#عاشقانه_شهدا🙃🍃
عروسیمون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچهاش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونهای باشه.
خونهی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمونها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون بیاد. آخه سَروصدای مهمونها همسایهها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراهمون آمدند؛ خیلی بیسروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند.
از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راهپلهها به آرومی قدم برداریم و ...
به این شکل علیرضا سعی میکرد که حقّالنّاسی بر گردنش نماند.
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهید_علیرضا_نوری
#عاشقانه_شهدا💕🕊
سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد!
دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟
گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست.
🍃«شهيد حسين دولتی»
🌷یادش با ذکر #صلوات