-
جانم به قربانت حاجی که زخمت کهنه نمیشود. بوی خونت از مشاممان نمیرود. خودت یک تنه مرد میدان بودی. ایستادی. و تهش پاکیزه رفتی و مکتبت ماند. حالا شدهای یک راه. یک مسیر. که ته این راه جزء به عاقبت بخیری ختم نمیشود و هرکی خواست قدمی برای کمرنگ شدنت بردارد، تنها چیزی که نصیبش شد، خاری و رذالت بوده، و در مقابل همدلی بیشتر ماها باهم.
غمهای مشترک، ما را همدل میکند!
میخواستم برای حاجی بنویسم. قلم روی کاغذ نمیتابید. حالم رو به راه نبود. هنوز هم نیست. خسته و کوفته سرجایم دراز کش، توی گوشی چرخ میزدم. از این صفحه به آن صفحه میرفتم. چشم میچرخاندم لابهلای عکسهای مردم. چه شور و شوقی در مردم موج میزد! یکی با هواپیما یکی با اتوبوس، خانوادهای با ماشین شخصی، دوست و رفیقهایی با مسجد و بسیج محل، همهیشان هرطور که میتوانستند خودشان را رسانده بودند به کرمان.
داشتم سر کیف میشدم که سر تیتر خبرگزاری ها ته دلم را لرزاند؛ خبر از صدایی مهیب میداند با چن تن زخمی! هنوز تیتر اول در نظرم چرخ میزد و نمیتوانستم هضمش کنم که خبر انفجار دوم نشست توی چشمانم. هول و ولا توی جانم افتاد. ته دلم چیزی میگفت که خبری در راه است. در وهلهی اول همه منکرش شدند. هیچکس نمیخواست بپذیرد. اما حقیقتی تلخ پیوست شد به خبر ها. اتفاقی بود جانکاه ... قلمم خشکید بود نمیدانستم چه بنویسم. زبانهم. فقط میخواندم. از این صفحه به آن صفحه لابهلای عکسها و نوشتهها توی چشمهایم اشک حلقه زد. بعضی توییتها تخم کینه درونم کاشتند. خشم را در نگاهم افروختند و میسوختم از نمکی که بر زخممان میزدند. قطرات اشکی غمناک میچکید روی گونههایم و دلم سرد بود از حرفهایشان. رذالت آنها سریعترین زمان ممکن به رقص در آمده بود و در مقابل یواش یواش سیل مردم هجوم بردند به سمت پَستیشان. در جوابشان نوشتند. افسوس خوردند به حالشان. از دایرهی انسانیت خارجشان کردند ... ما در غم یکی شده بودیم. در رنج خون هم وطنانمان فقط انگشت اتهام به یک سمت گرفتیم. ما همه را دوست داشتیم چون آدم بودند. در آدم دوست بودنمان فرق قائل نشدیم و اشک ریختیم. خونشان گرم بود. دلم را هم گرم کرد. جوهر قلمم نگاشت. و دیدم که غم مشترک ما را همدل و همراه کرد، تا بایستیم کنار هم برای اینکه هیچ ظالمی نتواند مردم ما را در بلا گرفتار کند و بهمان بخندد. آنها که رفتند، آمده بودند برای مردی که دوستش داشتند و حالا ما پشت هم هستیم برای مردمی که دوستشان داشتیم و داریم.
۱۴ دی ۱۴۰۲. برای شهادت مردم نجیب.
#گله_مندم_اما_رأی_میدهم!
قدر دان جمهوری اسلامی و رهبر هستیم و گلهمند عملکرد مسئولین دولتی کشور؛
ما منتقد گلهمند هستیم به خاطر عملکرد مسئولین، که مردم در شرایط سخت قرار گرفتند. ما همهجوره با وجود تمام سختیها، مقتدرانه پای نظام و رهبرمان ایستادیم. ولی قسم برادری هم با مسئولی نخوردیم. هرکسی برای پیشرفت کشور و آسودگی مردم قدمی برداشت، قدردانش هستیم. اما هرکسی خلاف مسیر حرکت کرد، ازش گلهمندیم و مطالبهگر؛
پای صندوقهای هم رأی میآییم چون همه دست در دست هم میخواهیم کشورمان قلههای ترقی را طی کند و خار چشم دشمنانش شود ...
گلهمندی ما را به اشتباه پای چیزهای دیگر ننویسید!
آدمها به مثابه جوانهای هستند که سال به سال، با پیمودن گرمی و سردی ایام رو به کامل شدن میروند. و چه رنجها باید بکشد آدمی که از گیاهی کوچک و نحیف به درختی تنومند تبدیل شود؛
یکسال دیگر گذشت و امسال برای من سالی بود که جوانهی نحیفم، کمی ضخیمتر شد ...
الهی شکر!
برای غزه و مردم مظلومش بنویسید و درموردشان صحبت کنید. حتی یک خط یا یک جمله. حتی یک کلمه هم که شده. نگذارید نامهی اعمالتان و پرونده روزمرهتان برای دفاع از مردم غزه خالی بماند. اگر خالی ماند، روزی خواهد رسید که پشیمان میشوید و آن موقع بیخگلویتان رو میفشارند و باز خواهتان میکنند که چرا سکوت کردید؟!
درست است کار از دستمان بر نمیآید و ناتوانیم، اما کمترین کاری که میتوانیم بکنیم همین همدلی و شریک شدن توی غم و غصههایشان است.
خون مظلوم پا مال نخواهد شد؛
و وای بر حال ما اگر طرف مظلوم را نگرفته باشیم ...
اگر برای مردم غزه رنجیدید و آزرده خاطر شدید، خدا را شکر کنید! چون که شما انسان هستید؛
تشیع قم رو از توی تلویزیون میبینم و از این جمعیت حقیقتا حیرت زده شدم.
همیشه گوشهی ذهنم بوده که مردم تماشگر تلاشند؛ هرچند نتیجه براشون مهمه اما اگه ببینند یه نفر تلاش میکنه ولو اینکه نتیجهی لازم رو نداشته باشه باز ته دلشون و ته تمام انتقادهاشون میگن که تلاشش رو کرد. و مردم امروز به پاس همون تلاشهای خالصانه چنین قیامتی به پا کردند.
برای عزت و محبوبیت یه نفر لابهلای شبکههای مجازی نگردید! همیشه حقیقت چیزی غیر اون بوده که توی جمع اندکی از مجازی دیدیم.