eitaa logo
کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق
322 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
598 ویدیو
5 فایل
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم ... 👤 ارتباط با مسئول کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق: @Alireza_akrami_m 👤روابط عمومی کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق: @misagh_pr
مشاهده در ایتا
دانلود
با خودش قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد روزه بگیره .. و به دوستانش هم گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید، خودتونو تنبیه کنید... ✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️ 💢 @misagh_official
همه ترسم از مجروحیت تو بود . اولین مجروحیتهایت که شروع شد ترسم از شهادتت شد . ترسم از دوری ات شد و از ندیدنت . چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی ؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم : دیگه نباید بری ! گفتی : مثل زنان کوفی نباش ! گفتم : توغمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم ، تواصلا اذیت نشو و فقط نرو ! گفتی : باشه نمیرم ! بعد از ناهار گفتم : منو میبری ؟ کجا ؟ - کهنز - چه خبره ؟ - هیئتة . هیئت نباید بری ! چرا ؟ مگه نگفتی من سوریه نرم . من سوریه نمیرم ، اسم توهم سمیه نیست ، اسم جدیدت آزیتاست . اسم منم دیگه مصطفی نیست ، کوروشه . اسم فاطمه رو هم عوض می کنیم . هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی ! . اصلا نگران نباش ، هیئتم نمیریم ! بعدازظهر نرفتم . شب که شد ، دیدم نمی شود هیئت نرفت . گفتم : « پاشو بریم هیئت ! » - قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم ! چرا این جوری می کنی آقامصطفی ؟ - قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی ؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم می ری ! - من رو با هیئت تهدید میکنی ؟ و پسرم - بله یا رومی روم ، بازنگی زنگ کمی فکر کردم و گفتم : « قبول ! اسم تو مصطفاست ، با لذت خندیدی و گفتی : بله ، اسم من مصطفاست ! مصطفی اسم من و پرچم منه راوی‌همسر‌گرامی‌شهید🌱 💚 ✌️کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق✌️ 💢 @misagh_official
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنمو،بچمو،همه هفت جد و آبادم فدای یه کاشی حرم بی بی! ✌️کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق✌️ 💢 @misagh_official
آقا مصطفی فرمانده مون بود و توی اتاق فرماندهی داشت با کسی حرف میزد. یکی از رزمنده ها با عصبانیت وارد شد. قبل از اینکه اعتراضش رو به زبون بیاره، گفت: چرا اتاق فرماندهی سرده؟ آقا مصطفی گفت: چون گازوئیل نداریم و بخاری خاموشه... رزمنده با تعجب گفت: من با عصبانیت اومدم بهتون اعتراض کنم که چرا اتاق همه ی رزمنده ها دو تا بطری گازوئیل داره و اتاق ما یکی... ✌️کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق✌️ 💢 @misagh_official
همه ترسم از مجروحیت تو بود . اولین مجروحیتهایت که شروع شد ترسم از شهادتت شد . ترسم از دوری ات شد و از ندیدنت . چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی ؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم : دیگه نباید بری ! گفتی : مثل زنان کوفی نباش ! گفتم : توغمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم ، تواصلا اذیت نشو و فقط نرو ! گفتی : باشه نمیرم ! بعد از ناهار گفتم : منو میبری ؟ کجا ؟ - کهنز - چه خبره ؟ - هیئتة . هیئت نباید بری ! چرا ؟ مگه نگفتی من سوریه نرم . من سوریه نمیرم ، اسم توهم سمیه نیست ، اسم جدیدت آزیتاست . اسم منم دیگه مصطفی نیست ، کوروشه . اسم فاطمه رو هم عوض می کنیم . هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم ، تو هم با زنان کوفی محشور میشی ! . اصلا نگران نباش ، هیئتم نمیریم ! بعدازظهر نرفتم . شب که شد ، دیدم نمی شود هیئت نرفت . گفتم : « پاشو بریم هیئت ! » - قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم ! چرا این جوری می کنی آقامصطفی ؟ - قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی ؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم می ری ! - من رو با هیئت تهدید میکنی ؟ و پسرم - بله یا رومی روم ، بازنگی زنگ کمی فکر کردم و گفتم : « قبول ! اسم تو مصطفاست ، با لذت خندیدی و گفتی : بله ، اسم من مصطفاست ! مصطفی اسم من و پرچم منه ✌️کارگروه فرهنگی شهدایی میثاق✌️ 💢 @misagh_official
🌹روایتی جالب از همسر 🌹 مهدی عرفاتی: ◇می‌گفت چند روز پیش به قاب عکسش نگاه کردم و گفتم: آقامصطفی! حسابش دستته چند شاخه گل بدهکاری!؟ آخه مصطفی رسمِ محبت‌ش این بود که لااقل هفته‌ای یک‌بار برام شاخه گلی می‌خرید و هدیه می‌داد… ◇ فاطمه‌اش از اونور اتاق گفت: مامان! خرج بابا زیاد میشه! اگر بخواد همهٔ این مدت رو جبران کنه باید یه دسته‌گل شیک برات بفرسته! ◇ امروز صبح بدون هیچ برنامهٔ قبلی از جایی زنگ زدن و دعوتمون کردن برا مراسم بزرگداشت مصطفی. به محض ورودمون به مراسم، یک نفر با این دسته‌گل جلو آمد و گفت: این رو آقامصطفی برای همسرش فرستاده! ◇ این حرف‌ها رو همسر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده نقل می‌کرد. توفیق داشتیم ساعاتی در منزل این شهید باکرامت تنفس کنیم و فیض ببریم. ◇ اینکه میگن ، به اعتبار لفظ و کلام و تشبیه و استعاره نیست. شهدا صرفا ناظر نیستند، حاضرِ فعال‌اند؛ مثل همین مصطفی صدرزاده. ◇ به قول همسرش، آقامصطفی در لحظه‌ لحظه زندگی با آنهاست و حضورش را کاملا ملموس احساس می کنند. 💢 شهدایی بمان... @misagh_officiall