⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
🔸بردباری، پرده اي است پوشاننده،
و عقل، شمشیری است بران،❗️
🔺پس كمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان،
🔺 و هوای نفس خود را با شمشیر عقل بكش.
📚نهج البلاغه حكمت 424
#سخن_نیکان
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#خاطرات_اسارت
🌟نبرد مجنون قسمت ۳۴🌟
"از مجنون تا رومادیه"
*زیارت اماکن مقدسه،قسمت ۵*
گروه دوم هم رفتند و برگشتن. بمدت یک هفتهٔ دیگر نام نویسی سلیقه ای توسط عراقیا انجام گرفت تا روز شنبه ای دیگر فرا رسید، معلوم بود یکشنبه ها را نوبت زیارت اسرای کمپ۱۳رومادیه اختصاص داده اند و بقیه ایام هفته از کمپهای دیگری برای زیارت می برند.
بهر حال شنبه ای دیگر شد و عراقیا اسامی ثبت شده را خواندن، خیلی دوست داشتیم اسم مان در لیست این گروه باشد، سرباز عراقی اسامی را به سبک عربی میخواند و هر کسی نامش خوانده میشد دستش را بلند میکرد و اعلام حاضری میکرد، همهٔ آنهایی که زیارت نرفته بودند مترصد خواندن اسمشان بودند، در این حین اسم بنده هم خوانده شد، بسیار خوشحال شدم که برای زیارت ائمه «ع» و ارباب بی کفن دعوت شده و به پابوسی شان پذیرفته شده ام.
برای گروه۴۰۰ نفره سوم هم مثل دو گروه قبلی روز شنبه را مختص شستشوی البسه و استحمام قرار دادند، آنروز تنها روز اسارتم بود که در سرمای سوزان رومادیه با آب تقریبا" گرم استحمام میکردم، آنهم بخاطر موضوع زیارت بود که آب گرم حمام را فقط مختص زائرین گذاشته بودند.
شب یکشنبه پس از غروب آفتاب طبق معمول تعداد۱۱ دستگاه اتوبوس وارد اردوگاه شد و پشت دیوار سیم خارداری اردوگاه پارک کردند تا صبح اول وقت آمادهٔ حرکت باشند، آنشب هم یکی از شبهای بیادماندنی اسارتمان بود که برای صبح شدن و عزیمت به کربلا و نجف لحظه شماری میکردیم.
شب که خوابیدم بفکر آرزوی دیرینه خود و همرزمان شهیدم در خصوص زیارت مرقد آقا امام حسین «ع» افتادم، یادم به نوحهٔ مشهور حاج صادق آهنگران افتاده بود که میخواند: «بانوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کربُبلا دارد، چون کربلا دیدن، بس ماجرا دارد...» .
واقعا" که کربلا دیدن چه ماجراهایی که نداشت!
چه عزیزانی که آرزو داشتند روحشان در کالبد جسمشان به زیارت کربلا و نجف بروند ولی روح به جسمشان وفا نکرد و به آسمان پر کشید و جسم خاکیشان را در نیزارهای مجنون تنها گذاشت، گر چه با سرور و سالارشان آقا امام حسین«ع» محشور شدند.
چه اتفاقات عجیبی که نیفتاد، چه بدرفتاریها و شکنجه ها و زجرهایی که نکشیدیم، اگر بعد از اینهمه بدبختی، زجر و عذاب زیارت نمیرفتیم، غم و غصه آنچه کشیده بودیم، بدرفتاریها و شکنجه های دشمن صد چندان روی دلمان سنگینی میکرد.
بر این باور بودیم که زیارتمان پاداش شکنجه ها و سختیهایست که به عشق امام حسین«ع» و ائمه اطهار «ع» کشیده بودیم و اینک در همین دنیا به اجر و ثوابش رسیده بودیم، بی شک این پاداشی بود که ائمه اطهار و خداوند در قبال آنهمه زجرها و سختی ها نصیبمان کرده بودند.
خلاصه آنشب خواب درستی نرفتیم از بس منتظر و مشتاق زیارت مولا و مقتدایمان بودیم.
سحری که شد با اذان صبح که معمولا" بصورت چرخشی و هر روز توسط یک نفر و بصورت مخفیانه و دور از چشم و گوش دشمن گفته میشد بلند شدیم، نماز را به جماعت ولی مخفیانه خواندیم و سریع پوشیدیم.
درحین خداحافظی و حلالیّت طلبیدن از هم اتاقی هایمان بودیم که درب باز شد و اسامی خوانده شد، بیرون رفتیم و درون محوطه خیلی سریع همان چند لقمه عدسی صبحانه هر روز را خوردیم، هوا خیلی سرد بود و تنها لباس گرم ما همان یونیفرم زرد رنگ لباس اسارتی بود که با دو مارک یا آرم P.W که مخفف واژه های انگلیسی Prisoner . War به معنای «اسیر جنگی یا زندانی جنگی» که یک مارک در اندازه کوچکتر در جلوی پیراهن و یک مارک بزرگ در پشت پیراهن دوخته شده بود.
به همان روش و برنامه قبلی شان با عبور از دژبانی های اردوگاه سوار بر اتوبوسها شدیم، در هر اتوبوس ۵ سرباز مسلح در انتهای اتوبوس و ۲سرباز غیر مسلح در جلو سوار بودن و تعداد زیادی خودروی نظامی و پلیس عراق کاروان را همراهی میکردند، هنوز هوا روشن نشده بود که از شهر رومادیه عبور کردیم، رانندهٔ نظامی اتوبوس رادیوی اتوبوس را روشن کرد، داشت فرکانس رادیو عراق را جستجو میکرد، در این حین برای چند ثانیه ای ناخواسته توقفی روی فرکانس رادیو ایران داشت، در اون لحظه رادیو ایران داشت سرود ملی جمهوری اسلامی که آغازگر برنامه های صدا و سیما بود را پخش میکرد، همه با شنیدن صدای رادیو ایران نگاه مان به همدیگر رفت و یهوئی منقلب شدیم و اشکمان درآمد، بدجوری دلمان گرفت و هوای وطن کرد، آرزو داشتیم صدای رادیوی ایران را بشنویم ولی افسوس که دشمن از شنیدن صدای رادیو ایران هم محروم مان کرد، حتی برای شنیدن چند لحظه اش...
🍃خاطرات آزاده سرافراز غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان
#کجایند_مردان_بی_ادعا
🔵 ادامه دارد ...
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
اگرچه ریشه در این دشت بستهام، باید
به جای خاک گرفتارِ آسمان باشم
فاضل نظری
@gonbadekabood
#خاطرات_اسارت
🌟نبرد مجنون قسمت ۳۵🌟
"از مجنون تا رومادیه"
*زیارت اماکن مقدسه،قسمت ۶*
کاروان اسراء بامداد روز یکشنبه پس از عبور از شهر الرمادیه مرکز استان الأنبار عراق پیچ و خمهای جاده و آبادیهای مسیر الرمادیه به بغداد را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و بدون توقف بسوی بغداد می شتافت. پس از عبور از رود فرات واقع در شمال غرب بغداد و گذشتن از روستاها و شهرک های حاشیه بغداد به ابتدای پایتخت عراق رسیدیم، اطراف بغداد معمولا" سکوهایی بتونی با ارتفاع تقریبی۱۰ متری ساخته شده بود و بر فراز هر سکو یک قبضه توپ ضد هوائی دولول ۵۷ میلیمتری مستقر بود که نشان از ترس جنگنده های ایرانی میداد، از همان ابتدای شهر مردم بغداد را با عاطفه و متفاوت تر از تیرماه سال ۱۳۶۷دیدیم.
چون روزهای بدو اسارتمان در مسیر مجنون تا رومادیه وقتی داشتیم از بغداد عبور میکردیم مردم بغداد را با توجه به فصل گرما کمتر با حجاب و پوشش اسلامی دیدیم، بیشتر سبک حجاب و لباس شان به غرب نزدیک بود تا به پایتخت یک کشور اسلامی، آنزمان نگاهشان به اسرای ایرانی بسیار بی عاطفه و نشان از نفرت و انزجار داشت، ولی اینک با توجه به فصل سرما و مذاکرات جاری صلح بین دو کشور هم محجبه تر بودن و هم با عاطفه تر نشان میدادن، مردم بغداد و اکثر شهرهای توی مسیر برای اسراء دست تکان میدادن و ابراز احساسات میکردند، سربازهای عراقی توی اتوبوس ازمان خواستن که به احساسات و دست تکان دادن مردم عراق پاسخ دهیم و متقابلا" برایشان دست تکان دهیم، از بغداد به بعد معمولا" ابراز احساسات از طریق تکان دادن دست و لبخند دو سویه شده بود و ما هم عواطف شان را با تکان دادن دست بی پاسخ نمی گذاشتیم. توی اردوگاه شنیده بودیم که از سوی مقامات بالاتر عراق به سربازان و مسؤلین کمپها ابلاغ کرده اند که درطول سفر زیارتی اسراء با آنها بد رفتاری نکنند و هیچ اسیری را کتک کاری نکنند، شاید ترسشان از احتمال عصبانیت و درگیری عمومی اسراء در شهرهای شیعه نشین بوده و شایدم بخاطر رعایت سانسور شدید شکنجه ها و بدرفتاری هایشان با اسراء بوده باشد.
لذا درطول سفر هیچ سربازی را کابل به دست ندیدیم و اگر اسیری در طول سفر حرکتی خلاف قوانین و مقرراتشان بخصوص نظام حاکم بر کمپهای اسراء مرتکب میشد بلافاصله اسمش را یاد داشت میکردند و با خودکار یک ضربدر(×)بزرگ روی آرم P.W الصاقی در پشت پیراهن اون اسیر می کشیدند تا پس از اتمام سفر و مراجعت به اردوگاه در اولین فرصت و آمارگیری تنبیه و مجازات شود.
خلاصه از شمال غرب بغداد وارد شهر شدیم و پس از عبور از چندین بلوار و زیرگذرهای نسبتا" طویل به بلوار ساحلی رودخانه دجله که از بغداد میگذرد رسیدیم. بغداد را شهری تمیز و زیبا، با خیابانها عریض و زیرگذرهای نسبتا"طویل دیدیم، ازسمت جنوب غرب شهر بغداد، پایتخت عراق را ترک کردیم و مسیر شهر نجف را در پیش گرفتیم، حدود یک ساعتی قبل از اذان ظهر وارد شهر نجف اشرف شدیم، حس دلشوره توأم با بی تابی داشتیم، کوهی از شکوه، غم، غصه و آرزو روی دلمان سنگینی میکرد و لحظه شماری میکردیم که ضریح مبارک و مطهر مولایمان را در آغوش بگیریم و عقده دلمان را گشوده و با حضرت آقا درد دل کنیم، با ورود به دروازه شهر مظلومیت و فقر مردم شعیه نجف از همان ابتدای شهر نمایان بود آسفالت فرسوده معابر،کوچه های خاکی، بافت فرسوده و قدیمی شهر، سیم کشی و کابلهای درهم برهم برق، عدم زیر ساختهای شهری همه و همه نشان از بی توجهی حزب بعث به این شهر شیعه نشین و مظلومیت مردمش داشت، تنها چیزی که در شهرهای شیعه نشین عراق چشم مان را خیره کرده بود و حکایت از تأمین نسبی مالی مردمش داشت خودروهای لوکس خارجی و مدال بالا بود و الا همه چی حاکی از مظلومیت و محرومیت داشت...
🍃خاطرات آزاده سرافراز غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان
#کجایند_مردان_بی_ادعا
🔵 ادامه دارد ...
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
تمام افکار خودرا روی کاری کـه دارید انجام میدهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند. «گراهام بل»