🌱نوشتههای میرمهدی
#بخش_سوم داستان_امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف دوتا نکته یادم اومد که نگفتم یکی این
#بخش_چهارم داستان امشبم
(۱۹ آبان ۱۴۰۲)
#خاطرات_جذاب_امر_به_معروف
خلاصه باز هم ادامه مسیر دادم به سمت همون جلسه دوست داشتنی😅
که دیر هم شده بود
و باز هم قبل رسیدن به جلسه یه تذکر دیگه دادم که اون خانم خیلی با شخصیت بود و گفت چشم و فوری سرش کرد
آقاجان من بالاخره به جلسه رسیدم
آخراش بود متاسفانه تموم شد و بعدش من نمازمو خوندم.
خلاصه از استاد بزرگ هم یکم مشورت گرفتم و از جلسه اومدم بیرون
و راه برگشت به خانه شروع شد😅
مجددا یک خانم کشف حجاب دیدم
و مودبانه متذکر شدم ایشون هم با ملایمت گفت چشم اخوی و رعایت کرد.
خلاصه اتوبوس که تموم شده بود و من مجبور بودم که با ماشینی چیزی کورسی(غیر دربست) برم
در همین حین که خودمو برسونم سر راه که کورسی برم هم چندتایی بدحجاب تذکر دادم
رفتم در مسیر قرار گرفتم اما هرچی دست بلند کردم هیچ پدر بیامرزی نگه نداشت
منم گفتم خب همینطور کم کم پیاده میرم تا یکی نگه داره
رفتم و رفتم هرچی دست بلند میکردم ماشینی نمیایستاد(ما آدمای معمولی نسبت به اسنپ گرفتن هم مقاومت داریم)
به یک میدان رسیدم که تو مشهد معروفه و پره ساندویچیه و شلوغ
اونجاهم دو مورد کشف حجاب دیده شد سر راهم و متذکر شدم و رد شدم.
از میدان که رد شدم دیدم توی یک کافه یک خانم کشف حجاب و چند عدد بدحجاب نشستن منم رفتم و گفتم رعایت کنید و رعایت کردند،
آره دیگه گفتم باز حتما حکمتیه و راهی نمونده، خلاصه به پیاده روی به سمت منزل سریعتر از قبل ادامه دادم
در همین مسیر یک صفی بود متاسفانه یک خانمی با شوهرش توی صف بودن که کشف حجاب کرده بود
من تذکر دادم
یک چزکی شنیدم که این آقا پروند،
منم که میدونید اصلا دنبال دردسر نیستم😅
و برگشتم گفتم جان؟!
دیدم خانم رعایت نکرده، گفتم قانون کشوره لطفا رعایت کنین
حالا این آقا این پرو بودنش یه طرف و باز استدلال میکرد و میگفت مأمور قانون اینجا هست و چیزی نمیگه(یک سربازی اونجا بود که نقش ماست رو داشت کلا)، شما چکار داری؟!
منم گفتم ربطی نداره
در همین حین خانومه که سرش کرد
اما من رفتم در گوش این آقا
گفتم اگه بازم مشکلی داری بیا اینور که باهم حلش کنیم😁
(وجدانا من دعوا نمیکنم، فوقش زنگ میزنم به پلیس، منظورم همون بود😅)
خلاصه از این موقف هم گذشتیم با پای پیاده نرسیده به میدان بعدی یک رستورانی بود که چون شیشه زیاد داشت قشنگ از بیرون به داخل میشد کل رستورانو دید
و دیدم دور یک میزی چندتا خانم نشستن که کلا کشف حجاب🤦♂
مثل مهندسا وارد رستوران شدم
از صندوق جلوی در که یک خانمی بود
سوال کردم که ببخشید مسئول رستوران کجاست اشاره کردن به عقب و منم گفتم ممنون و رفتم سراغش
رفتم یکی از پرسنل بود که سراغ مدیر رو گرفتم، اونم رفت و ایشونو صدا زد...
ادامه دارد...
پست بعدی👇
✍ #میرمهدی
@mirmahdi_arabi