eitaa logo
طنز و خاطرات جبهه
486 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
425 ویدیو
4 فایل
تنها ره سعادت ایمان ،جهاد ،شهادت مهدی فاتحی @FDocohe
مشاهده در ایتا
دانلود
(برادر حسین خواجوی فرمانده گروهان شهید رجایی؛ چندساعت قبل از عملیات نصر7.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و پنجم) فرمانده دسته گروهان شهید رجایی از آن‌طرف رسید. دید با سرباز عراقی در حال قایم باشک هستم. فریاد کشید: «چی کار می‌کنی؟» گفتم: «می‌خوام اسیرش کنم.» برافروخته شد و گفت: «وسط عملیات، وقت اسیر گرفتنه؟» لوله اسلحه را گرفت سمت سرباز دشمن تا شلیک کند. سرباز عراقی از دو طرف آماج گلوله قرار گرفت و افتاد روی زمین. این تپه هم تصرف شد. برادر خواجوی می‌گفت: «عراقی‌ها آن‌جا شش قبضه خمپاره 60 مستقر کرده و آن قدر دیشب روی دوپازا آتش ریخته بودند که لوله قبضه‌ها ترکیده و مثل غنچه گل باز شده بود!» دیگر لازم نبود آنجا باشم. باید برمی‌گشتم به قله دوپازا پیش دسته خودمان. مسیر برگشت که موقع حمله سرازیری بود، حالا سربالایی تیزی شده بود که باید طی می‌کردم. کاملاً خسته و از پا افتاده بودم و به‌زحمت خودم را بالا می‌کشیدم. نفسم بند آمده بود. قبضه خالی آرپی‌جی، شده بود مثل یک تنه سنگین درخت که بر دوش می‌کشیدم... کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص339 (خاطرات مربوط به عملیات نصر هفت) ادامه دارد ....
سلام علیکم، از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم بی خود از حادثه‌ی عشق تو دیوانه و مست عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم اَللّهُمَ عَجلِ لوَلیکَ الفَرَج والعافیتَ والنصر پسر ماه بیا در شب یلدا بدرخش ای مسیحای دل حضرت زهرا بدرخش. شب یلدا بر شما مبارک و بخیر و سلامتی باشد.
🌸خوش به سعادتشون بچه شوخ طبعی بود اهل دزفول. تو جبهه فرمانده بود. موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند. یکی رفته بود خبر بده. کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود. طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. " جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند. باید برگردی دزفول. " - " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. " - " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. " - " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨ برهم نگشت . . . @mfdocohe🌸
🌸گاری کشی فرمانده در شوش وقتی سنگر نمازخانه را درست می کردیم، هرکسی مشغول کاری شد. سعید درفشان که در عملیات طریق القدس فرمانده گروهان بود در کنار بچه ها با گاری خاک و ماسه میآورد وما بچه ها کیسه ها را پر می کردیم. یکدفعه با لهجه دزفولی رو به سعید کرد و با خنده فریاد زد : عمو سعید فرمانده گروهانی کجا!، گاری کشی کجا!! "کی ای روز سیت مخواست؟" (چه کسی این روزگار را برایت می خواست؟/ اصطلاحی طنزگونه به زبان دزفولی) و همه با هم زدیم زیر خنده. و این مرام فرماندهان ما در جنگ و رمز موفقیت ما بود. @mfdocohe🌸
ولادت حضرت زهرا .amr
1.39M
(آرشیو) ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها مدیحه سرایی در ابتدای مراسم دعای ندبه شهرستان خمین بیت حضرت امام خمینی(ره) سال ۱۳۸۱ با نوای حاج صادق آهنگران ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ 🔺کانال سراسری حاج صادق آهنگران https://eitaa.com/ahangaran1412 https://t.me/ahangaran1412
(قله دوپازا؛ 14 مرداد ۱۳۶۶ ؛ عملیات نصر ۷؛ یورش گروهان شهید رجایی به ارتفاع مجاور.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و ششم) قبضه خالی آرپی‌جی، شده بود مثل یک تنه سنگین درخت که بر دوش می‌کشیدم. عراقی‌ها شروع کردند به پاتک. یک تانک عراقی روی جاده‌ای که به پاسگاه بُلفَت می‌رفت، آمد. موی دماغ شد. با توپ مستقیم و دوشکا به‌طرف ارتفاعات تازه آزادشده شلیک می‌کرد. من در فضای باز سعی می‌کردم خودم را از یال دوپازا بکشم بالا. در خطّ آتش تانک بودم. باید می‌دویدم تا از دید و تیر تانک خلاص شوم؛ اما دیگر نا نداشتم. رمقی برایم نمانده بود تا سریع‌تر سربالایی را بالا بکشم و خودم را به‌جای امنی برسانم. یاد سرباز عراقی افتادم که می‌خواستم اسیر کنم و همراهم بیاورم. با خودم گفتم: «اگر اسیرش می‌کردم، الآن وبال گردنم بود؛ حتی ممکن بود بلایی سرم بیاورد. شاید هم فرار می‌کرد و خودم را هم اسیر می‌کرد و می‌برد.» سرانجام، با هر جان کندنی بود، خودم را به قله دوپازا رساندم و داخل کانال ولو شدم. ادامه دارد ....
(قله دوپازا؛ 14 مرداد ۱۳۶۶ ؛ عملیات نصر ۷؛ شهید ناصر شفیعی.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و هفتم) تقاص خون‌ریزی چیست؟ «هرکس شمشیر بکشد، با شمشیر نیز کشته خواهد شد.» (عیسای پیامبر(ع)؛ انجیل لوقا، 22: 47ـ53) آیا هر کس بکُشد، عاقبت روزی خونش به تقاص ریخته خواهد شد؟ جنازه سرباز عراقی که خود را به بیرون سنگر کشانده بود، روی زمین افتاده است؛ عبدالله اختردانش کارش را تمام کرده بود. بچه‌ها گفتند سه نفر عراقی داخل سنگری که من دیشب با نارنجک پاک‌سازی کردم بوده‌اند. با خودم گفتم: «ای‌کاش این‌ها در جبهه مقابل نبودند و الآن کشته نشده بودند. خدا صدام و حامیانش را لعنت کند که این دو ملت مسلمان را در مقابل هم قرار داده است.» چند قدم آن‌طرف‌تر، پیکر ناصر شفیعی و دو رفیقش سید فرید المدنی و عیسی بهاردوست توی کانال افتاده است. سه‌تایی همیشه باهم می‌پریدند و این بار، هرسه باهم پرواز کرده بودند. لب سنگرِ بالای سرشان نشستم. هرسه نفر با ترکش یک نارنجک شهید شده و کنار هم آرمیده‌اند. از میان باندی که امدادگر دور کمرشان بسته بود، پوست بدنشان که مثل برف سفید شده بود، دیده می‌شود. باند زخم‌بندی سفیدتر است یا پوست تنشان؟ رنگ‌پریدگی پوست، نشانه این است که دیگر خونی در بدنشان جریان ندارد. روی این پوست سفید، نقطه‌های کبودی دیده می‌شود که جای اصابت ساچمه و ترکش‌های نارنجک است. یاد دیروز افتادم که شهید شفیعی برای آخرین بار، جلوی گردان تلاوت قرآن کرد و عازم عملیات شدیم. ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌼🍀به مناسبت سالروز تولد صدیقه طاهره حضرت زهرا (س) و میلاد فرزند شایسته او، امام خمینی (ره) 🎥 👆 فیلمی زیبا از امام روح‌الله، قبله جان‌ها و امید مستضعفان، هم او که قلبش جز برای اسلام و اعتلای کلمه حق نتپید ✅ایتا ✅روبیکا ✅تلگرام ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌸الهی صدام شهید شه عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد. مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین می کرد. به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب می شود.» او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی! الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به کشتن می ده!» @mfdocohe🌸 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
🌸اسم شب در خاطره رزمنده ای آمده است: یک شب با دوست همرزمم سالار محمودی در سنگر بودیم و نگهبانی می دادیم. نوبت ما تقریباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدی بودیم. سرو کله کسی از دور پیدا شد. طبق معمول ایست دادیم. گفت: آشنا. پرسیدم: آشنا کیست و اسم شب (رمز ) چیست؟ او پیرمردی بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلی گفت: «خومانیم،خومانیم» یعنی خودمان هستیم خودمان هستیم. او را روی زمین خواباندیم. محمودی دوباره از او اسم رمز خواست. بیچاره مانده بود چه بکند، با عصبانیت گفت: بابا من چراغان معافی هستم که دو ساعت پیش شام با هم سیب زمینی خوردیم ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌@mfdocohe🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه و واویلا صد آه و واویلا... شهدای حسینی در مکتب خمینی شهید مسعود ملا
زمزمه پذیرش قطعنامه بین بچه‌ها پیچیده بود با چند تا از رزمنده‌ها جلوی ساختمان گردان عمار دور آتیش نشسته بود دائم به رفقای شهیدش فکر می‌کرد علیرضا افتخار، احمد پلارک، اصغر کلانتر یه دفعه سربلند کرد و گفت: «الان چی‌کار باید بکنیم که یه باری از روی دوش خمینی برداشته باشیم؟» مات نگاهش می‌کردیم شهید مسعود ملا قطعه 40 گلزار شهدا بهشتِ‌زهرا(س) | ایتا | سایت | بله | تلگرام | اینستاگرام آپارات