قلم|محمدحسین افشار🇵🇸
یادداشتی مشترک برای مجموعه ۷ جلدی نارنیا شیر، ساحره و کمد لباس جادو، زمان و موعود این سه کلمه. ی
یادداشتی بر مرگ ایوان ایلیچ نوشته تولستوی
اولین کتابی بود که از تولستوی خوندم. واقعا در این کتاب از عبارت پردازی های کم نظیری استفاده کرده
شما رو بر بال قلمش سوار میکنه و همه ماه های پایانی عمر ایوان ایلیچ رو در اون چند ساعتی که دارید این کتاب رو می خونید، حس میکنید
انگار که اون چند ساعت، چندین ماه زمان برده و همه اش رو در کنار ایوان ایلیچ بودید
و طبیعتا همه درس زندگانی که تولستوی با #مرگ ایوان ایلیچ میخواد به مخاطب بده، اون هم انکار که قطره چکانی و طی ماه ها به شما داده.
که اثرش یقینا بارها بیشتر از حالت عادی است.
اما...
اما تولستوی تا اواخر کتاب به مخاطب خودش یادآوری مرگ و پوچی و گذرا بودن دنیا رو هدیه میده که خیلی هم خوب
ولی تا اواخر کتاب هیچی به مخاطب نمیگه که خب به جاش چی؟
اگه زندگی پوچ و گذراست و همه میمیریم و انا الیه راجعون، خب به جای این چه چیزی به من مخاطب میدی؟
اواخر کتاب هم خیلی گذرا و طی چند جمله آن هم به صورت پراکنده و در چند ده صفحه با مخاطب اینطور سخن میگه. که به نظرم کافی نبود.
ولی در مجموع، عالی بود👌
اما نکته پایانی:
داستان مرگ ایوان ایلیچ به طرز معناداری شبیه خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه هست. تا حدی که اگر هر دو رو خونده باشید، به نظرتون میرسه که احتمالاً تولستوی اول اون خطبه رو مطالعه کرده بود و سپس این داستان رو نوشته.
و اگر هر دو رو خونده باشید، حتما تایید می کنید که داستان مرگ که در اون خطبه موجود هست، بسیار گیراتر و حرفه ای تر و جذاب و اثرگذارتر از مرگ ایوان ایلیچ هست
که البته این نکته ابدا نقصان تولستوی نیست. که هیچ انسانی قابل مقایسه به معصومین نخواهد بود