گرسنگی مغزش را پر کرده بود دست خودش نبود هر طوری دلش میخواست با مستخدم هتل صحبت میکرد مستخدم چند باری چیزی نگفت و او را تحمل کرد اما دیگر نتوانست تحمل کند
دفعه ای که او بد صحبت کرد مستخدم با تمام عصبانیت میخواست به او بگوید که نوکر گیر آوردی مگر اما تا چشمان کور مرد را دید دلش سوخت و چیزی نگفت
و با خود گفت چندی از عمرش را فکر کند پادشاه است من تحمل میکنم و برایش فراهم میکنم اما او که لذت دیدن را نمیچشد
همین برایش تنبیه است،
همین برایش بس است
کورهایی که توهم پادشاهی دارند و دیگران را برده میپندارند همین که نمیبینند برایشان تنبیه بزرگیست.
#کور_معنوی
#میرمهدی
ــــــــــــــ
@mirmahdi_arabi