🌸سنگر کمین
بعضی از پستها و نگهبانی ها خیلی خطری بود،
مثل سنگرهای کمین.
رفتنش با خودش بود آمدنش با دیگران!
و یا عمودی رفتن بود و افقی 🚑 برگشتن
جاهایی که تا عرش خدا به اندازه یک بند انگشت فاصله بود. اجابت دعا در آن شرایط رد خور نداشت.
اینجا هم جدی بردار نبود
و به نگهبان می گفتن: اگر سرت رو روی سینه ت گذاشتن التماس دعا!
یا اینکه: ما را بی خبر نذاری ها... اگه رسیدی اون دنیا یک زنگی بزن نگران نشیم.
@mfdocohe🌸
هفتم مهرماه شهادت سرداران اسلام
فلاحی، نامجو، کلاهدوز، فکوری و جهانآرا
پس از حماسه شکست حصر آبادان
پنج تن از فرماندهان ارتش و سپاه
جهت گزارش به امامخمینی (ره) با
هواپیمای سی۱۳۰ عازم تهران شدند
امّا در منطقهٔ کهریـزک دچار سانحه
شده به درجهی شهادت نائل آمدند.
#روز_بزرگداشت_فرماندهان_شهید
#روحشان_شاد_باصلوات
💠 @bank_aks
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 شهید ابراهیم عقیل، فرمانده شهید حزب الله، پاسخی به نگرانیهای دوستان
#بازارسالی
┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅
🆔 @omidhope
https://eitaa.com/omidhope
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و هفتاد و پنجم
دسترسی به تلویزیون ایران
با مناسب دیدن شرایط و کاهش حساسیت بعثیا به برنامه و فعالیت داخلی اردوگاه، چند نفر از بچههای متخصص، مدار یکی از تلویزیونا رو باز کردن و برای اولین بار بعد از قریب به چهل و دو ماه از اسارتمون چشممون به جمال رهبری و صحنههای زیبای ایران افتاد. بچه های آسایشگاه ۳، موفق شده بودن با دستکاری تلویزیون مدار اونو باز کنن. چون بچه ها یه دَست بودن و جاسوسی دیگه در بینمون نبود، راحت به تلویزیون ایران دست پیدا کردیم. اوایل با حفاظت کامل و تنها در آسایشگاه ۳ و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه فقط اخبار رو میدیدیم و تا نگهبانای عراقی میومدن سریع کانال رو میبردیم رو عراق. من که مسئول فرهنگی آسایشگاه ۱ بودم، تو ساعات خاصی جامو با یه نفر عوض میکردم و میرفتم آسایشگاه ۳، خلاصۀ مهمترین اخبار رو یادداشت میکردم و میومدم داخل آسایشگاه یک ِو اخبار رو میخوندم. اوایل یه معما شده بود برای بچه ها که این اخبار دستِ اول از کجا میاد و منم لو نمیدادم ولی کمکم دستم رو شد و همه متوجه قضیه باز شدن مدار تلویزیون آسایشگاه سه شدن.
بعد از چند روز که وضع بهتر شد و عراقیا که اتفاقی متوجه شده بودن که بچه ها دارن تلویزیون ایران رو میبینن حساسیت نشون ندادن و حتی توصیه میکردن برای خودتون ببینین ولی مواظب باشین فرماندهای ما متوجه نشن که ما رو توبیخ کنن.
وقتی فهمیدیم اونام دیگه حساسیت ندارن. تیم بچه های فنی دست بکار شدن و مدار تلویزیون همه آسایشگاهای بند ۱ رو وا کردن و علاوه بر اخبار، سخنرانیهای مقام معظم رهبری(حفظه الله) و حتی فیلمای سینمایی ایران رو میدیدیم. همه شواهد حاکی از اتمام دورۀ طولانی اسارت و باز شدن آغوش وطن بر روی بچهها بود. حقیقت ماجرا این بود که نظام بعثی نمیخواست مشکلی توی اردوگاه پیش بیاید و به خاطر گرفتاری که در قضیه اشغال کویت داشت میخواست تا انجام تبادل بنوعی آزادی عمل به اسرا بده و یه وقت قضیهای پیش نیاید که باعث بشه مجددا روابطشون با ایران خراب بشه و الّا ماهیت صدام و حزب بعث همون بود که بود. این نرمش و مدار تنها بخاطر شرایط حساسی بود که گرفتار اون شده بودن.
ادامه دارد
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و هفتاد و ششم
شرایط امام صادقی(علیه السلام)
اگه بخوام مقایسه دقیقی بین شرایط دو ماه پایانی اسارتمون با برههای از تاریخ اسلام بکنم، میتونم بگم وضعیت و شرایطی شبیه دوران امام باقر و صادق(علیهما السلام) برای ما فراهم اومده بود.
در اون زمان به علت درگیری بین بنی امیه و بنی عباس(لعنه الله علیهم) فراغت بالی برای این دو امام پیش اومد که بتونن بهترین استفاده رو از شرایط بنمایند و به نشر معارف اسلام ناب و تربیت شاگردان بسیار و ترویج مکتب تشیع بپردازن.
ما هم با درک صحیح از شرایط مطلوب پیش اومده و با اقتدا به اون دو امام هُمام، سعی کردیم همون روش رو در پیش بگیریم و دو ماه طلایی پیش رو داشتیم تا ضمن شور و نشاط آفرینی، زمینه و شرایط بسیار مناسب از لحاظ روحی روانی برای ورود پیروزمندانه بچهها به وطن رو فراهم کنیم. این بود که تمامی قید و بندها رو کنار گذاشته و حداکثر استفاده از شرایط پیش اومده رو بهعمل آوردیم.
🔅 نماز جماعتهای پرشور
از روز اول تبادل در ۲۶ مرداد دیگه نماز جماعت ۸۰ و ۱۰۰ نفری تو آسایشگاها برگزار میشد. صدای اذان نه تنها در داخل آسایشگاه حتی در هواخوری هم شنیده میشد و بلافاصله نماز جماعت اقامه میشد. در آسایشگاه (۱) حاج آقا خطیبی، در آسایشگاه (۲) حاج آقا عبادی نیا و در آسایشگاه (۳)هم حاج آقا باطنی اقامۀ نماز جماعت میکردن. وضعیتمون بالکل عوض شده بود و بیشتر شبیه مقر تیپ و لشکرای ایران، قبل از عملیات شده بود.
شبای جمعه دعای کمیل و شبای دیگه دعای توسل و زیارت عاشورا خونده میشد. وقتی وضعیت پیش اومده رو با سالای اول اسارت خصوصا توی تکریت ۱۱ مقایسه میکردم ، خدا رو بخاطر این همه نعمت و عظمت شکر میکردم و گاهی اصلا یادم میرفت که اسیر هستم.
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 حضور رهبر انقلاب
با لباس رزم در جبهه غرب کشور
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#رهبری
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌸 سوره رهایی بخش
سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن.
سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند. بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت.
@mfdocohe
🌸 لشکر صلواتی
لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند.
@mfdocohe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 این سید چه کرده بود که مسیحیان آزاده لبنان هم عاشقش بودن🖤
#حزب_الله_هم_الغالبون / enghelabema1
@Fars_plus
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و هفتاد و هفتم
مجازات خائنین و جاسوسها
با شروع تبادل اسرا، تعدای در حد ۱۸،۱۷ نفر از خائنین و جاسوسا و حتی نفوذیای منافقین رو به بند ۲ آوردن و میخواستن بصورت ناشناس اونا رو قاطی ما به ایران بفرستن. اینا کسایی بودن که در طول اسارت در اردوگاهای مختلف مرتکب جاسوسی و خیانت شده و باعث شهادت جمعی از بچه ها شده بودن و در بینشون چند نفر از نفوذیای منافقین هم وجود داشت. با ارتباطاتی که با سولهها داشتیم و از طریق اسرایی که در بیمارستان ردهه و بعقوبه بودن، اسامی و مشخصات این خائنین و شرح جنایاتشون بدستمون رسید کسایی بودند که همه مستحق مرگ بودن و باید بدست خود بچه ها مجازات میشدن.
یکی از اونا رو بنام رحمت من شناسایی کردم و برای مجازات به بچهها معرفی کردم. زمانی که در قلعه زندانی بودیم، با ارتباط دوستانهای که من با علیکُرده پیدا کرده بودم و این هم جزو همون دار و دسته بود و تصور میکرد، منم همفکرشون هستم، یه روز اومد پیش من و بعد از خوش و بش، نفرت خودشو از پاسدارا و بسیجیا رو بیان کرد و گفت: کاک رحمان من جزو کومله بودم و چند نفر از همین پاسدارها رو سر بریدم، حالا راست میگفت یا قپی در میکرد نمی دونم ! ولی عمق خباثتش رو با این جمله بیان کرد و میزان نفرتش از بچههای مظلوم سپاهی و بسیجی رو مشخص میکرد.
علاوه بر این مرتکب خیانت و جاسوسی هم شده بود و به احتمال زیاد یکی از همون نفوذیای ضد انقلاب بود. به هر حال این تعداد روزمهای بسیار خیانت بار داشتن وسالم و بدون مجازات در رفتنشون اونم بصورت ناشناس، ظلمی بزرگ در حق تموم اسرایی بود که در اردوگاهای مختلف توسط اینا اذیت و آزار شده و تعدادی هم بشهادت رسیده بودن.
کمیتۀ مجازات توسط بچهها تشکیل شد. عملیاتی شبیه عملیاتای دفاع مقدس با تعیین محورها و واحدای عمل کننده و رمز، طراحی و مقرر شد برای هر خائن سه نفر از بچه های قوی هیکل و رزمیکار مشخص بشه و در اطراف اونا قدم بزنن و وقتی که تمومی اکیپها افراد رو پیدا کردن و در جاهاشون مستقر شدند...
ادامه دارد
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و هفتاد و هشتم
کمیته مجازات
با اعلام رمز از طرف کمیته مجازات، عملیات مجازات خائنین شروع شد. قبل از ظهر روز ۲۶ مرداد ۶۹ همزمان با روزِ آغازین تبادل اسرا و بعد از شناسایی محکومین، فرمان شروع عملیات با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا(سلامالله علیها) آغاز شد و در عرض مدت کوتاهی بجز یکی دو نفر که ظاهراً به نحوی از ماجرا بو برده بودن و داخل توالتا خودشون رو پنهان کرده بودن، همه افراد بشدت مجازات شدن و بدنای کوفته و غرق به خونشون در جای جای زمین اردوگاه بر زمین افتاد.
هدف کشتن اونا نبود بلکه، کتککاری تا سر حد مرگ بود. با صداهای گوشخراش خائنین و مشاهده صحنۀ درگیری خونین داخل محوطه توسط نگهبانان بالای برجک های دیدبانی و با تصور این که در اردوگاه شورش شده، شروع کردن به تیراندازی و تیر هوایی زدن. در حین اجرای آتیش و صدای ممتد رگبار از بین بچهها فریادی بلند شد که پیراینده رو زدن. یکی از نگهبانا به عمد یا از روی دستپاچگی و عدم کنترل اسلحه در حین رگبار، تیراش بسمت بچه ها شلیک شد و یکی از اونا سینۀ حسین پیراینده رو شکافت و پیکر غرق بخونش افتاد وسط میدان درگیری.
با شهادت پیراینده که برای همهمون عزیز بود، اردوگاه مثل بمب منفجر شد و حالتی شبیه به شورش بخودش گرفت. بچهها پیکر شهید پیراینده رو بالای دستاشون گرفتن و دور اردوگاه میچرخیدن و شعار میدادن این سند جنایت صدام است. بعثیا برای ترسوندن بچه ها دیوار آسایشگاها رو به رگبار بستن و اردوگاه شده بود شبیه میدون جنگ و صحنۀ عملیات.
تعداد زیادی از عراقیا بیرون اردوگاه روی زانو نشسته بودن و تفنگاشون رو سمت ما گرفته بودن و آماده شلیک و منتظر فرمان اجرای آتیش بسمت بچهها بودن. فرمانده اردوگاه سررسید و داد زد سرشون که کسی تیراندازی نکنه. صدای تیراندازی قطع شد. اما بچهها خون تو چشماشون جمع شده بود و عدهای میخواستن به بعثیا حمله کنن و انتقام خون پیراینده رو بگیرن. بزرگترا افراد رو دعوت به آرامش کردن. جمع و جور کردن اوضاع تو اون شرایط بحرانی، خیلی مشکل بود. ساعتی بعد تعداد زیادی از بعثیا با کابل و چوب وارد اردوگاه شدن و به بچهها حمله کردن، بچهها هم متقابلا با سنگ به طرف اونا حمله کردن و باشون درگیر شدند.
ادامه دارد