🍃السلام علیک یا اباصالح المهدی🍃
🌸عرض سلام و ادب و احترام 🌸
💢جلسه چهاردهم آموزش نرم افزار فتوشاپ
(۴اردیبهشت ۱۳۹۹)
🔺ان شاء الله هر سوالی داشتید میتونید داخل گروه مطرح کنید.
قرار همیشگی ما روز های فرد ساعت ۲۱
✅گروه پرسش و پاسخ نرم افزار 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/501350442C536614f186
◦•●◉مجموعه میقات الصالحین◉●•◦
◦•●◉@miqat96 ◉●•◦
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
میقات الصالحین
#آموزش_نرم_افزار #آموزش_فتوشاپ #کلیپ_های_تکمیلی #قسمت_هفتم
یادآوری جلسه سیزدهم
میقات الصالحین
#آموزش_نرم_افزار #آموزش_فتوشاپ #کلیپ_های_تکمیلی #قسمت_هشتم
یادآوری جلسه سیزدهم
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_نرم_افزار
#آموزش_فتوشاپ
#کلیپ_های_تکمیلی
#قسمت_نهم
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_نرم_افزار
#آموزش_فتوشاپ
#کلیپ_های_تکمیلی
#قسمت_دهم
کاربران گرامی!
🔸🔸هدف مجموعه در راستای آموزش نرم افزار این است که
مباحث رو با دقت دنبال کنید
و چنانچه سوالی هست در گروه پرسش و پاسخ👇👇
https://eitaa.com/joinchat/501350442C536614f186
سوالات را درمورد همان مبحث ارائه شده مطرح نمایید .
زمان پاسخگویی ساعت ۱۱:۳۰ صبح⏳
شما نیز می توانید با نشر پیام سنجاق شده و معرفی کانال ما به دوستانتان در تحقق اهداف فرهنگی با ما شریک شوید
🌹🌹
#آتش_به_اختیار
🌸مجموعه میقات الصالحین🌸
👉 @miqat96👈
💞#سجده_عشق
✍نویسنده: #عذراخوئینی
📌قسمت_بیست وسوم
حیاط پرازبرف شده بود کلی ذوق کردم دونه های برف رقص کنان روی زمین می نشست نفس عمیقی کشیدم واین هوای پاک رو به ریه هام فرستادم بلاخره بعدیه مدت لبخندبه لبم اومد.روی الاچیق کنارحیاط نشستم دلم می خواست ساعت هابه این منظره خیره بشم ولذت ببرم
موقع شام بهترین فرصت بود که ازاحساسم بگم،خیلی استرس داشتم حتی نتونستم یک لقمه هم بخورم.مامانم زیرچشمی نگام می کردبلاخره دلوبه دریازدم وگفتم:_اخرش نفهمیدم چراازسیدبدتون میاد.مگه بنده خداچی کارکرده که اینقدرازش متنفرید!.بابام داشت آب می خوردکه پریدتوگلوش وبه سرفه افتاد لیوان روباعصبانیت رومیزکوبیدکه نصف آب بیرون ریخت مامانم چشم غره رفت!.
_حتی اسمش رو میارم بهم می ریزید.امابه بهمن که بدترین رفتاروبامن کردوصورتم روبه این شکل دراوردهیچی نگفتید تازه اجازه دادیدبیاد خواستگاری!.حق ندارم دلخورباشم.
_درموردسیدنظرمون روگفتیم پس بحثش روبازنکن.بهمن هم ازچشمم افتاده اگه قبول کردم فقط به حرمت خواهرم بودهرروز زنگ میزدواصرارمی کرد.بایدچی کارمی کردم؟.بروازسامان بپرس چه برخوردی بابهمن داشتم اگه مانع نمی شدکشته بودمش! فکرکن یه شب نشینی ساده اس مثل گذشته ،خودم سرفرصت جواب رد میدم.صندلی روکنارکشیدم وبلندشدم._به هرحال من تواین مهمونی مسخره حاضرنمیشم شماهم بهتره رودروایسی روکناربذاریدو واقعیت روبگید.درضمن به غیرازسیدباکسی دیگه ای ازدواج نمی کنم.اگه این بارهم تماس گرفتن اجازه بدیدبیان جوابم مثبته!!.
هنوزازاشپزخونه بیرون نرفته بودم که بابام گفت:_پس اگه سیدروانتخاب کردی دورماروخط بکش.روکمک ماهم حساب نکن .چشمام پرازاشک شدچقدربی رحم شده بودند.
سرم خیلی دردمی کرد بدنم داغ شده بودوعطسه می کردم همین یک ساعتی که توحیاط بودم کاردستم دادوسرماخوردم پتورودورخودم پیچیدم لرزشدیدداشتم یادحرف های پدرم که می افتادم داغ دلم تازه می شد!.
صبح که بیدارشدم هنوزبدنم کوفته بودانگارکه بایکی کتک کاری مفصل داشتم!!.گوشیم خودش روکشت ازبس زنگ خورد حوصله نداشتم ازجام بلندبشم! امایکدفعه یادم افتادباخانم عباسی قرارداشتم حتمابخاطرهمین زنگ میزد
ولی شماره ناشناس بود.پیغامگیرگوشیم روچک کردم تماس ازلیلابود.
_سلام گلاره جان.راستش ماداریم برمی گردیم قم.قبلش ازت می خوام حرف دلت روبگی،چون برای محسن نظرتوبیشترمهمه.این شماره داداشمه خط خودم سوخته منتظرجوابتم..
بایدازاین بلاتکلیفی درمی اومدم طردشدن ازخانوادم یافراموش کردن سیدهرکدوم منوازپادرمی اورد.ولی اگه باسیدازدواج می کردم این امکانش وجودداشت که یه روزی خانوادم نظرشون برگرده .من نمی خواستم ازشون بگذرم بایدبهم فرصت می دادیم شایدباگذشت زمان همه چیزدرست می شد.براش پیامک فرستادم:_لیلاجان اگه سیدهنوزروحرفش هست من هیچ مشکلی ندارم وراضیم.بهش بگوجهیزیم فقط یک چمدونه، دیگه بعدازاین خانوادم کنارم نیستن...
📎ادامه دارد....
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🔹ختم کل قرآن روزانه یک آیه🔹
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ.
🌹البقره
وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﻣﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ . ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ [ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩ ] ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﭼﺮﺍ ﺣﻘﺎﻳﻘﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ [ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎم ]ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻴﺪ ﺗﺎ [ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﺎﻳﻖ ]ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻛﻨﻨﺪ ؟ ﺁﻳﺎ ﺗﻌﻘّﻞ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﺪ [ ﻛﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﮔﺬﺍﺭﻳﺪ ؟ ! ](٧٦)🌹
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
💞#سجده_عشق
✍نویسنده: #عذراخوئینی
📌قسمت_بیست وچهارم
بلاخره رسیداون روزی که منتظرش بودم سرازپانمی شناختم احساسم غیرقابل وصف بود.بابام وقتی دید ازحرفم برنمی گردم باسیدتماس گرفت ولی ازش خواست تنهایی بیاد علتش رونفهمیدم اماهمین که راضی شده بودیک دنیامی ارزید.
نگاهی به لباس هام انداختم مناسب وشیک بود سارافن آبی باشال سفید،چادرگلداری که خانم عباسی ازمشهداورده بودروهم دم دست گذاشتم خیلی هیجان داشتم انگاراولین باربودبرام خواستگارمی اومد دفعه های قبل چون ازجوابم مطمئن بودم هیچ شوقی واشتیاقی نداشتم امااین بارفرق می کرد پای احساس وعلاقم درمیان بود بخاطرش حاضربودم ازهمه امکانات ورفاهم دست بکشم وهرجایی که اون دوست داشت زندگی کنم..
اومدن کبری خانم خیلی به نفعم شد چون به تنهایی نمی تونستم همه کارهاروانجام بدم.وقتی هم که اشتیاقم رودیددلسوزانه بهم یادمیداد
مامانم که ازسرکاربرگشت نگاه تاسف باری به من انداخت!!.اماخودم راضی بودم بایدبه همه ثابت می کردم که می تونم ازپس زندگی بربیام .
باصدای زنگ، قلبم ازجاکنده شد پرده روکنارزدم بلاخره اومد برعکس دفعه قبل کت شلوارخاکستری وپیراهن همرنگش روپوشیده بود بخاطرقدبلند،وچهارشونه بودنش این تیپ خیلی بهش می اومد.ازخانوادم کسی به استقبالش نیومد دلم گرفت این همه بی مهری حقش نبود یک لحظه نگاهش سمت پنجره افتادسریع خودم روکنارکشیدم...
باورم نمیشدکسی که عاشقش بودم وبرای بدست اوردنش جنگیدم حالامقابلم بود مدام بادستمال عرق پیشونیش روپاک می کرد سینی چای روبه طرفش گرفتم همچنان سربزیربود چای روکه برداشت زیرلب تشکرکرد بابام اشاره کردرومبل بشینم،چهره هاگرفته وعبوس بودوهمین سیدرومعذب می کرد اصلاشباهتی به خواستگاری نداشت انگارمراسم ختم بود!!.
بابام قفل سکوت روشکست وگفت:_نمی دونم چی کارکردی که دخترم بخاطرتوحتی ازماهم گذشت!.امامطمئنم یه روزی پشیمون میشه!.خواستم چیزی بگم که مانع شد.
_بعدازاینکه جواب ازمایشتون معلوم شدتومحضرعقدمی کنیدولی بدون سوروسات،نمی خواستم هیچ کمکی بکنم امابه اصرارهمسرم یه مختصرپولی میدم، حالاکه گلاره ازمادست کشیدهمه امیدش تویی فقط سعی کن خوشبختش کنی هرچندیک ماه نشده باچمدونش اینجاست!!نازپرورده اس بازندگی طلبگی نمی تونه کناربیاد.
نگاه غمگین سید دلم رواتیش زدکم مونده بودگریم بگیره جوسنگینی بودوفقط صدای تند نفس هاشنیده میشد
هنوزتوشوک حرفهای بابام بودم که سیدبیشترمتحیرم کرد
_باتمام علاقه ای که به دخترتون دارم اماتازمان راضی شدنتون صبرمی کنم همه تلاشم رومی کنم تاخودم روبه شماثابت کنم.حساسیت های شمارومی فهمم قبول دارم که لایق دخترتون نیستم امامطمئن باشیدخوشبختش می کنم.دلم می خواد وقتی گلاره خانم ازاین خونه بیرون میاددعای خیرتون پشت سرماباشه نمی خوام سرسوزنی ازم دلگیرباشید...
چهره هرسه مادیدنی بود وهیچ حرفی به زبونمون نمی اومدواقعانمی دونستم چه واکنشی نشون بدم خوشحال باشم یاناراحت.برای اولین بارعلاقش روبه زبان اوردولی چه فایده حالاکه همه چیزبه خوبی پیش می رفت این بارخودش بهم زد.باناراحتی بلندشدم وسالن روترک کردم انگارطلسم شده بودیم وقرارنبودوصلت سربگیره.....
📎ادامه دارد...
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🔹ختم کل قرآن روزانه یک آیه🔹
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ.
🌹البقره
أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ
ﺁﻳﺎ [ ﺁﻥ ﺳﺨﺖ ﺩﻟﺎﻥ ] ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻪ
ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ،
ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ؟ !(٧٧)🌹
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•