|آغاز ۲۹ سالگی|
بیست و هشت سالگی زودتر آن چیزی که فکرش را میکردم به پایان آمد و اینک فصل جدید بیست و نه سالگی به رویم گشوده شد.
به رسم هر ساله، چند درس از ۲۸ سالگی مینویسم و نصیحتهای برای ۲۹ سالگی:
من وارد فصل جدیدی از زندگی شدم، و اسمش را گذاشتم «تعهد»؛ راستش قبل تر از آنکه متعهد به زندگی متاهلی شوم، پایبند کلمات شدم. و کلمات و دنیای نویسندگی مرا تا حدودی از این پوستهی دنیایی که همگی در آن زندگی میکنیم، رهانید و وارد یک عالم جدید کرد. من هر با که مینوشتم تنم با کلمات درد میگرفت، چشمهایم گریه میکرد، مغزم داغ میشد، لبهایم خندان، دستهایم عرق میکرد، اخمهایم در هم میشد و…
نوشتن مرا بیشتر از آنچه که فکرش را میکردم، تحت تاثیر خودش قرار داد. کلمات و قدرتشان؛ اصلیترین چیزی بود که من در ۲۸ سالگی دستگیرم شد.
اما تو بیست و نه سالگی عزیزم؛
باور بفرما که میشود با کلمهای، زندگی بخشی و یا زندگی بستانی، این تو هستی که انتخاب میکنی کلمات را چطور و چگونه ادا کنی… و من امید دارم که برای سال پیش رو «تعهد» جایش را به «آنچه که زندگی بخشد» دهد. و حافظ و نگهدار داشتههایم باشی و براى دنيایم چنان كار كنی كه گويى تا ابد زنده خواهم ماند، و براى آخرتم نیز، گويى همين فردا مىميرم. از تو بیش از این انتظاری ندارم عزیزِ جانم.
تو را به خدایی میسپارم که جز او، اللهای نیست.
چهارم تیرماه هزار و چهارصد و سه.
پ.ن: مواظب کلماتمون باشیم رفقا🌿
پ.ن ۱: فردا عید بزرگ غدیر خم است و محتاجیم به دعا♥️
#میم_نوشت #تولد #ساده_باشیم
@mim_nevesht74