eitaa logo
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
17.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
330 ویدیو
185 فایل
إنَّ الیومَ #المضمار و غَداً السِّباق امروز روز #تمرین و فردا روز مسابقه است. خطبه ۲۸ نهج‌البلاغه وبسایت: Mezmar.ir ارتباط با پشتیبانی: @Mezmar_ir_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
🧔 "چِ" مثل چمران ⬅️ 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 😢🧕به پدرم گفتم:"جشن نمیخواهم؛فقط فامیلِ نزدیک عمو،دایی و...وپدر
🧔 "چِ" مثل چمران ⬅️ 1⃣1⃣ 🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم:"می خواهم بروم موسسه با بچه ها..."😄 مادرم آنجارا دید،فقط یک اتاق بودباچندصندوقِ میوه به جای تخت.گفت:"آخروعاقبتِ دخترمن باید اینطور باشد؟شماآیا معلول بودید،دست نداشتید،چشم نداشتید که خودتان رابه این روز انداختید؟"😒 ولی من دراین وادی ها نبودم،همان جا همانطور که بود،همان روی زمین می خواستم زندگی کنم. مادرم گفت:"من برایتان وسیله می خرم،طوری که کسی ازفامیل ومردم نفهمند."🙈 (آخردرلبنان بدمی دانند دخترچیزی ببردخانه داماد،جهیزیه ببرد،می گویندفامیل دخترپول داده اند که دخترشان راببرند...)😳 🔷من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد،می خواستیم همانطورزندگی کنیم...👌 یک روز عصرکه"مصطفی"آمده بوددیدنم گفت:"اینجا دیگرچیکارداری؟وسایلت رابردار برویم خانه ی خودمان." گفتم:"چشم" مسواک وشانه و...برداشتم وبه مادرم گفتم:"من دارم می روم.گفت:"کجا؟گفتم خانه شوهرم. به همین سادگی می خواستم بروم خانه مصطفی. اصلا متوجه نبودم مسائل اعتبار را، مادرم فکر کرد شوخی میکنم من اما ادامه دادم:"فردا می ایم باقی وسایلم را می برم." مادرم عصبانی شد،فریادزدسرِ مصطفی که:"تو دخترم رادیوانه کردی!تودخترم راجادو کردی؛تو... بعدیک حالتِ شوک به اودست دادوافتاد روی زمین... "مصطفی"آمد وبغلش کردوبوسیدش؛مادرهمانطور دست وپایش می لرزیدوشوکه شده بود که چی دارد می گذرد!😑 من هم دنبال او دست پاچه!😑 مادرم گفت:دخترم رادیوانه کردی!همین الان طلاقش بده دخترم راجادو که کردی آزادکن. حرف هایی که می زد دستِ خودش نبودخودِ ماهم شوکه شده بودیم انتظارِ چنین حالتی راازمادرم نداشتیم. "مصطفی"هرچه می خواست آرامش کند بدترمی شدو دوباره شروع می کرد! بالاخره مصطفی گفت:"باشدمن طلاقش می دهم."😟 مادرم گفت:"همین الان" مصطفی گفت:همین الان طلاقش می دهم...! مادرم انگارکه باورش نشده باش پرسید:"قول می دهی؟ مصطفی گفت:"قول می دهم الان طلاقش بدهم،به یک شرط" من خیلی ترسیدم،داشت به طلاق می کشید!مادرم حالش بدبود."مصطفی"گفت:به شرطی که خود ایشان بگویدطلاقش می دهم.من نمیخواهم اینطور ناراحت باشید. مامان رو کرد به من وگفت:"بگوطلاق می خواهم" گفتم:"باشه مامان!فردامی روم طلاق گیرم."😔 ____________________ 💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی 📱 instagram.com/mezmar.ir 📱eitaa.com/mezmar_ir