بارید باران
آهسته ، نم نم
یک ذره برداشت
پیراهنم ، نم
وقتی دویدم
یخ شد حسابی
پیراهن من
شد کولر آبی
https://eitaa.com/mim7700
نه دیگر صدایی
نه توپی
نه پایی
نه دروازه ای
نه غوغایی از بازی تازه ای
نه در کوچه ها خنده کودکی
عجب قبر های هم اندازه کوچکی
همان بمب هایی که از آسمان چکه کرد
سر کوچک بچه ها را
چهل تکه کرد
https://eitaa.com/mim7700
در شهر من جنگ است
در شهر تو شادی
هر جا بخواهی می روی ، آزادِ آزادی
اینجا تمام آسمان دود است
آنجا تمام آسمان آبی
آیا تو هم شب با صدای بمب می خوابی؟
اینجا کلاس و درس تعطیل است
آنجا پر است از خنده و بازی
زنگ هنر ، با کاغذ رنگی چه می سازی؟
اینجا نمی پرسد کسی دیگر ، چه حل کردی؟
اصلا تو آنجا هم کلاسیِ شهیدت را بغل کردی؟
هر شب برای خواهرم ، من قصه می گفتم
خیلی برای او دلم تنگ است.....
در شهر من جنگ است
https://eitaa.com/mim7700
مانند طوفان می آمد
با مشک آبی به دندان
دستانش افتاده بودند
در انتهای خیابان
ما بچه ها تشنه بودیم
گفتیم می آید الان
سربازها صف کشیدند
با تانک های فراوان
دستور شلیک آمد
او ماند و یک جسم بی جان
از مشک او اشک می ریخت
از چشم آن مرد،باران
از کربلا تا فلسطین
از خیمه ها تا خیابان
https://eitaa.com/mim7700
577642241_148574960.m4a
1.15M
از کربلا تا فلسطین
با صدای شاعر گرامی:
سرکار خانم سعیده اصلاحی
برای بادبادک هایی که دیگر کسی آنها را در باد ، رها نخواهد کرد.
عصر هر روز بادبادک را
دست های پسر هوا می کرد
بعد هم خنده های هر دویشان
کوچه ها را پر از صدا می کرد
جنگ اما رسید و داد به شهر
بمب هایی که بسته بود به خود
چند روزی گذشت و از پسرک
دیگر اصلا خبر نشد که نشد
بادبادک دلش به شور افتاد
با خودش گفت: پس کجا مانده
بادبادک خبر نداشت پسر
زیر آوار خانه جا مانده
https://eitaa.com/mim7700
شاطر نانوایی ما ، اخم هایش درهم است
نان او خوشمزه اما مشتری هایش کم است
بوی نان تازه از نانوایی اش سر می رود
اسم و رسمش ده محله آن طرف تر می رود
این همه خوبی که دارد را چرا نشمرده است؟
او که نان دارد ، چرا لبخند خود را خورده است؟
کاش روی صورت او خنده هم جان می گرفت
زندگی را مثل آبِ خوردن آسان می گرفت
کاش اخلاقش کمی هم مثل نانش نرم بود
تا تنور صحبتش با مشتری ها گرم بود
https://eitaa.com/mim7700
من اگر بزرگ می شدم
پلیس می شدم
خواهرم همیشه دوست داشت
معلمی شود
صبور و مهربان
هم کلاسی ام مهندس هوا فضا
دوست صمیمی ام
قهرمان کشتی جهان
ما اگر بزرگ می شدیم
شغل و خانه داشتیم
خانواده داشتیم
مثل فوتبال
تا دقیقه ی نود ادامه داشتیم
ما اگر بزرگ می شدیم
زندگی برای ما قشنگ بود
راستی گناه ما چه بود؟
که اسم ما
در میان کشته های جنگ بود
https://eitaa.com/mim7700
هیکلش ریز و استخوانی بود
داشت می رفت از سر کوچه
گفتم اینجا چه کار داری تو؟؟؟
گفت اصلا چه کاره ای ؟به تو چه؟
خواستم عین پر هلش بدهم
عین دیوار سفت و محکم بود
راستش فکر هم نمی کردم
زور من در برابرش کم بود
هفته ی بعد ما رفیق شدیم
آمده و دوستانه خواهش کرد
با مرامی که داشت مثل خودش
او مرا هم اهل ورزش کرد
مرام = اخلاق
https://eitaa.com/mim7700
مداد من
لای کتاب مانده بود
تا خود صبح
تمام آن دو صفحه را
هزار بار خوانده بود
https://eitaa.com/mim7700
مدتی است
فکر می کنم
یک مداد سر به زیر ساده ام
دست بچه های بی ملاحظه
کار بچه ها اگر سر مرا شکستن است
باز هم
سرنوشت من
نوشتن است
https://eitaa.com/mim7700
عرض ارادتی به امام حسن مجتبی(ع)
از مدرسه می آمدم
آن روز ، روزی سرد بود
چشمم به مردی خیره ماند
او یک زباله گرد بود
رفتم جلو ، چیزی نگفت
لب را به صحبت وا نکرد
شاید خجالت می کشید
حتی سری بالا نکرد
در جیب هایم پول بود
پول تمام ماه من
با تاکسی می آمدم
کوتاه می شد راه من
تصمیم گیری سخت بود
بین خودم یا دیگران
یک دفعه آمد در دلم
یاد امامی مهربان
در درس دینی داشتیم
او آدمی بخشنده بود
در صورتش اخمی نداشت
خوش صحبت و خوش خنده بود
در شهر او را هر که دید
دور کسی دیگر نگشت
از خانه ی او یک نفر
با دست خالی برنگشت
نوری به قلب من رسید
من هم شدم مثل امام
تا خانه هر چه آمدم
می گفتم آقا جان سلام
آن ماه شاید مدرسه
یک وقت هایی دیر شد
با پول تو جیبی من
آن مرد اما سیر شد
https://eitaa.com/mim7700