
بالاخره او هم به حرف آمد! ثريا بود! سردي و خشونت عجيبي در صدايش موج ميزد كه با لحن گرمش در آشنايي روز اولمون فرق ميكرد. سميه سرش را به سمت ثريا برگرداند:
- منظورت چيه؟ براي چي بايد طعنه بزنم؟ ثريا مستقيم و صريح خيره شد توي چشمهاي سميه.
- حس ميكنم تو از بودن من توي اين سفر خوشحال نيستي.
عاطفه خنديد. خونسرد و بي خيال:
- ديوونه شدي؟ معلومه كه اين طور نيست! چطور ممكنه فكر كني كه اون از تو خوشش نمي آد؟ براي چي بايد اين طور باشه؟
ثريا سرش را پايين انداخت.
- پس منظورش از اين حرفها چي بود؟
سميه هم سرش را پايين انداخت و كمي مقنعه اش را جلوتر كشيد.
- خب من!... من هيچ منظور خاصي نداشتم. من فقط عقيدهام رو گفتم، حرفم هم كاملاً كلي بود درباره حس خود كم بيني در زن ها.
ثريا دوباره سرش را بالا آورد. اين بار جهت نگاهش به همه بود، با حالتي تدافعي.
- كي ميگه؟ اين دو تا هيچ ربطي با هم ندارن. آرايش كردن هيچ ربطي با خود كم بيني و اين مزخرفاتي كه تو ميگي نداره. خود كم بيني يعني اين كه زنهاي ما امروز خودشون رو توي خونه هاشون قايم كردن...*
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٨
- خب پس تو كه ميدوني، بگو براي چي آرايش ميكنن؟
- معلومه! براي اين كه همه بايد با سرو وضع مرتب رفت و آمد كنيم. همه ميخوايم قشنگ تر باشيم. جايي كه ميريم مسخره مون نكنن، تحويلمون بگيرن.
سميه شانه اش را بالا انداخت:
- نگفتم؟! اين هم نمونه اش!
لپهاي سفيد ثريا كمي قرمز شد.
- يعني چي. اين هم نمونه اش؟ درست حرفت رو بزن ببينم حرفت چيه! مگه خودت از تميزي و زيبايي بدت ميآد؟
- نخير! من فقط حرفم اينه كه چرا بايد دختر دانشجو و تحصيلكرده ما اين قدر احساس ضعف كنه كه بخواد با زيباسازي ظاهرش اونو جبران كنه؟!
ثريا ابروهايش را در هم كشيد:
- كي ميگه؟ همه زيبايي رو دوست دارند. مگه تو دوست نداري؟
سميه سعي ميكرد خودش را كنترل كند:
- چرا دوست دارم! من هم زيبايي رو دوست دارم؛ ولي نه فقط زيبايي رو! چيزهاي ديگه رو هم دوست دارم. حتي بعضي هاشون رو خيلي بيشتر از زيبايي با اون تعريفي كه تو منظورته، دوست دارم.
ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد:
- تو...!... تو!
- صبر كن! هنوز حرفم تمام نشده! تا يادم نرفته يه چيز ديگه رو هم بگم.
سميه به طرف بقيه بچهها برگشت:
- همه تون، متوجه شدين كه ثريا گفت به خاطر اين كه هر جا ميريم تحويلمون بگيرن، مسخرمون نكن. من ميخوام بگم كه فقط اين ثريا نيست كه چنين طرز فكري داره، همه مون همين طوريم! در اصل اين يه فرهنگ غلط در جامعه بود كه اين فكر رو در زنها و دخترها به وجود آورد كه خوبي و برتري فقط توي قشنگي و زينت آلات و لباسهاي شيكه.
- تو فكر ميكني كي هستي كه اين طوري در مورد همه قضاوت ميكني؟
مسلماً صداي ثريا بلند بود. بيش از اندازه. ولي نه آن قدر كه راننده فرياد بكشد و بگويد كه « چه خبره؟ » با صداي راننده همه ساكت شدند. من و عاطفه و فاطمه و سميه كه رويمان به سمت عقب اتوبوس بود به طرف راننده برگشتيم. توي آينه بالا سرش نگاه كرد و گفت:
- معلوم هست اون وسط اتوبوس چه خبره؟ باباجون اين جا اتوبوسه. ميدون جنگ كه نيس! دِ ما ام خير سَر امواتمون ميخوايم رانندگي كنيم. باس حواسمون جم باشه يا نه؟
ثريا خواست حرفي بزند كه فاطمه جلويش را گرفت. انگشتش را روي بيني اش گذاشت و لب پايينيش را گزيد. ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد و با مشت كوبيد به صندلي جلوييش. شاگرد راننده به سمت او خم شد و چيزي گفت. راننده همان طور كه جلويش را نگاه ميكرد فرياد كشيد:
- چي چي و صلوات برفسم آقا مجيد! دانشجون كه باشن! دِ اينا كه يعني تحصيل كردن كه باس بيشتر رعايت حال ما رو بوكنن. د ما ام انسونيم به ابوالفضل! اعصاب داريم.
آقاي پارسا از جايش بلند شد و كمي با راننده صحبت كرد. راننده كمي سرش را به نشانه تاييد تكان داد.
- چشم!... چشم! آقاي پارسا به خدا ايناام مث دختر خودمون ميمونن. ولي شمام باس به ما حق بدي... چشم! به رو اون دو تا تخم چشمام.
آقاي پارسا از همان صندلي جلو كه نشسته بود بلند گفت:
- براي سلامتي آقاي راننده و آقا مجيد و براي سلامتي تمام مسافرها صلوات بلند ختم كنين. بعد از فرستادن صلوات، چند لحظه همه ساكت شدند. صداي آهسته و فرو خورده عاطفه اولين صدايي بود كه سكوت را شكست:
- به علت خرد بودن اعصاب آقاي راننده دنباله جنگ تا چند لحظه ديگر....
#فصل_چهارم
سميه گفت:
- اون حق نداشت با يه سري دختر اينطوري حرف بزنه، فكر كرده ما كي هستيم يا اينجا كجاست كه هرچي از دهنش دراومد به ما بگه!
فاطمه گفت:
- قبول دارم رفتارش اشتباه و واكنش اون بيش از حد تند بود، حرفي نيست! ولي شايد هم اعصابش از جايي، ازبي خوابي يا هر چيز ديگه اي خرد بوده، نتونسته خودش رو كنترل كنه.
مثل اينكه ترس عاطفه ريخته بود. چون دوباره صدايش عادي شد.
- آره بابا! شماهم بي خودي پيله نكنين! بنده خدا گناه داره. اصلا" بيايين سراغ بحث خودمون.
راحله گفت:
- داشتيم راجع به خودكم بيني زنها حرف ميزديم. سميه خانم گفت كه آرايش كردن زنها براي اينكه توي جامعه تحويلشون بگيرن نشونه اينه كه زنها خودشون رو دست كم گرفتن، يا چيزي شبيه اين. البته من شخصا" نمي خوام حرفش رو كاملا" ردكنم. ولي ميگم اين ظاهر قضيه است و ما نبايد فقط در بند ظاهر بمونيم. بايد دنبال علتش بگرديم و ريشه اش رو پيدا كنيم.
فاطمه سرش را تكان داد:
- حالا به نظر خودت علت به وجود اومدن چنين روحيه اي توي زنها چيه؟
راحله كمي مكث كرد. مجله لوله شده اش را چند باري به صندلي جلويي كوبيد. انگار ترديد داشت يا ميخواست جوابش را سبك وسنگين كند.
- به نظر من... *
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
صاحبـ❤️ـ عصر و زمان
از نسل آقـ❤️ـای من است
ذکر لب های ابـ❤️ـاصالح
به وقتش یا علـ❤️ـی ست
سلام وارثـ❤️ـ غدیر
🍃🌸عیدتانمبارک سید السادات🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
خوشا دردی ...
که درمانش ؛
تــ❤️ـو باشی❗️...
خوشا راهی ...
که پایانش ؛
تـ❤️ـو باشی❗️...
سلام طبیـ❤️ـب دلها ....
#سلام_امام_زمانم
⚘﷽⚘
#به_وقت_رمان
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٩
- به نظر من، به خاطر تلقينيه كه در طول تاريخ به زنها شده، اونها هم باور كردن كه ضعيف و بيچاره ان. به حدي كه حالا خودشون هم خودشون رو قبول ندارن. به همديگه اعتماد نمي كنن.
عاطفه گفت:
- يعني چه؟ چي ميخواي بگي؟
- بذارين يه مثال بزنم. روزي بچه اي يه مكتب خونه ميخواستن از دست معلم يا ميرزاي بداخلاقشون راحت بشن. پس نقشه اي ميكشن. صبح، ميرزاكه ميآد دم در مكتب، يكي از بچهها رو ميبينه. پسره ميگه كه "سلام آقا! چرا رنگتون پريده؟ نكنه خداي نكرده مريض شده باشين". ميرزا با بداخلاقي ميگه كه "نخير! به تو مربوط نيست". توي راهرو يكي ديگه رو ميبينه كه بهش ميگه" سلام ميرزا! چرا چشمتون گود افتاده؟ فكر كنم زبونم لال مريض شده باشين؟ " بازهم ميرزا عصباني ميشه وبه بچه ميگه كه برو بشين سرجات. نفر بعدي توي اتاق به ميرزا ميگه" سلام استاد! چرا صداتون گرفته؟ حتما" مريض شدين! " خلاصه اين كه اين قدر گفتند تا استاد با رنگ پريده وچشم گود افتاده و صداي گرفته، بچه هارو فرستاد خونه! چند نفري خنديدند.
البته نه آن قدر بلند كه صدايشان از صندلي جلويي، جلوتر برود. چه برسد به اين كه به جلوي اتوبوس برسد.
بجز عاطفه كه اصلا" نخنديد، كاملا" هم جدي بود وگفت:
- برو ببينم بابا! داره قصه ميگه! درد ما چيز ديگه ايه، خانم خانما برامون قصه ميگه.
فاطمه با كمي تعجب پرسيد:
- خب نظر خودت چيه؟
- آهان! حالا اين شد يه حرف حسابي. پس گوشتون رو بدين به من تابراتون بگم. من ميگم چرا ما لقمه رو دور سرخودمون ميپيچونيم. واقعيت اينه كه ما چون زنيم، ذاتا" زير دستيم. هيچ چاره اي هم نيست، چون ضعيف تريم.
فهيمه بابي خيالي تكميلش كرد:
- اين نظر توي غرب به نظريه"جنس دوم" معروفه.
- من نه كاري به جنس نو ودست دومش دارم ونه به غرب وشرقش. من ميگم مازنها بايد به اندازه دهنمون حرف بزنيم. توقع زيادي هم نداشته باشيم. واقعيت روقبول كنيم. بي خودي هم مسائل و مشكلات رو توجيه نكنيم.
فاطمه پرسيد:
- به نظرتوواقعيت چيه؟
- به نظرمن واقعيت اينه كه ما ازمردها ضعيف تريم!
- ازچه نظر؟
- از خيلي نظرها. از نظر زور و قدرت، تواناييها و استعدادهاي ذهني، قدرت مقاومت در برابر مشكلات، اراده.... بجز احساسات! از لحاظ احساسات ما از مردها قوي تريم.
صدايش را پايين تر آورد. لحنش رنگي از طعنه وتمسخر گرفت:
- يعني زودتر گريه ميافتيم. راحله با سر به سمت عاطفه اشاره كرد:
- حالا همه تون به حرف من رسيدين؟! عاطفه هم يكي از نتايج اون تلقيناته!
- منظور؟
- يعني اينكه چند هزار ساله كه مردها زور زدن وبه ما اثبات كردن كه ما از همه لحاظ ضعيف تر از آنها هستيم!
عاطفه تاكيد كرد:
- البته جز احساسات.
معلوم نبود به شوخي يا جدي! راحله گفت:
- نه عزيزم! اين هم خودش يكي از همون تلقيناته! اونها به ما ميگن كه شما از لحاظ احساسات از مردها قوي ترين. ماهم دلمون رو به همين حرف خوش ميكنيم. در حالي كه اونها حتي به وسيله همين عامل، همين احساسات هم، ما رو تحقير ميكنن. چون، احساساتي بودن يعني زود گريه افتادن، اراده نداشتن، مقاوم نبودن، بي عرضه بودن. ميبينين كه! اونها حتي از احساسات ما هم براي تحقير وسركوب ما سوء استفاده ميكنن. ماهم باور كرديم وخودمون هم مبلغش شديم.
سرم را برگرداندم طرف پنجره. احساساتي! بابا هم هر وقت ميخواست من را مسخره كند يا سر به سرم بگذارد، ميگفت" دختره احساساتي! " هيچ وقت از علاقه من به شعر راضي نبود ومن هم هيچ وقت نفهميدم كه احساساتي بودن چه عيبي داره؟ برگشتم طرف راحله وگفتم:
- ولي مگه احساساتي بودن چه اشكالي داره؟ اصلا" فرق بين انسان وحيوان همين احساساته!
راحله با تاسف سرش را تكان داد:
- بله! ولي ما اگه اين حرفها رو قبول كرديم بايد نتيجه اش رو قبول كنيم. بهمون ميگن پس شما فقط به درد بچه داري ميخورين! اون وقته كه بايد بريم گوشه خونه هامون چمباتمه بزنيم، صبح تا شب حرص و جوش مريضي و سلامت بچه هامون رو بخوريم و اون وقته كه ازخيلي حقوق اجتماعي، از مشاغل و مناصب محروم ميشيم. فقط به جرم احساساتي بودن! بله مريم خانم! اول فقط يه جمله رو قبول ميكني، ولي بعدش كلي از محدوديتها و محروميتها رو هم به خاطر همون يك جمله بايد قبول كني.
اما عاطفه هم كوتاه نمي آمد:
- پس چرا از چندتا استثنا كه بگذريم، هيچ موقع از تاريخ و در هيچ جامعه اي زنها، نقش موثري نداشتن. هيچ موقع بر جريانات تاريخي موثر نبودن.
راحله ميخواست چيزي بگويد كه عاطفه نگذاشت. دستش را بالا آورد و ادامه داد:
- بله! بله! خودم يادم اومد. ببخشين زنها در خيلي از حوادث تاريخي هم كارهاي مهمي انجام دادند. مثل ...*
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢٠
مثل آتش زدن تخت جمشيد، كشته شدن حضرت علي وامام حسن! باباجان اصلا" از اين حرفها بگذريم. توي جامعه ما رئيس جمهور شدن براي زنها ممنوعه، توي آمريكا كه آزاده، چند تا رئيس جمهور زن داشتن؟ يا توي همين دانشگاه خودمون بااينكه خيلي از پسرها كار ميكنن به اندازه ماهم درس ميخونن، ولي تو فعاليتهاي جنبي وكارهاي دانشگاه قويتر از دخترها هستن.
راحله بهت زده شده بود:
- عاطفه تو داري شوخي ميكني يا اين حرفها رو جدي ميگي؟
- منظورت چيه؟
- منظورم اينه كه فكر ميكنم تو باز هم مثل هميشه داري شوخي ميكني. فقط مارو گذاشتي سركارو سربه سرمون ميگذاري! آره! مطمئنم كه تو داري مارو بازي ميدي.
عاطفه با حالتي كاملا" جدي، شانه هايش را بالا انداخت:
- تو اگه ميخواي خودت رو بزني به اون راه، بزن! مهم نيست! ولي من سوال خيلي پيچيده اي نمي كنم. حرفم هم كاملا" ساده است. اين فهيمه خانم هم كه ميگفت تو غرب بهش ميگن" جنس دست دوم" ويه همچين چيزايي، پس خيلي هم پرت و پلا نيست.
راحله خودش را كنترل كرد. نفس عميقي كشيد وآماده شد. نگاه طولاني به عاطفه كردو پرسيد:
- من ازت يه سوال دارم!
عاطفه پوزخندي زد!
- اين گوش من مال تو! صدتا داشته باش، كي رو ميترسوني؟
دقيقا" از همون وقتي كه راحله براي يك بحث جدي آماده شد، انگار عاطفه برگشت تو لاك قبليش. راحله گفت:
- به نظر تو بين سفيد پوستها وسياه پوستها از نظر استعداد، احساسات، قدرت بدني وبقيه مسائل فرقي هست يانه؟
عاطفه لبخندي زد و نگاه كجي به راحله انداخت:
- ِاي ناقلا يه! اِي گوگوري مگوري! مِيخَي مَنو بندازي تو تِله؟! خيلي ناقلاچي تو! ولي من پنبه ات رشته كردم.
- جواب بده، فرقي هست يا نه؟
- ميخي به بچا ثابت كني كه چون من طرفدار قانون تبعيض نژادي ام، حرفام بي معنيه، نه؟
- جواب بده! عاطفه خانم!
- خيلي خب! چرا عصباني ميشي؟ "نه"!
راحله با بي صبري پرسيد:
- " نه" يعني چه؟
- يعني اينكه "NO" يعني اينكه " لا"! هيچ فرقي باهم ندارند. راحله نفس عميقي كشيد وبازدمش را پر صدا بيرون داد:
- پس به نظر تو چرا اگر به طور نسبي هم حساب كنيم، بيشتر دانشمندها ومتفكرهاي دنيا وتاريخ، سفيدپوستن؟
حالا نوبت عاطفه بود كه گيج شود:
- من نمي فهمم! اين چرا داره خودش رو مياندازه تو تله؟
راحله راضي به نظر ميرسيد:
- مثل اينكه ميخواي بحث رو بندازي تو شوخي وخودت رو بزني به اون راه! مهم نيست! من خودم جوابش رو هم ميگم. ميدونين كه! همگي قبول داريم كه بين نژادهاي مختلف سفيد پوست، سياه پوست، سرخ پوست وغيره، هيچ فرقي نيست. اما بازهم ميبينيم كه معمولا" كشورهاي سياه پوست در بدبختي به سر ميبرند وكشورهاي سفيد پوست در رفاه وآزادي. تازه توي كشورهايي مثل امريكا كه هر دو گروه وجود دارن، محلههاي سفيد پوست، تميز، شيك، مرفه وتقريبا" امن تر از محلههاي پست وكثيف ونا امن سياه پوستهاست ومي دونين كه بيشتر افراد سياه پوست اين محلات در فقر، بدبختي وبيكاري به سر ميبرن وغرق در فساد و مواد مخدرن! علتش چيه؟
راحله چند لحظه اي مكث كرد. نگاهي به بچهها كرد. همه ساكت بودند. شايد ميخواست ببيند كسي جواب ميدهد يا نه؟ كسي حرفي نزد، نگاه كشداري به عاطفه كرد وگفت:
- علتش خيلي ساده اس! براي اينكه هزار ساله كه سفيد پوستها دارن توي سر سياه پوستها مي زنن و اونها رو تحقير ميكنن. مرتب هم ميگن كه شماها لياقت هيچ كار مهمي رو ندارين وفاسدين! ميدونين كه حالا اين تبليغات به حدي رسيده كه الان بااين كه سالهاست علوم جديد پزشكي وروان شناسي تفاوت خاصي رو بين اين دو نژاد اثبات نكردن و با اين كه بعضي از ارگانها يا دولتها حاضر شده ان امكاناتي رو هم در اختيار سياه پوستها قرار بدن، اما اونها همچنان در همان گنداب وكثافت پيشين خودشون به سر ميبرن. حالا همين قصه رو منطبقش كنين با وضعيت زنها ومردها!
فهيمه عينكش را برداشت وهمان طور كه شيشه هايش را پاك ميكرد وسرش پايين بود، گفت:
- من، نه اينكه كاملا" با نظر عاطفه موافق باشم، ولي...
وديگر چيزي نگفت. عينك را آورد جلوي چشمش و به طرف نور گرفت. سعي كرد وانمود كند كه مشغول امتحان كردن شيشههاي عينك است. راحله كمي ابروهايش را به هم نزديك كرد:
- ولي چي؟ چرا حرفت رو خوردي؟
فهيمه عينكش را گذاشت جلوي چشمش، چشمهاي ريزش دوباره پشت عينك قايم شد. كمي به راحله خيره شد و بالاخره با ترديد گفت:
- ولي ميخوام بگم كه اين حرف يا نظريه اي كه عاطفه گفت به همين سادگيها كه فكر ميكنيم نيست و نمي تونيم به همين سادگي ردش كنيم.
ابروهاي راحله بيشتر به هم نزديك شدند:
- فهيمه حرف هات مبهمه! روشن تر حرف بزن تا ببينم چي ميخواي بگي؟
- چيز خاصي نمي خوام بگم. منظورم اينه كه... *
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
غم مخور ...
يوسفـ💚ـ گمگشته به کنعان آيد
غيبت ...
دلبـ💚ـر دردانه به پايان آيد
غم مخور ...
ای دل غمديده که بينی رخ دوستـ💚ـ
راحت جان ...
برسد رؤيت جانـ💚ـان آيد
سلام یوسفـ🌺ـ زهرا ....
#سلام_امام_زمانم
⚘﷽⚘
#به_وقت_رمان
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢١
منظورم اينه كه فكر نكنين حرفهاي عاطفه، حرفهايي عوامانه و سطحي است. نه! اين حرف سابقه دارترين نظريه در طول تاريخ راجع به زن هاست. دانشمندها و متفكرهاي زيادي هم راجع به اون، بحث كردن و كتاب نوشتن، شايد اولين اثر مكتوب هم به نظريات ارسطو برگرده، چون ارسطو معتقد بود كه زن، انسان ناقصه! افلاطون هم زنها رو توي آكادميش راه نمي داد! و حتي خدا رو شكر ميكرد كه زن خلق نشده.
من، مِن مِني كردم و گفتم:
- فكر ميكنم به خاطر اين بود كه اون موقعها فهم و دانش انسانها حتي دانشمندها هم از دنيا و انسان و مسائلش ناقص بود.
فهيمه از زير چشم نگاهي به راحله كرد و گفت:
- اتفاقا اين نظريه تو اديان الهي هم سابقه داره. مثلا تو عهد عتيق و عهد جديد كه كتابهاي مقدس و آسماني يهوديان و مسيحيان، اومده كه "حوا" از دنده چپ "آدم" آفريده شده يا اين كه ميگن شيطان به شكل مار در اومده و زن رو فريب داد و بعد زن، مرد رو فريب داد.
راحله با ناراحتي گفت:
- ولي خودت ميدوني كه، اين كتابها تحريف شده ان. دليلش هم اينه كه قرآن اين داستانهايي رو كه ميگي قبول نداره. قرآن ميگه شيطان "آدم" و "حوا" رو با هم فريب داد.
- فرهنگ و ادبيات كهن مون رو چي ميگي؟
- منظورت چيه؟
فهيمه گفت:
- منظورم اينه كه همه ما ضرب المثلهاي زيادي بلديم كه در اون زنها يا چيزهايي كه اختصاص به زنها دارند، پليد يا پست و نادرستن. مثلا اين كه " خواب زن چپه"!!
عاطفه با لحني شاعرانه گفت:
زن بلا باشد به هر كاشانه اي بي بلا نبود الهي خانه اي.
من هم گفتم:
- مادر بزرگ من ميگه: "دهان زن چفت و بند نداره ". هر وقت هم كه از دست يكي از عروس هاش ناراحت باشه يا اون چيزي به كسي گفته باشن، ميگه "زن، نخود زير زبانش نمي خيسه "!!
عاطفه نگاهي به ثريا كرد و گفت:
- از اون طرف ضرب المثلهاي ديگه اي هم هست كه روي امتيازات مردها تكيه دارن. خيلي هم زيادن. مثل "حرف مرد يكيه".
فهيمه سرش را به نشانه تاييد تكان داد:
- بله! متوجه هستين كه ما تو اين ضرب المثلها داريم قبول ميكنيم كه هيچ اطميناني به حرف زنها نيست و حرف مردها درسته. اينها حرفهايي است كه هر روز و بارها ميان مردم رد و بدل ميشه و جزئي از فرهنگ مردم شده. از اين گذشته در ادبياتمون هم همين نظريه يا ردپاش رو در اشعار و حكمتها و داستانهاي اُدبا ميبينيم. از فردوسي و نظامي گرفته تا داستانهاي سعدي، جامي و خيلي از بزرگان ادبياتمون!
راحله با حيرت و بلند گفت:
- نه!
فهيمه با تعجب تكرار كرد:
- نه! چي چي رو نه؟ ميخواي چند تا از داستانهاي گلستان رو برات تعريف كنم يا از شعرهاي فردوسي و نظامي بخونم؟
راحله با مشت كوبيد روي دسته صندلي:
- من اونها رو نمي گم كه، تو رو ميگم!
- من؟! براي چي؟
- يعني اين كه از تو يكي توقع نداشتم! تو ديگه چرا اين حرفها رو ميزني؟
فهيمه با لحني كه سعي ميكرد از راحله دلجويي كند، گفت:
- نه راحله جان! من كه بهت گفتم! من فقط دارم نظر بقيه رو ميگم. حرفهايي كه از قديم تا حالا گفته شده. اونم نه فقط ميان عوام، بلكه ميان دانشمندها، متفكرها، اديبان وقشرهاي روشنفكر جامعه. ميگم كه حتي همين امروز دكترهايي هستن كه با مقايسه اعضايي مثل مغز، اعصاب واستخوان بندي زنها و مردها سعي دارن ثابت كنن كه زنها از مردها ناقص ترن.
چند لحظه مكث كرد. به راحله و بچهها نگاه كرد. لبهايش را روي هم فشرد وادامه داد:
- من فقط ميگم كه اين حرفها ونظريات رو دست كم نگيرين! اين حرفها فقط جزو فرهنگ عوام نيست، بلكه جزو مسائل مشترك فرهنگ عامه است. من ميگم در طول تاريخ وحتي همين امروز بسياري از مسائل و پيچيدگيهاي تاريخ، دين، روان شناسي، جامعه شناسي روباهمين نظريه " جنس دوم " بودن توجيه ميكنن وبه نظر ميآد در طول تاريخ خود زنها هم به اين مسئله راضي تر بودن.
راحله سعي كرد بافشار دادن لبهايش روي همديگر، آرامشش را به دست بياورد:
- ميتوني مثال بزني؟*
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢٢
- مثلا" ميگن از قديم عقيده داشتن كه زنها ضعيفتر از مردهان وازشون توقع نداشتن كه تو جنگ هاشركت كنن، زنها به امنيت نسبي رسيده بودن، يعني، حتي بعد از تسخير شهرها هم لشكر فاتح كاري به زنها وبچهها نداشت. يااينكه تا موقعي كه در شهرهاي قديمي زنها از مردها جدا بودن، مشكلات كمتري گريبانگير زنها ميشد، چه در ارتباط با نوع زندگي و معيشتشون وچه در ارتباطهاي اجتماعيشون! ولي از موقعي كه در بعضي جوامع زنها خودشون رو از دايره اين نظريه خارج كردن، تازه در دسترس و دستبرد انواع سختي ها، مشكلات و تهاجمها واقع شدن.
راحله كمي مكث كرد وبعد گفت:
- ميدوني چرا تا قبل از اين زنها تو اين جامع دچار مشكل نمي شدن؟ چون اين نظريه، زمينه مقايسه بين زن ومرد رو از بين ميبره. طبيعتا" زنها هم توقعي نداشتن و از ظلمها وتبعيضهايي كه در حقشون ميشد ناراحت نمي شدن.
من كه ديگه حالا از دنياي تنهايي خودم خارج شده بودم ودر جريان هيجان بحث غرق شده بودم، اين بار با ترديد وخجالت كمتري اظهار نظر كردم:
- من فكر ميكنم عوضش راحتتر بودند.
راحله بدون اينكه مكثي كند، به تندي گفت:
- بله! درست مثل گوسفند! چون خبري از دنياي آدمها نداره وخودش رو هم با اونها مقايسه نمي كنه، معلومه كه زندگي بي دردسرتري از انسانها داره! اما اون اسمش زندگيه؟!
به ياد زندگي داغان خانواده خودمان افتادم. گفتم:
- پس اينهمه مشكلاتي كه امروز به وجود اومدن وحتي زندگيهاي معمولي و خانوادهها رو بهم ريخته ان، زندگيه؟
- " البته اين مرحله
گذره! "
راحله اين رو گفت وبعد هم اضافه كرد:
- ميدوني كه! بعداز اينكه زنها تحصيل كردن وبه آگاهي هاشون اضافه شد، تونستن وضعيت خودشون رو با مردها مقايسه كنن. تو اين مقايسه متوجه شدن چه ظلمها وتبعيضهايي كه در حقشون نمي شه! بعد موقعي كه خواستن حقشون رو بگيرن، با مخالفت مردها روبه روشدن; مردهايي كه ديگه حاضر به بازگشت اون حقوق ضايع شده به صاحباشون نبودن!
حرفهاي راحله قانع كننده بود. اعتراف كردم كه راست ميگويد! دست كم من يكي ديده بودم كه مامان براي گرفتن حقش چه طوري به آب وآتش ميزند. ناگهان نگاهم به عاطفه افتاد. ابروهايش را در هم جمع كرده بود وچشمهايش به هم نزديك شده بود. خيره به زير پاي راحله نگاه ميكرد:
- اون چيه اون زير؟! راحله؟
وبعد با لحني مشكوك گفت:
- انگار سوسك! سوسكه! زيرپات سوسكه!
راحله وفهيمه دريك لحظه ازجا پريدند. صداي جيغ فهيمه كه رفته بود روي صندلي وسرش را گرفته بود، به فرياد عاطفه اضافه شد. راحله خودش را كشيد وسط اتوبوس، ميان صندلي ها. صداي جيغهاي چند نفر ديگر هم بلندشد. ثريا همچنان خونسرد نشسته بود. راننده فريادي كشيد ومحكم زد روي ترمز. راحله كه وسط اتوبوس ايستاده بود وحواسش به زير پاهايش وصندليها بود، پرت شد كف اتوبوس! من هم از پشت افتادم روي صندلي جلويي. خودم را جمع وجور كردم وبرگشتم به سمت جلوي اتوبوس، راننده ترمز دستي را كشيد. شاگرد راننده وآقاي پارسا از جايشان بلند شدند. فاطمه، راحله را بلند كرد. شاگرد راننده گفت:
- چي شده عباس آقا؟ راننده درِ طرف خودش را باز كرد. آقاي
پارسا با نگراني رفت جلوتر:
- چي شده آقاي راننده؟ راننده پريد پايين. فاطمه سعي ميكرد بچهها را آرام كند. فهيمه را از روي صندلي آورد پايين! آقاي پارسا برگشت طرف شاگرد راننده وبا اشاره دست پرسيد كه چي شده؟ شاگرد راننده اول شانه هايش را بالا انداخت كه نمي داند وبعد در حالي كه سرش را تكان ميداد ولب هايش را به روي هم فشار ميداد پياده شد. راننده تكيه داد به يكي از لاستيكهاي اتوبوس. يك پايش را آورد بالا و از پشت به لاستيك تكيه داد. يك نخ سيگار را از جيب پيراهنش درآورد. هر چه قدر دنبال كبريت گشت، نبود. شاگردش كه آمد برايش كبريت كشيد. راننده سري تكان داد و كبريت را ازش گرفت. سيگار را روشن كرد و كبريت را انداخت زمين.
- چي شده؟ پس چرا رفت؟
- نمي دونم فكر كنم قهر كرد!
- يه ساعت ديگه هم كه هوا تاريكه حالا اين وقت شب توي اين بيابون چيكار كنيم؟
- همه اش تقصير اين ۵-۶ تاست. دوساعته دارن با همديگه بحث ميكنن! نمي دونم چي ميخوان از جون همديگه؟!
- ولي حالا از اين حرفها گذشته، اين راننده هم زياد شلوغش ميكنه. اين اَدا و اَطوارها توي سرويسهاي دانشگاه زشته!
سرم را برگرداندم توي اتوبوس، ببينم چه خبره. بچهها ناراحت بودند. بيشتر ناراحتيشان از دست ما بود! بعضيها ميگفتند كه راننده حق داشته كه قهر كرده! فقط ثريا بود كه هنوز بي خيال بود*
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#نجوای_عشق
#دلبرانه❣
#برشی_ازمناجات_تائبين😔
عزيز دلم💓
گرد #ذلت_گناه را بر سر دارم.
و لباس خوارى #معصيت را به تن.😢(۱)
😓عرق شرم نافرمانى را به پيشانى دارم.
و ناخلف بودن از پيمان ميثاق فطرت را در پرونده سياهم.
#گناه لباس بيچارگى به تنم كرده و از ☀️نور وجودت به ديار 🌑ظلمت نفس دورم كرده. 😭(۲)
#معاصى مرا از حريمت رانده و به ظلمتكده فراق و دورى تبعيدم كرده.😩
⬜️حايلى سخت و ضخيم به نام #نافرمانى، مرا از درك لطافت حضورت محروم كرده.
💖قلبم را كه مى بايست جاى تو باشد به 🖤سياهچالى عميق، مزبله اى متعفن، و لانه اغيار تبديل كرده.😰😭
❤️دلم را كه مى بايست به 💓عشق تو زنده باشد، در سوز كشنده #گناه مرده. (۳)
#متن_دعا
۱_ الهى الْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى.
۲_ وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتى.
۳_ وَاماتَ قَلْبى عَظيمُ جِنايتى.
#مناجات_بایار
✍#فدایی_مولا
❣@meysami2❣
کانال طرح امین دبیرستان شهید میثمی
#تدبردرآیات
.🌾.. یک کشاورز بذرش را در خاکستر نمی کارد ؛
در خاک می کارد ،
در هر خاکی هم نمی کارد در خاک مساعد می کارد.
🌸🍃🗣 حرف هم مثل بذر است .
درهر جایی نمی کارند ،
ما باید صلاحیت و لیاقت بینیم .
👈این درس است :
❣🍃"نَحنُ نَقُصّ علیک"🍃❣(یوسف/۳)
یعنی تو هم یاد بگیر حرفهایت را با هر کسی در میان نگذار
وقتی می بینی کششی ندارد و ارزش ندارد، لب فرو ببند، ساکت باش ،
سخن نگو
❣🍃نَحنُ نَقُصّ عَلَیکَ أَحسَنَ القَصَص🍃❣
زیباترین قصه ها را برای تو می گویم:
چون تو زیباترین هستی رفتارت ،کردارت ، گفتارت همه زیباست ، همۀ اینها پاداش آنهاست .
📚امیر المومنین علیه السلام می فرماید :
می خواهی زیبا بشنوی⁉️
😊با مادرت زیبا صحبت کن ،
🚶تو با برادرت ،
🚶♀ با خواهرت زیبا صحبت کن
محترمانه صحبت کن ؛
تو اول زیبا صحبت کن
😊زیبا سخن بگویید تا زیبا سخن بشنوید.....
#احترام_احترام_می_آورد.
✍#فدایی_مولا
❣@meysami2❣
کانال طرح امین دبیرستان شهید میثمی
بیا عدالت مطلق
مسیر می خواهد
سپاه منتظرانت
امیـ❤️ـر می خواهد
زمین و
کُل زمان را
بیا و زیبا کن
حکومت علـ❤️ـوی را
دوباره برپا کن
سلام یا بن الحیـ❤️ـدر ....
#سلام_امام_زمانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انیمیشن زیبا از ماجرای #مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران
🔵 بیشتر بدانید
💠 چهکار کنیم که همۀ زندگیمان لذتبخش شود؟
🌷 یک گلفروش هر روز بارها دستهگل درست میکند، اما اگر یکروز بخواهد برای معشوق خودش دستهگلی درست کند، حتماً اینکار را با انگیزه و نشاط خاصی انجام میدهد و بیشتر از همیشه از این کارش لذت میبرد!
🌷 اگر معشوق کسی به او بگوید «یک لیوان آب به من بده!» او از انجام همین کار ساده چه حس خوبی پیدا میکند! مهم این است که تو برای چه کسی و در محضر چه کسی این کار را انجام میدهی؟ حالا تصور کن که در محضر بزرگترین معشوق عالم هستی!
🌷 ما که هنوز عاشق خدا نشدهایم چه؟ یک مدت از سرِ «احترام خدا» کارهایت را بهخاطر خدا انجام بده؛ کمکم عاشقش میشوی! وقتی عاشق خدا شدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت که از هر لحظهاش لذتها میبری!
🌷 منتظر نباش یک شیرینی خاصی در زندگیات پیدا شود تا لذت ببری؛ کاری کن از همین زندگیِ عادیات خیلی نشاط پیدا کنی! هر کار سادهای را هم «بهخاطر خدا» انجام بده تا از آن لذت ببری!
#استاد_پناهیان
#کلام_نورانی 🌱