🌱نوشتههای میرمهدی
"روزهای زوج، حوالی ساعت ۲۱" #داستان_حمام_زوری #میرمهدی ــــــــــــ @mirmahdi_arabi
سلام و تسلیتِ شهادت امامـ جواد «علیهالسلامـ»
به دلیل شهادت آقا جوادالائمه
امشب داستان حمام زوری گذاشته نمیشود
إن شاءالله جمعه شب در خدمت عزیزان هستیم.
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
هدایت شده از میرمهدی عربی
روضه هفتگی به مناسبت شهادت حضرت امام جواد علیه السلام
«زیارت عاشورا، سخنرانی، روضه»
سخنران: حجت الاسلام شیخ علی مهدوی
مداح: کربلایی میرمهدی عربی
زمان: پنجشنبه 9 تیرماه بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا
مکان:پورسینای 50/3 مسجد چهارده معصوم علیهم السلام
خواهران و برادران
ـــــــــــــــــــــــ
@mir_mahdi_arabi
_رخصت بده تا خودم و خودتو بالا بکشم
_تو بالا نیستی که منو بالا بکشی کوهِها
_ولی علمشو دارم،آموزش زیاد دیدم،
_منم آموزش دیدم اما تجربه لازمه!
_نه من میخوام از امروز حرکت کنم و بالا برم
_پس بیا از تپه شروع کنیم
#میرمهدی
#دیالوگ
#رشد
ــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
🌱نوشتههای میرمهدی
📚داستان #حمام_زوری #قسمت_سوم #میرمهدی دستش را دورِ گردنِ صادق می زند، حالتِ رفیقانه ای می گیرد و
📚داستان #حمام_زوری
#قسمت_چهارم
#میرمهدی
حاج مراد قصد دارد بعد از اتمام غذا
شماره تماس جعفر فضایی را از توی موبایل دوصفر یازدهاش پیدا کند.
احوال او را جویا شود، با او کمی اختلاط کند
و کمی یاد زمان جاهلیتش کند،
پدربزرگ هنوز غذایش تمام نشده که صادق غذایش را تمام کرده و می خواهد نوشابه کوکاکولای خانوادگی باز کند، که ناگهان صدای شَتَرقی می آید، میبینیم که باز پدربزرگ در حال تربیت صادق است و به پشتِ دست او ضربه ای سوزناک میزند،
به صادق اخم میکند و میگوید:
_«مگه مو نگُفتُم ایقد نوشاب نکش بالا ایـ اولا
دوما وقتی سر سرفه چندتا مشتی نِشِستَن یَگ تَشتی خودشه پخمه نِمُکُنِه»
صادق که از شدت سوزش تند تند دست روی دستش میکشد به پدربزرگ میگوید:
_«شما نِگا کُنن از صُبه که همش موره ضرب و شتم مُکُنِن، فقط موره دیدِن توی ایـ خانه، همی نِگارِ نیگا کُنن با ایکه ایـ همه از بابا پول میگیره بازم همه دوسِش دِرَن، اما تا مو موخوام پول بیگیرُم شماها مِگِن:(ادای پدر را در میآورد و صدایش را کلفت میکند) تِ تِ تِ
مو هم سِنّه تو بودُم یَگ خانوادَه رِ نون مِدادُم
حالا تو تومبونِتَم...
مادر با محبت سر نوشابه را باز می کند و برای صادق نوشابه میریزد صادق هم بیدرنگ لیوان را سر میکشد،
پدربزرگ چپ چپ به صورت استخوانی صادق نگاه میکند و میگوید:
_«چرا مثه ایـ قحطی زده ها مِمانه ایـ پسر»
پدر دیگر نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد و پاقی میزند زیر خنده
انگار همه جلوی خودشان را گرفته بودند، همه قهقهه میزنند از خنده
پدربزرگ هم از فرصت سوء استفاده میکند
و در اوج خندهاش یک پس گردنی آبدار به صادق میزند،
صادق هم با لبخندی برای طبیعی کردن جواب پدربزرگ را میدهد و زیرکانه درِ نوشابه را باز میکند که پدربزرگ دوباره یک پس گردنی دیگر به صادق میزند
خانواده که میبینند صادق از زیرکیاش به نتیجه نرسیده و ضایع شده دوباره پاقی میزنند زیر خنده
پدربزرگ از پوست کلفتی نوه اش به وجد میآید و مطمئن میشود از گرفتن تریاک برای شوخی با صادق...
این داستان ادامه دارد...
ـــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشتههای میرمهدی
@mirmahdi_arabi
_قربونت برم، #غدیر میخوای چیکار کنی برا آقات؟!
#بچه_مهمونی
#میرمهدی
ـــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشتههای میرمهدی
@mirmahdi_arabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیـرزن باشی!
پاهایت ام اس داشته باشد
کتفت شکسته باشد
دستانت بلرزد
ضعیف شده باشی
شوهرت معتاد باشد
بدهکار برنج و روغن باشی
نان شب هم که نداشته باشی
تازه کمی شبیه این پیرزن می شوی
تازه اگر کنار خیابان هم نشسته باشی
تازه اگر پشتیبانی هم نداشته باشی
تازه اگر بی محلی هم دیده باشی
تازه اگر به گدایی کردن هم افتاده باشی...
خدا هدایت یا اگر صلاح می داند لعنت کند آن کسانی که مردم و این پیرزن را به این روز انداختهاند،
خانواده و فامیل های بی وجدان را
همسایه های نامسلمان را
مسئولین بی عرضه را
دزدان بی مروت را
تحریم کننده های بی شعور را
سلبریتی های (#بی_ناموس)غرب زده را
ثروتمندان حرام خوار را
و...
اگر ما هم کمک نکنیم، یا در حد توانمان تلاشی نکنیم آهِ پیرزن ها آهِ نیازمندان گریبان ما را هم خواهد گرفت
تازه اگر تا الان نگرفته باشد!
#میرمهدی
#بی_وجدان_نباشیم
💔
#فقر #نیازمند #فقیر
#پیرزن_ها_را_کمک_کنیم
#نیازمندان_را_کمک_کنیم
#بی_وجدان_نباشیم .
ـــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشته های میرمهدی
@mirmahdi_arabi
_میگه بابا زبونم مو در آورد اینقدر از غرب نگو اینقدر سنگ اونا رو به سینه نزن
_جواب میده برو موهای زبونتو لیزر کن
اینکه اصلا خودِ غرب شده
دیگه حرفی روش فایده نداره
#میرمهدی
ــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
_میگفت غدیر خیلی مهمه باید حسابی بترکونیم!
_گفتم مگه چیشده یه به امامت رسیدن حضرت علی بوده
_جواب داد حضرت علی علیه السلام بگو، احترام بذار
_گفتم باشه، حالا یکم از غدیر برام بگو
_گوش دادم توضیحش رو، حرفاش به یک دقیقه نرسید
تازه بعضی از نکته هاش رو هم الکی طول میداد
بهش گفتم میتونی بازم توضیح بدی؟!
_گفت نه دیگه،چون وقت که ندارم، برو مطالعه کن
_گفتم باشه، خداحافظی کردیم، رفت ادامه بازیش رو انجام بده
یاد یک حدیث افتادم
حضرت محمد صلوات الله علیه و آله والسلم میفرمایند:
در شب معراج دیدم کاروانی از شتران در حرکتند سوال کردم؛ ای جبرئیل این قافله از چه زمانی در حرکت است؟ گفت: از وقتی یادم می آید این قافله در حرکت است و تا قیامت هم در حرکت خواهد بود. دیدم کتب فراوانی بر روی این شتران است، پرسیدم این چه کتبی است که بار این قافله است؟ گفت: یا رسول الله، کتبی است که در آن کتب فضائل و مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته شده است.
چه حدیث زیبایی
اونوقت ما چند دقیقه یاد داریم در مورد غدیر آقامون صحبت کنیم، یا اصلا چند دقیقه میتونیم در مورد خود آقامون حرف بزنیم؟!
جای فکر داره.
#میرمهدی
#دیالوگ
ـــــــــــــــــ
#غدیر #بزرگترین_عید #عید_الله_الاکبر
#جشن #عشق #آقا #امیرالمومنین #آقا
#شیعه #تشیع #حق #حقیقت #عقل
ــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشتههای میرمهدی
@mirmahdi_arabi
نیگا بِرار گُلُم یه تتو ی مرامی بزن رو اِیی بازوهایه کلفتت
بنویس رِفیق بی کلک مادر
بعد از مرام و معرفتم دم بزن
آما تو خانه با مادرِ گرامت جاهلی حرف بزن و گنده گویی کن، باشه دلِ مادرتم بشکن
ولی ایرِ شیر فهم شو:
شاید بیرون بهت بگن دااشی
اما تو مرام بدترین جاشی
#میرمهدی
#لاتی #مرامی #عشقی
ــــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشتههای میرمهدی
@mirmahdi_arabi
هدایت شده از میرمهدی عربی
🏴مراسم شهادت امام محمدباقر «علیهالسلام»
سخنران: شیخ علی مهدوی
مداح: میرمهدی عربی
زمانومکان: پنجشنبه ۱۶تیرماه بعد از نماز مغرب و عشا۵۰/۳ مسجد چهارده معصوم علیهم السلام
ـــــــــــــــ
@mir_mahdi_arabi
مذهبی بود
گاهی شیطنت میکرد
از مذهبیّت که راندنش
شیطان شد.
#میرمهدی
ــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
شاید رمضان بخشیده نشدم
که خدا تا عرفه مرا زنده نگه داشت.
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
فیک که باشی ضربه نمیبینی
آخه فیک که باشی هر کاری دوستداشته باشی میکنی
خلاصه فیک که باشی خیلی راحتی
فقط یه بدی داره که شخصیت نداری!
چون هیچی هستی
خوشبحالِ فیکا
زنده باد بیمسئولیتی!
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
خدایا میشه
عرفه همراه امام حسین(علیهالسلام)
مناجات کنم باهات،
بعد عاشورا هم با آقا شهید بشم؟!
میشه؟؟؟
نگو نه
منو نادید بگیر
بذار پرو بشم مولا!!!
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
حسینی بودن به اسم نیست
وگرنه تتلو به قولِ شناسنامش
امیرِ حسینِ
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
🌱نوشتههای میرمهدی
📚داستان #حمام_زوری #قسمت_چهارم #میرمهدی حاج مراد قصد دارد بعد از اتمام غذا شماره تماس جعفر فضایی
📚داستان #حمام_زوری
#قسمت_پنجم
#میرمهدی
پدربزرگ از پوست کلفتی نوهاش به وجد میآید و مطمئن میشود از گرفتن تریاک برای شوخی با صادق
خانواده در حال غذا خوردن هستند که صدای شکستن شیشه ای و داد و بیداد از بیرون شنیده میشود
همه از غذا خوردن دست میکشند و ساکت میشوند
پدربزرگ بلند میشود و زیرشلواریاش را بالا میکشد و با قدمهایی شتابان به سمت درِ حیاط حرکت میکند، پشت سر پدربزرگ همه کنجکاوانه حرکت میکنند
پدربزرگ درِ حیاط را باز می کند
میبیند که دوباره ممدکِفتَرباز و حسینقاچاقچی بحث و سر و صدا میکنند
ممدکِفترباز با چهره ای عبوس داد میزند و میگوید:
«_تو غِلَط مُکُنی کِفتِرای موره بنامِ خودِت مِزِنی»
حسینقاچاقچی با تظاهر به خونسردی به شانهی ممدکِفتَرباز میزند و آهسته میگوید:
«دِداش دُرُس صُبَت کن، بعدشم کِفتَری که رو بومِ مو نِشِستَه ره به چه علت میگی ماله تویه ها؟!»
ممدکِفتَرباز با صدای دورگهاش میگوید:
«نیگا برار او ماله مویه خودتَم مِدِنی
واسه ما خودتِ به کوچه علی چپ نزن»
حسینقاچاقچی سرش را تکان میدهد و به ممد میگوید:«_بِبَن بابا»
ممدکِفتَرباز عصبانی میشود و با دستش روی صورتِ حسینقاچاقچی میکشد و میگوید:
«_خاموشی یرگه اُســــکُل»
حسینقاچاقچی بیشتر عصبانی میشود و میخواهد یک فحش آبدار به ممد دهد که حاج مراد صدایش را بلند میکند و میگوید:
«_بیشینن بابا ایـ بِچه بازیا چیه شما مُکُنن، از هیکلتان خجالت بکِشن نره غولا»
ممدکِفتَرباز با صدای کلفتش میگوید:
«_حاژمراد جان ایـ دیگه شورِشه در آورده
هر دم هر دم میبینُم کِفتَرای موره قوروت مُکُنه، فک کِرده مو خَرُم نمِفهمُم»
حاج مراد رو به حسینقاچاقچی میکند و میپرسد:«_ممد راس مِگه حسین؟»
حسینقاچاقچی با صورت قرمز شده میگوید:
«_نِه آقاجان ایـ اِنقَد عاشقِ کِفتراش رِفته که توهم زده و همه کِفتِرا رِ کِفترِ خودِش میبینه»
ممدکِفترباز شدیداً عصبی میشود و سرش را عقب میبرد حاج مراد که قصدش را میفهمد با سرعت به سمتشان می آید، دیر نمیرسد بلکه زود هم میرسد و میان سر ممد و حسین قرار میگیرد، ممد نمیتواند کنترل کند و ضربه سرش به گیجگاه حاج مراد میخورد...
این داستان ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــ
✍نوشتههای میرمهدی
@mirmahdi_arabi
به بعضی از این سلبریتیهایی که حرف مفت میزنن باید گفت:
پترُسفداکار با انگشت که نه، پدرِخیلیفداکارِ پترس با کفِ دستشم که بیاد نمیتونه دهنِ شمارو ببنده
آخه...
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi
به من نگاه میکرد
منتظر بود بغلش کنم
اما خیلی شلوغ بود و جمعیت زیاد،
فقط دستم به او رسید
او بغض کرده بود
اما بغض من ترکید
موج جمعیت مرا دور تر کرد اما هنور من آرزوی بغل گرفتنش را داشتم
بغل گرفتن ضریحی که بنام حسین علیهالسلام بود!
#میرمهدی
ـــــــــــــ
@mirmahdi_arabi