May 11
نمانید
در این اتاق کوچک
بچسبید
به پای یک قاصدک
بگویید
برو به سمت بالا
شما هم
پرنده اید حالا
ببینید
تمام آسمان را
از آنجا
مردم این جهان را
بگردید
شمال را تا جنوب
می رسید
به آرزوهای خوب
https://eitaa.com/mim7700
برای کودکان مظلوم فلسطینی
باز هم مهر ماه
خنده های بچه ها
قاه قاه
میز و نیمکت
در کنار هم ردیف
دفتر و کتابهای توی کیف
ناگهان ولی
جنگ سر رسید
قصه تمام بچه ها به سر رسید
بمب...... مدرسه...... کیف پاره ها.....
بچه ها
آسمانی از ستاره ها
https://eitaa.com/mim7700
بارید باران
آهسته ، نم نم
یک ذره برداشت
پیراهنم ، نم
وقتی دویدم
یخ شد حسابی
پیراهن من
شد کولر آبی
https://eitaa.com/mim7700
نه دیگر صدایی
نه توپی
نه پایی
نه دروازه ای
نه غوغایی از بازی تازه ای
نه در کوچه ها خنده کودکی
عجب قبر های هم اندازه کوچکی
همان بمب هایی که از آسمان چکه کرد
سر کوچک بچه ها را
چهل تکه کرد
https://eitaa.com/mim7700
در شهر من جنگ است
در شهر تو شادی
هر جا بخواهی می روی ، آزادِ آزادی
اینجا تمام آسمان دود است
آنجا تمام آسمان آبی
آیا تو هم شب با صدای بمب می خوابی؟
اینجا کلاس و درس تعطیل است
آنجا پر است از خنده و بازی
زنگ هنر ، با کاغذ رنگی چه می سازی؟
اینجا نمی پرسد کسی دیگر ، چه حل کردی؟
اصلا تو آنجا هم کلاسیِ شهیدت را بغل کردی؟
هر شب برای خواهرم ، من قصه می گفتم
خیلی برای او دلم تنگ است.....
در شهر من جنگ است
https://eitaa.com/mim7700
مانند طوفان می آمد
با مشک آبی به دندان
دستانش افتاده بودند
در انتهای خیابان
ما بچه ها تشنه بودیم
گفتیم می آید الان
سربازها صف کشیدند
با تانک های فراوان
دستور شلیک آمد
او ماند و یک جسم بی جان
از مشک او اشک می ریخت
از چشم آن مرد،باران
از کربلا تا فلسطین
از خیمه ها تا خیابان
https://eitaa.com/mim7700
577642241_148574960.m4a
1.15M
از کربلا تا فلسطین
با صدای شاعر گرامی:
سرکار خانم سعیده اصلاحی
برای بادبادک هایی که دیگر کسی آنها را در باد ، رها نخواهد کرد.
عصر هر روز بادبادک را
دست های پسر هوا می کرد
بعد هم خنده های هر دویشان
کوچه ها را پر از صدا می کرد
جنگ اما رسید و داد به شهر
بمب هایی که بسته بود به خود
چند روزی گذشت و از پسرک
دیگر اصلا خبر نشد که نشد
بادبادک دلش به شور افتاد
با خودش گفت: پس کجا مانده
بادبادک خبر نداشت پسر
زیر آوار خانه جا مانده
https://eitaa.com/mim7700
شاطر نانوایی ما ، اخم هایش درهم است
نان او خوشمزه اما مشتری هایش کم است
بوی نان تازه از نانوایی اش سر می رود
اسم و رسمش ده محله آن طرف تر می رود
این همه خوبی که دارد را چرا نشمرده است؟
او که نان دارد ، چرا لبخند خود را خورده است؟
کاش روی صورت او خنده هم جان می گرفت
زندگی را مثل آبِ خوردن آسان می گرفت
کاش اخلاقش کمی هم مثل نانش نرم بود
تا تنور صحبتش با مشتری ها گرم بود
https://eitaa.com/mim7700