eitaa logo
طنز و خاطرات جبهه
631 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
682 ویدیو
5 فایل
تنها ره سعادت ایمان ،جهاد ،شهادت مهدی فاتحی @FDocohe
مشاهده در ایتا
دانلود
کمی طلوع آفتاب کمی چای داغ کمی نسیم صبحگاهی و بسیاری تـو ... مگر ما جز این چه می‌خواهیم؟! 💠 @bank_aks
: هر شهرى که توسط اسرائیلى‌ها محاصره شده آزاد خواهیم کرد و اسرائیل را به سقوط می‌کشانیم. ۲۸ خرداد ۱۳٦۱ آخرین‌ سخنرانی پادگان زبدانی سوریه 💠 @bank_aks
ما که فراموش کرده‌ایم اما مادری هنوز منتظر است ... ۱۴ تیرماه سالروز ربوده شدن 💠 @bank_aks
📸 اوایل تیر ۶۱، سوریه، مراسم صبحگاه نیروهای ایرانی در پادگان زبدانی از سمت چپ : جعفر جهروتی زاده ، ، شاه حسینی، میرعلی رئیسی اسکویی، منصور کوچک محسنی، ناصر شیری، شهید مرتضی سلمان طرقی، کاظم میرزایی، شهید کاظم نجفی رستگار، شهید علی اکبر حاجی پور، ناشناس
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ذکر خاطره ای شنیدنی و جالب از ناراحتی و شکایت در برابر از لسان مبارک ☺️ 🕊🕊 اول خرداد ۱۳۶۲ -- سالروز شهادت محمد بروجردی، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا دوران جنگ تحمیلی •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس
🌸 ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد 🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی ، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد شده بودند. ، و ، با ژنرال « » جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد). در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به حرف می زد. 🔸 که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با این جوری حرف بزنه. ساعتی بعد جلسه تمام شد. که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد و در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند. 🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟! با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ... خود آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به می داد، گفت: این کلت، مال اون فلان فلان شدش. حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟ دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم! با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه جاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره. گفت: مگه تو دزدی؟ دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم! و هر سه زدند زیر خنده😊 @mfdocohe🌸