eitaa logo
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
377 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
90 فایل
#شعاع فعال‌سیاسی،فرهنگی و رسانه‌ای+مربی کودک ونوجوان ✴️دارای مدرک آموزشی از: 💠حوزه‌علمیه‌‌خراسان‌رضوی 💠دانشگاه امام حسین علیه‌السلام 💠دفترتبلیغات اسلامی 💠سازمان فنی وحرفه‌ای کشور 💠وزارت علوم،تحقیقات وفناوری ✅ویراستی https://virasty.com/mahdigoli
مشاهده در ایتا
دانلود
#انقلاب_اسلامی چه قدرتی به ما داده است که ایالات متحده آمریکا برای مذاکره با ایرانی ها از حضور ابرقدرت آسیایی(ژاپن) استفاده می‌کند اما باز هم " نه" می‌شنود! #دیپلماسی_عزت #ولایت_فقیه @mg1357
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت سوم ✨ بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت چهارم ✨ مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب نماد زن مومن و مسلمان و شکستن روحیه ما بود، از این رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای ماموران خیلی تعجب آور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می کردند. 😱 جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست.😭 تا صبح موش ها در وسط سلول جولان می دادند و از در و دیوار بالا و پایین می رفتند. ⬛️ در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است. 👈 آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می کردند. *⃣ وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند ....... 🔹 ادامه در قسمت ۵ @mg1357
✨ چرا به چادر ارز دولتی تخصیص داده نمی شود و از 100 هزار تومان باید به 500 هزار تومان برسد؟ ❓این خیانت دولتی نیست پس چیست؟ 👌کانال شعاع پاتوقی برای بچه ولایتی های منتقد 👇👇 🆔 @mg1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت چهارم ✨ مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گ
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت پنجم ✨ ما را از هم جدا کردند.لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا رافراگرفت.به خود می لرزیدم، بغضم ترکید وگریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می کردم. 😔 رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، 😭 به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی😡بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. 💥 دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود. ⚫️ نگران و مشوش ثانیه ها را سپری می کردم.😣 برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ کس، هیچ کس! چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم. 😱😭 صدای جیغ ها و ناله های جگرسوز رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند. 👈 ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟! 💥 ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... 🔶 به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. 🔹ادامه در قسمت ۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 انهدام پهباد جاسوسی آمریکایی در آسمان هرمزگان 💥 👌 باز هم قدرت ایران و باز هم کم آوردن آمریکایی ها 👈 جهان کفر و استکبار امروز رو یادتون بمونه = 30 خرداد 98، 20 ژوئن 2019 @mg1357
✨ تصویری قدیمی از اولین مقبره شهید مدرس رحمت الله علیه #آیت_الله_مدرس #کاشمر 🆔 @mg1357
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
🔶 آشنایی با مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ بزرگ بانوی ایران زمین، بانویی صبور، بصیر، باتقوا وشجاع... 🔶 👈 سعی کردیم با نقل یک داستان کوتاه از خاطرات ایشان که حقیقتاً شنیدن آنها سخت است، چه برسد که ایشان با تمام سختی هایش با هدفی مقدس آنها را دیده و تحمل کرده است. ♦️ کتاب خاطرات ایشان حتماً باید خوانده شود؛ دست به دست شده و نسل ها بخوانند تا بدانیم انقلاب اسلامی به چه زحمتی بدست آمده و چه اهمیتی دارد. ♦️ ✨ اما قسمت آخر از سلسه مباحث " مرضیه حدیدچی دباغ کیست؟ " ✨ 👇👇 قسمت ششـم 👇👇
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت پنجم ✨ ما را از هم جدا کردند.لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت پایانی ✨ آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است. 😔 هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. 😭😭 👈 وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به جسم بی جان دخترم از آن سوراخ در می نگریستم ... ⬛️ ولی هنوز از قلبم شرحه شرحه خون می جوشید. ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می شد، به هر چیز چنگ می زدم و سهمگین به در می کوفتم و فریاد می زدم: «مرا هم ببرید! می خواهم پیش بچه ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل ها! جنایتکارها و...» 😔😭 💢 در همین حیص و بیص صوت زیبای تلاوت میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیره الّا علی الخاشعین» 💢 ✅ آب سردی بر این تنوره گُر گرفته ریخته شد، صوت قرآن چنان زیبا خوانده می شد که گویی خدا خود سخن می گفت و خطابم قرار می داد و مرا به صبر و نماز فرامی خواند. 🔰 بر زمین نشستم و تازه به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تاکنون چه اتفاقی روی داده است.صدا، صدای آیت الله ربانی شیرازی بود که خیلی سوزناک دلداریم می داد. . . 💥 تذکر: اگر می‌خواهید با ایشان و راه ایشان بیشتر آشنا شوید و خانواده ایی صبور در برابر مشکلات داشته باشید حتماً کتاب خاطرات ایشان را خانوادگی بخوانید. ✨ جهت سلامتی و عاقبت بخیری بزرگوارانی که در تهیه و نشر متن زحمت کشیدند، شما همراهان صمیمی و تعجیل در فرج امام عصر(عج)
#کتاب کتاب عالی " خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ) _ به کوشش محسن کاظمی" ✨ شادی روح شهدا، امام شهدا، حق داران و بویژه مرحومه مغفوره مرضیه حدیدچی دباغ #صلوات ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا