eitaa logo
میعادگاه فرهنگی افق امامزاده سید یحیی جلوان
292 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
307 ویدیو
3 فایل
مقدمتان را به این کانال ■خوب ■پرمحتوا ■وارزشمندفرهنگی٫ گرامی می داریم https://rubika.ir/miadgaheofogh روبیکا ایتا. https://eitaa.com/miaadgaheofogh شما هم همراه با طرح خوب و فرهنگی افق باشید🌷 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹 قسمت صدوچهل ویکم رمان نسل سوخته👇👇 🌹🌹🌹🌹
قسمت صد و چهل و یکم: تو نفهمیدی ... جا خورد ... ـ نه قربانت ... خودت بخور ... این دفعه گرم تر جلو رفتم ... ـ داداش اون طوری که تو افتادی توی آب و خیس خوردی ... عمرا چیزی توی کوله ات سالم مونده باشه ... به کوله ات هم که نمیاد ضد آب باشه ... نمک گیر نمیشی ... دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ... کنار آب ... با فاصله از گل و لای اطرافش ... زیر سایه دراز کشیدم ... هر چند آفتاب هم ملایم بود ... خوابم نمی برد ... به شدت خسته بودم ... بی خوابی دیشب و تمام روز ... جمعه فوق سختی بود ... جمعه ای که بالاخره داشت تموم می شد ... صدای از روی بلندی اومد ... و دستور برگشت صادر شد ... از خدا خواسته راه افتادم ... دلم می خواست هر چه زودتر برسیم خونه ... و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که... نباید استخاره می کردم ... چه نکته مثبتی در اومدن من بود؟ ... آزمون و امتحان؟ ... یا ... کل مسیر تقریبا به سکوت گذشت ... همون گروه پیشتاز رفت ... زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن ... سعید نشست کنار رفقای تازه اش ... اومد کنار من ... همه اکیپ شده بودن و من، تنها ... برگشت هم همون مراسم رفت ... و من کل مسیر رو با چشم های بسته ... به پشتی تکیه داده بودم ... و با انگشت هام خیلی آروم ... یونسیه می گفتم ... که حس کردم از کنارم بلند شد ... و با فاصله کمی صدای بلند شد ... - بچه ها ده دقیقه جلوتر می ایستیم ... یه راهی برید ... قدمی بزنید ... اگر می خواید برید سرویس ... چشم هام رو که باز کردم ... هوا، هوای نماز مغرب بود ... ساعت از 9 گذشته بود که بالاخره رسیدیم مشهد ... همه بی هوا و قاطی ... بلند شدن و توی اون فاصله کم ... پشت سرهم راه افتادن پایین ... خانم ها که پیاده شدن ... منم از جا بلند شدم ... دلم می خواست هرچه سریع تر از اونجا دور بشم ... نمی فهمیدم چرا باید اونجا می بودم ... و همین داشت دیوونه ام می کرد... و اینکه تمام مدت توی مغزم می گذشت ... - این بار بد رقم از شیطان خوردی ... بد جور ... این بار خدا نبود ... الهام نبود ... و تو نفهمیدی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرائت خوانی👏👏👏👏👏👏👏 بمناسبت میلاد باسعادت علیه السلام و روز جوان❤️❤️❤️❤️❤️ و در پایان میهمان علیه السلام هستیم زمان:پنجشنبه 3 اسفند ماه 1402 از ساعت 19/30 مکان:خیابان عاشق اصفهانی شرقی خ ولی عصر آستان مقدس امامزاده سید یحیی علیه السلام جلوان از عموم مردم عزیز خواهران و برادران دعوت میشود در این محفل نورانی شرکت فرمایند آستان مقدس امامزاده سید یحیی علیه السلام. https://rubika.ir/miadgaheofogh روبیکا   ایتا. https://eitaa.com/miaadgaheofogh 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وعرض ادب👋 همراهان گرامی ان شاالله # یکشنبه # روزنیمه شعبان ناهارمهمان امام زمان هستیم.. هرکس هرنذری دارد ودوست دارید بانی بشیدبه آیدی زیر پیام بدید👇 @khoda_1368 یاباشماره های زیرتماس بگیرید👇 09134722731 آقای داستان پور 09131286304 آقای علیخانی هرکس هرمقداردرتوانش هست میتونه دراین امرخیرسهیم باشه ☺️ اجرتون با آقامون حضرت صاحب الزمان عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹 قسمت صدوچهل ودوم رمان نسل سوخته👇👇 🌹🌹🌹🌹
قسمت صد و چهل و دوم: مرده متحرک با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم توی جمع تا رو پیدا کنم ... تا اومدم صداش کنم اومدم سمتم ... و از پشت، زد روی شونه ام ... ـ آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم ... جدی و بی تعارف ... در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو کردی ... بازم با گروه ما بیا ... من تقریبا همیشه میام و ... خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ... و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود ... توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که هم اضافه شد ... ـ با اجازه تون من دیگه میرم ... خیلی خسته ام ... هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ... ـ حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود ... هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم... تا اومدم از فرصت استفاده کنم ... یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود ... یهو به جمع مون اضافه شد ... - بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه ... بریم همه پیتزا مهمون من... ـ آره دیگه بچه پولداری و ... ـ راستی ... ماشینت کو؟ ... صبح بی ماشین اومدی؟ ... ـ شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم ... یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ... منم وسط جمع ... با شوخی هایی که از جنس من نبود ... به زحمت و با هزار ترفند ... خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم ... فکر نمی کردم بیاد ... اما تا گفتم ... ـ سعید آقا میای؟ ... چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک ... جمعه بعد رو رفتم سرکار ... سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت ... یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... من، نه... ساعت 12:30 شب، رسید خونه ... از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق ... گیج و منگ خواب ... چشم هام رو باز کردم ... نور بدجور زد توی چشمم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا