eitaa logo
سید علی میرفخرایی/ سعیدیسم
2.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
0 فایل
فعال فرهنگی،PH.D در رشته علوم قرآن و حدیث
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره‌ای خواندنی از شهید عبدالحسین برونسی 🌷🌷🌷 شهيد برونسی می‌گفت: اولين دفعه كه می‌خواستم به جبهه بروم برای خداحافظی به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلی وضع ناجوری داشت. می‌گفت: بالای سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادرزنمان هم بود. مانده بوديم كه چه طوری با اين وضعيت روحی و جسمی كه دارد جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفی مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند می‌گذشت و بايد خودم را سريع به كارهايم می‌رساندم. بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعيت به كی می‌سپاری؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الآن بيفتيم چه كسی ما را به دكتر می‌برد. گفتم كه: به خدا می‌سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست می‌دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. می‌گفت: بعد از مدتی كه در جبهه بودم با خانواده‌ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلی خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم جريان چيست؟ خانمم جريان را این‌گونه تعريف می‌کردند، می‌گفتند: بعد از اين كه تو رفتی در همان حالی كه من بی‌هوش بودم، يک كبوتر سفيدی وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست. من حركت كردم و به هوش آمدم، ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روی ديوار حياط روبروی همان در اتاق نشست. بعد از مدتی دور حياط چرخی زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوری زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الانی كه چند سال می‌گذرد و من در جبهه‌ها هستم خوشبختانه اين مريضی سراغ خانمم نيامده است.🌷🌷🌷