eitaa logo
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
479 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
411 ویدیو
5 فایل
درعِشْقْ گر چه منزل آخر #شَهادَتْ است تڪـلیـف اول اسـت #شَهیدانه زیسـتن 📍ارتباط با ادمین : @Madarr18 💳 شماره کارت کمک به مراسمات: 6277601255690883
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین‌بارے ڪه رفت سوریه🇸🇾 مجــــروح شد؛ زمانی‌ڪه برگشت🇮🇷 رفتــــم عیــــادتــــش🤍 بعد از ڪلے صحبت‌ڪردن بهش گفتم: به نظرت بَــــس نیست؟! اون زمان به اندازه ڪافے جبهه رفتی🧨 الآنم ڪه رفتے و اینجورے شدے! بسّــــه دیگــــه،خستــــه نشــــدی؟😒 اولش سڪوت ڪرد؛ بعدش یه نگاهے به آسمون ڪرد⛅️ و آهے از تهِ دل ڪشید💔 و گفت: شما ڪه نمی‌دونید رفیق تو بغلت یعنے چی!! نمی‌دونید دیدن رفیقایے ڪه بخاطر من یا رفقاے دیگه‌شون، خودشون رو مینداختنــــد روے ڪه بقیــه سالم بمونند یعنے چی!! آیا این اِنصــافــه ڪه من بمونم😭 ✍ : دوست شهیــد 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 ⚽همبازي يكي از كساني كه در زمينهاي خاكي با ما همبازي بود ، مي‌گرفت . همين موضوع باعث شده بود كه ديگران با او شوخي كنند . هر موقع بچه‌ها با او شوخي مي‌كردند و به او مي‌خنديدند ، او به پناه مي‌برد . به او مي‌گفت :«بچه‌ها تو را دوست دارند و منظور بدي ندارند . » يك روز ، بعد از اين كه او رفت ، ناصر پيش بچه‌ها آمد و گفت :«مي‌خواهم چيزي را به شما گوشزد كنم . اين شما زشت است ، ممكن است او را ناراحت شود و از اين موضوع ... » با هزار دليل به بچه‌ها قبولاند و آنها را قانع كرد كه كارشان است و نبايد كسي را رنجاند .  ✍ : محمد نيكخو 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
وقتی یتیم‌خانه‌ای را در دایر می‌‌کند در آن فضا به خانمش می‌گوید ما از این به بعد غذایی را می‌خوریم که این می‌خورند. شهید چمران(غاده) تعریف می‌کند که یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود، مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد، وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه‌ها هم از همین غذا خوردند؟  گفتم: نه بچه‌ها غذای یتیم‌خانه را خوردند و این غذا را برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت،‌ این غذا را کنار گذاشت و گفت: ما قرار گذاشتیم فقط را بخوریم که بچه‌ها بخورند، به او گفتم: حالا که بچه‌ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می‌کنید این دفعه این غذا را بخورید؛ دیدم شروع کرد اشک ریختن و گفت: بچه‌ها خوابند، بچه ها که بیدار است. 🌷🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
📱 #وضعیت کلام شهید به مناسبت تولد #شهیدمحمدحسین_محمدخانی #حاج_عمار 😍 📚 #عمار_حلب 📚 #قصه_دلبری
💚 🌺 خندید و گفت: (دیدی بالاخره به دلـــ❤️ ــت نشستم!) زبانم بند آمده بود😅 ، من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم. 🌺 خودش جواب خودش را داد: (رفتم یه دهه متوسل شدم حالا که نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه😢 ، پاکِ پاک که دیگه به یادت نیوفتم. 🌺 نشسته بودم گوشه که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد😍 دو دهه دیگه دخیل بستم که برام بشی!) 🌺 حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد انگار دست علیه السلام بود و دل من☺️ 😍 ... 📚 گزیده ای از به روایت همسر 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
 ✍ در نگاه ، کوه‌ها بلند بودند و جنگل‌ها سرسبز... صدای عباس از رادیو به گوش می­رسید: - پایین را نگاه کن! درست مثل بهشت می ماند! سپس آهی کشید و ادامه داد: - خدا لعنتشون کنه که این را به جهنم جنگ تبدیل کرده­‌اند. ساکت بود، چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد او این مصراع را از تعزیه مسلم زمزمه می­‌کرد: - « سلامت می­‌کند !» و ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور در حال طواف است، به همین خاطر با صدای نرم و آرامی گفت: « ....» و آخرین حرف ناتمام ماند... گفته بودند بیا ... گفته بود شما بروید.. تا روز خودم را می‌رسانم... خودش را رسانده بود... •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🔰 بودیم ،موقع خوندن یه آقاٰیے بود بنده خداٰ خیلے چاٰق بود هم درست نمیدیدحتماٰ باٰید یه نفر کمکش میڪرد👬 ڪه راه بده دید کسے نیست کمکش ڪنه خودش تنهابلند شد شروع کرد راه رفتن همه مشغول خوندن بودن ، تنها ڪسے ڪه بلند شد ڪمڪش ڪرد خود بود… 🌷 🌷 🎙: دوست شهید •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 در یكی از نشریات دانشجویان مسلمان خارج از كشور،مقاله ای در رابطه با او به چاپ رسید كه در آن این جمله ذكر شده بود: او گفت من به #۲درس دانشگاه عمل می كنم دانشگاه و دانشگاه . اما من همه چیز را به خاطر دانشگاه ترك می كنم تا به بلندترین نقطه علم و دانش نائل شوم. و یكی از دانشگاه نیز مقاله ای در وصف او نوشته است كه جمله ای از آن به این شرح است: اینك جای تو در كلاس خالی است ولی تو كلاس فشرده تاریخی و معیار زندگی است. تو بدانجا سفر كردی كه و حقیقت چشم را خیره می كند تو به وصال رسیدی و ما توان دیدن خورشید را نداریم. 🌷 🌷 📅تاریخ تولد : ۳ مرداد ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای خرم آباد •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
💚 می خواست برای کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ . یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران. یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه. قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش! فرموده بود: چرا شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی”😍 🌷 🌷 فرمانده قرارگاه فتح که در عملیات والفجر ۲ جاویدالاثر شد. •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 در تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه. وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت. می گفت : مثل همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم و و علیه السلام را فهمید. 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🍃 «همسرم عاشق این بود که به عنوان برود سوریه. همه اطرافیان این مسئله را می دانستند اما راستش را بخواهید من دوست نداشتم برود. از او برایم سخت بود و می دانستم آن سوی مرزها چه اتفاقی می افتد و چقدر شانس زنده ماندن آدم ها کم است، اما شهادت را دوست داشت. خیلی وقت ها بی بهانه درباره اش صحبت می کرد. در نهایت هم به چیزی که دوست داشت رسید و شد. حالا برعکس آن روزها که دوست نداشتم از کنارم برود، خوشحالم که به رسید. 🌷 🌷 🎙 : عاطفه دلاوری(همسرشهید) : ۱۳۷۰/۵/۱۷ : ۱۳۹۶/۳/۱۷ •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
همیشه از پوشیدن ابا داشت... اگر نو می‌خرید اول آن را خاکی می‌کرد بعد آن را می‌پوشید. برای کارهای خانه داشتم که همه‌ی کارها را انجام می‌داد ولی اجازه نمی‌داد خودش همه‌ی کارهای مربوط به خودش را انجام می‌داد..... ✍ : مادر شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
سال 63 در جبهه غرب و سال 65 در جبهه جنوب مفقود شدند. سال 80بود. خیلی بی تابی می‌کرد. شب جمعه بر مزار با ناراحتی گفت : ، شما که نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمی دهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم.😔 هفته بعد خواب‌شان را دید. هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد می زدند، " " چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند. شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال 80اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک در کنار هم آرمیدند. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•