eitaa logo
پایگاه مرکز تخصصی مهر رضوان
99 دنبال‌کننده
664 عکس
44 ویدیو
3 فایل
تربیت (دانشکده) ترویج تمدن(فرهنگ محور) شبکه جهادی (جهادگران) یا اطلاعات بیشتر ایدی ایتا @sadeqzaeimi لینک کانال پایگاه مرکز تخصصی مهر رضوان https://eitaa.com/mezmaran
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ 🔰 ◀️ زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه‌ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لبا‌س‌های آن‌ها را بشوید. گفتم: «برادر احمد، پاتون رو تازه گچ گرفته‌ن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت«هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه بچه‌ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتیم الآن تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد. اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت«مال بود، مواظب بودم خیس نشه.» 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🔹پایگاه مرکز تخصصی فرهنگی جوانان مهر رضوان 🔰با ما همراه باشید. https://chat.whatsapp.com/KtlFV8W0xPcCZ0NUu2gpLP ایتا https://eitaa.com/mezmaran
✅تواضع همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: «احمد! تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی، ها؟» احمد سرش رو پایین انداخت، لبخند زد و گفت: «اِی… تو همین مایه‌ها.»از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود: «تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول‌الله، حاج احمد متوسلیان.» 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🔹پایگاه مرکز تخصصی فرهنگی جوانان مهر رضوان 🔰با ما همراه باشید. https://chat.whatsapp.com/KtlFV8W0xPcCZ0NUu2gpLP ایتا https://eitaa.com/mezmaran
♥️ 🔰 ◀️ «شما برادرا باید حسابی حواستون به اطراف باشه. دائماَ چپ و راستو چک کنید. الکی خودتونو به کشتن ندید!» وقت عملیات که می‌شد، خودش جلوتر از همه بود. وقتی با او می‌رفتی، می‌دانستی که اگر یک پشه هم توی هوا بپرد، حواسش هست. وقتی هم که عملیات تمام می‌شد، هرچه می‌گفتی«حاجی! دیگه بریم» نمی‌آمد. همه‌ی گوشه‌کنار را سر می‌زد که مبادا کسی جامانده باشد. وقتی مطمئن می‌شد، می‌رفت آخر ستون با بچه ها برمی‌گشت. 🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨ 🔹پایگاه مرکز تخصصی فرهنگی جوانان مهر رضوان 🔰با ما همراه باشید. https://chat.whatsapp.com/KtlFV8W0xPcCZ0NUu2gpLP ایتا https://eitaa.com/mezmaran
♥️ 🔰 ◀️ هر روز توی مریوان، همه را راه می‌انداخت هرکس با سلاح سازمانی خودش. از کوه می‌رفتیم بالا. بعد باید از آن بالا روی برف‌ها سُر می‌خوردیم پایین. این آموزش‌مان بود. پایین که می‌رسیدیم، خرما گرفته بود دستش، به تک‌تک بچه‌ها تعارف می‌کرد. خسته نباشید می‌گفت. خرما تعارفم کرد. گفتم: «مرسی» گفت: «چی گفتی؟» ـ گفتم مرسی. ظرف خرما را داد دست یکی دیگر. بهم گفت: «بخیز». هفت ـ هشت متر سینه خیز برد. گفت: «آخرین دفعه‌ت باشه که این کلمه رو می‌گی.» 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🔹پایگاه مرکز تخصصی فرهنگی جوانان مهر رضوان 🔰با ما همراه باشید. https://chat.whatsapp.com/KtlFV8W0xPcCZ0NUu2gpLP ایتا https://eitaa.com/mezmaran