eitaa logo
عــشــقـ وآرامــشــ
1.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
13هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✦ ═════════᪥ꙮ᪥══ ✦ ✦ مقابله علامه طباطبایی با مرتاضی هندی آیت الله شبیری زنجانی نقل میکند، 70سال پیش، مرتاضی از هند به قم آمده بود وادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه میگفت : میتوانم انسان‌ها رو با از زمین بلند کنم ... تعدادی از مردم را بلند کرده بود. . ✦ روزی امام موسی‌صدر به او گفت مرا بلند کن! ما با خود فکر کردیم سید موسی ذکری چیزی می‌گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می‌کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد...!! . ※ ما سید موسی صدر را که جوانی نوخط بود، سرزنش کردیم که چرا آبروی ماها را بردی؟ . ※ سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم..!!! . . ※ مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. برخی از ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم، ناامید شده بودیم. وارد اتاق علامه شدیم. گفتیم که این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند...!! . ※ علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می‌کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند: . ✦ خب مرا بلند کند، من به نوشتن ادامه میدهم، او کارخودش را بکند..!! . ※ مرتاض مقداری از دم و دستگاهش را درآورد و اورادی خواند ... مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم مشغول نوشتن. . ※ مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخت ... . ※ مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری خواند، اداها و اطواری هم در می‌آورد. . ※ مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد ... . ※ مرتاض که آثار ناراحتی و عصبانیت در چهره اش موج می زد باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. . ✦ علامه بار سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و سراسیمه باحالت فرار بیرون رفت. رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟ . ※ باعصبانیت گفت من تمام نیروی خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ولی ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد. به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. . ※ دفعه دوم کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم هر چه بلد بودم بکار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار جوری نگاه کرد که انگار کسی میخواهد خفه‌ام کند. این بود که فهمیدم این روح را نمیتوان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد...!! . مرتاض که یکی از پروردگان مکتب امام صادق (علیه السلام) را دیده بود، همان شب از قم رفت و تمام برنامه‌هایش بهم ریخت. منبع، سایت علامه طباطبایی آیت الله شبیری زنجانی ✦ ═══════᪥᪥════ ✦ 🌺کانال عشق وآرامش🌺 https://eitaa.com/joinchat/842072215Cdd41f2df3a https://eitaa.com/mhfstjjg