#روایت_نویسی_همسرم
محمدحسن چند روز پیش بهم گفت یه پلاک طلا دیدم میخوام برای تولدت سفارش بدم دوستش داری؟
نگاهش کردم و گفتم جدی میخوای خوشحال بشم؟؟
گفت خب معلومه!
گفتم روز قبل تولدم بریم کتاب شهر مورد علاقه ام و چیزایی که دوست دارمُ بخرم!
گفتم فلان هایلایتر و فلان کتاب، یه چراغ مطالعه برای شبا، پلنر سال بعدم، یه جامدادی و یه ماگ
منو میبره تو آسمون!
خندید گفت باشه!
حالا اینو بدونین تنها چیزی که وقتی میبینم دستُ پام شل میشه همین لوازم التحریره🤯🤪
میمیرم براش یعنی!
✍🏻 عسل خرسندیان
👳🏻♂️❤️🧕🏻 @mh_rohani