eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
547 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 رَغائب به معنای آرزو نیست! بلکه شب رغبت‌ها است، یعنی از خدا بخواهید رغبت‌های یک سال شما را هدایت و اصلاح کند. فَاستبقوا الخیرات شویم، بالاترین خیرات زمینه‌ سازی ظهور مولاست که باید به سمتش سبقت بگیریم. 📚 آیت الله جوادی آملی 🍀 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
آنچه در بیت‌الزهـــرا گذشت... حلال کنید خسته تون کردیم🙃 شبتون مهدوی✨ یاعلی🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎی من ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ هی ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ بعضی وقتا بی خیال که بشید همه چی درست میشه. بسپارید به اون بالایی❤️ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
یه بنده خدایی از آشنایان بنده فوت شدن... لطف کنید برای شادی روحشون فاتحه ای قرائت کنید🙃
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد... پرسیدم:دنبال چی میگردی؟ گفت:سربند یا زهرا! گفتم:یکیش رو بردار ببند دیگه چه فرقی داره؟ گفت:نه!آخه من مادر ندارم:) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
سلام،ممنونم خداخیرتون بده:) خدا رفتگان تون رو بیامرزه🌱
°•° مهرت‌به‌دل‌نشست‌و‌دلم‌ رنگ‌وبوگرفت،این‌دل‌به‌پای عشق‌شما‌‌آبروگرفت...!:) (ع)♥️ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
✨ رَبِّ💕.. إِنّے‌ لِمَا أَنزَلتَ‌ إلَےَّ مِنْ‌ خَیرٍ فَقیرٌ 🛵🌿'! فقیرِ لطفِ تو ام✨! دستِ این گدا، پر ڪن❤️(: (قصصـ/۲۴🌥) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
نقل کردند که: روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار! ‏ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت: برای ناهار فردا ماست و خیار درست کنید سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد: ماست پر چرب اعلا🤐 خیار قلمی ورامین🤔 گردوی مغز سفید بانه😑 پیاز اعلای همدان😦 کشمش بدون ‌هسته🙄 نان دو آتیشۀ خاش‌خاش😐 سبزی‌های بهاری اعلاخیار😳 ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت: رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند و ما بی‌خبریم! ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
برای ظهور امام زمانمون صلوات میفرستی😍☝
اما فراموش نخواهیم کرد که اینجا همیشه وقف حضرت زهراست.😊✌️ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
Ali Fani - Be Taha Be Yasin (UpMusic).mp3
5.29M
اگر بی قراری بدان یارِ یاری:) رفیق ندبه عاشقی جمعه های انتظارت فراموش نشه(:❤️ 💚 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
رفقا یادتون نره حمایتمون کنیدا😃 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هممون به یه رفیق آسمونی نیاز داریم که وقتای خستگی و درد و بُهت بیاد پیشمونو اَزمون بپرسه: "هوس سفر نداری، زِ غبار این بیابان؟" :) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
امروز از معبودت تشکر کردی یا نه؟
. .💕🎙! سورھ‌مبارکه‌روم‌ایھ . .🤞🏾🌿(: ❮ ‌يَعْلَمُونَ‌ظَاهِرًامِنَ‌الْحَيَاةِ‌الدُّنْيَاوَهُمْ‌عَنِ‌الْآخِرَةِ‌هُمْ‌ غَافِلُونَ ❯ آنهافقط‌ظاهری‌اززندگی‌دنیارا‌می‌دانند، واز‌آخرت‌(و‌پایان‌ڪار)غافلند!🌻🌩. . +ابد‌در‌پیش‌داریم!(: . .🖐🏾🚗" ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای بعد ظهور چطوریه؟(: پیشنهاد میکنم حتما ببینید.... ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈هشتم #نگاهش نمیکردم.گفتم: _بله. -میشه لطف کنید صداشون کنید؟ -
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈نهم سریع رفتم توی حیاط.پشت در ایستادم.... تاصدای حرکت کردن ماشین اومد 💨🚙نفس راحتی کشیدم. اولین باری که تو این موقعیت قرار میگرفتم.. ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر گیج بازی درآوردم.😬😓 یه کم صبرکردم تاحالم بیاد سرجاش.بعد رفتم توی خونه. آخرشب محمد بهم زنگ زد.بعد احوالپرسی گفت: _امروز رفتم پیش سهیل.😐 -خب؟😕 -خیلی حرف زدیم.زبونش یه چیز میگفت نگاهش یه چیز دیگه.مختصر و مفید بگم قصدش برای ازدواج جدی نیست.😠یعنی اگه تو بخوای از خداشه ولی حالا که تو نمیخوای بیشتر به قول خودت کنجکاوی از سبک زندگیته و جواب سؤالایی که داره.😑😠 -چه سؤالایی؟😟🙁 -اونجوری که خودش میگفت بادیدن تو و سؤالای زیادی براش به وجود اومده.😐 -شما جواب سؤالاشو دادی؟🙁 -بعضی هاشو آره.بعضی هاشم میخواد از خودت بپرسه.😐 -شما بهش چی گفتی؟😕 -با بابا صحبت میکنم اجازه بده تو یه جای عمومی سهیل حرفهاشو بهت بگه. منکه از تعجب شاخ درآورده بودم،پرسیدم: _واقعا محمدی؟😳 خنده ای کرد و گفت: _ آزاردهنده ست،😁یه کم هم پرروئه،😁یه کم که نه،خیلی پرروئه.ولی آدم صادقیه. میشه کمکش کرد.😊 -اگه بهم علاقه مند شد چی؟😒😕 -خبه،خبه..حالا فکر کردی تا دو کلمه با هر پسری حرف بزنی عاشقت میشن.😌😁 خجالت کشیدم.گفتم: _ولی داداش تجربه چیز دیگه ای میگه.😅 -من و مریم هم باهاتون میایم که حواسمون بهتون باشه.😊✌️ بالبخند گفتم: _شما هوس گردش کردین چرا ما رو بهونه میکنین؟😃حالا برای کی قرار گذاشتین؟ -خجالت بکش،قبلنا یه حیایی،یه شرمی...😁با بابا صحبت میکنم اگه اجازه داد فردا بعد ازظهر خوبه؟ -تاعصر کلاس دارم.😌 -حالا ببینم بابا چی میگه.خبرت میکنم.خداحافظ -خداحافظ صبح رفتم دانشگاه.... اولین کلاس با استادشمس.خدا بخیر کنه.😑😤همه کلاسام با استادشمس اول صبح بود.رفتم سرکلاس. هنوز استاد نیومده بود.خبری از ریحانه نبود. چند دقیقه بعد از من،🌷امین رضاپور 🌷اومد کلاس. تعجب کردم.😟نمیدونستم همکلاسی هستیم. اونم از دیدن من تعجب کرده بود.😳اومد جلوی من و گفت: _خانم رسولی باشما صحبت نکردن؟ -در مورد چی؟ -در مورد این کلاس!که دیگه نیاین این کلاس!.. تازه یاد حرفهای خانم رسولی افتادم. قرار بود من دیگه به این کلاس نیام.تا وسایلمو برداشتم که برم،استادشمس رسید. نگاهی به امین انداختم، خیلی ناراحت 😞و عصبی😠 شده بود.رفت جلو و ردیف اول نشست. منم سرجام نشستم.استادشمس نگاه معناداری به من کرد،بعد نگاهی به امین کرد و پوزخند زد 😏و رفت روی صندلی نشست. نگاهم به امین افتاد که ازعصبانیت😡 دستشو زیرمیزش مشت کرده بود. پس کسیکه قرار بود جای من جواب استادشمس رو بده امین رضاپور بود.😥😧 استاد شمس شروع کرد به... ادامه دارد...
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈دهم✨ استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت: _تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،👈مثل زندگی این بچه مذهبی ها. بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد.. و به تدریسش ادامه داد. کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، ، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از 🌷امین🌷 بودم.ولی امین ساکت بود. آخرکلاس استاد گفت: _سؤالی نیست؟ وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم: _من سؤال دارم.🙂☝️ استادشمس که انگار منتظر بود گفت: _بپرس.😏 -گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟ باپوزخند گفت: _بله،گفتم.😏 -معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟🙂 یه کمی فکر کرد و گفت: _نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.😏 _ توی جایگاه ویژه ای داره. همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین. گفتم: _عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست. مثل که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره. اسکناس درسته ولی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه. استادشمس گفت: تو تا حالا عاشق شدی؟😕 -من هم عاشق شدم...🙂منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه میفته.. بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم: _من عاشق ✨مهربان ترین موجود عالم✨ هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم. با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم *خدا*❤️✋ برگشتم سمت بچه ها و گفتم: _آدمی که مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم باشه.😊👌 وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در... برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم: _کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر بوده. رفتم توی حیاط.... ادامه دارد...