eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
539 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هفتم ✨ حالم خیلی بد بود.واقعا ناراحت بودم.😞😣دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.هر دو سکوت کردیم.بعد از مدتی گفت: _اگه امر دیگه ای ندارید من مرخص بشم.😞 خیلی برام سخت بود.واقعا هیچ حرفی نمیتونست از تلخی اون لحظات کم کنه.بغض داشتم.گفتم: _اجازه بدید آقاسید رو صدا کنم.😔 رفتم تو اتاق.وحید تا منو دید نگران گفت: _زهرا چی شده؟😨 اشکم ریخت روی صورتم.😢وحید بلند شد.گفتم: _آقای اعتمادی میخوان برن.😒 -زهرا؟😥 نگاهش کردم. -مسئولیت خیلی سختیه برام.😣😥 وحید فقط نگاهم میکرد.گفتم: _آقای اعتمادی منتظرن،برو.😢 وحید رفت.منم اشکهامو پاک کردم و رفتم تو هال.داشتن خداحافظی میکردن. آقای اعتمادی به من گفت: _باعث ناراحتی شما هم شدیم.معذرت میخوام.خداحافظ.😞✋ وقتی رفت وحید گفت: _چی گفتی بهش؟ اونم خیلی ناراحت بود!!😟 -گفتم یا شغلشو عوض کنه یا زنشو طلاق بده.😒 وحید خیلی تعجب کرد. -واقعا هیچ راه دیگه ای نمونده بود؟!!!😳 -نه.😞 علیرضا و صبا از هم جدا شدن... من خیلی تلاش کردم تا یه کم از تلخی طلاقشون کم کنم.باصبا خیلی دوست شده بودم.حتی بعد از جدایی از علیرضا هم باهم رابطه داشتیم.👌صبا از جدایی راضی بود.حالش بهتر بود.آقای اعتمادی هم فقط عذاب وجدان داشت که زندگی صبا رو خراب کرده ولی صبا معتقد بود از زندگی با علیرضا خیلی چیزها یاد گرفته.صبا و علیرضا سه سال باهم زندگی کردن و بچه نداشتن. شش ماه بعد وحید گفت: _دقت و تمرکز نیرو هام خیلی بیشتر شده.همه شون از اینکه درکشون میکنن و همراهشون هستن و مثل سابق بهشون گیر نمیدن،خیلی خوشحال و راضی هستن.😊بعد گفت: _میخوام محدوده ی کار و مأموریت نیرو هام رو گسترش بدم.لازمه تو مسائل اقتصادی کشور هم مأموریت هایی از تحقیق و تفحص انجام بدیم.گفت تعداد نیروهاش بیشتر میشن.نگران تر شدم.😥این یعنی مسئولیت منم بیشتر میشد. وحید وقتی حال منو دید گفت: _درکت میکنم.منم حال تو رو دارم. امتحان های خدا به مرور میشه. وحید جدای از مسائل خانوادگی نیروهاش،گاهی درمورد مسائل کاریش هم با من مشورت میکرد.☺️ دو ماه دیگه هم گذشت... ما هنوز دورهمی های دوستانه رو داشتیم.هربار روضه و توسل هم داشتیم. اون مدت دو نفر از نیروهای وحید غریبانه شهید شده بودن.هرکدوم تو مأموریت های جداگانه.من و وحید مثل اینکه اعضای خانواده مون رو از دست داده باشیم،ناراحت بودیم.همسران همکاراش بیشتر نگران شوهرانشون میشدن.میترسیدن نفر بعدی شوهر اونا باشه.کار من خیلی سخت شده بود.من درک میکردم از دست دادن همسر چه حسی داره ولی باید کمکشون میکردم تا نگرانی هاشون باعث اراده همسرانشون نشه.روزی نبود که حداقل دو نفر از خانمها با من تماس نگیرن برای درد دل کردن و کمک خواستن.اون جمع صمیمی کنار خوبی هایی که داشت باعث شده بود شهادت یکی از اعضای گروه،همه رو به شدت تحت تأثیر قرار بده و این از نظر حرفه ای خوب نبود.😐مردها آرزوی شهادت میکردن و به هم غبطه میخوردن.خانم ها نگران تر میشدن.😥 یه روز بچه ها خونه بابا بودن.من باشگاه بودم بعد میرفتم دنبال وحید تا باهم بریم خونه بابا. مهمانی خانواده م بود.چند تا خیابان بالاتر جوانی کنار خیابان ایستاده بود.وحید گفت: _علیرضائه.نگه دار،سوارش کنیم. شیشه رو داد پایین. -سلام علیرضاجان😊 -سلام آقای موحد😊 -ماشین نیاوردی؟ -نه. -سوار شو.میرسونیمت. -مزاحم نمیشم😅 -سوار شو دیگه.بدو😄 در عقب باز کرد و سوار شد.گفتم: _سلام آقای اعتمادی تازه متوجه من شد.گفت: _سلام...حال شما؟خوبید؟ حرکت کردم. -خوبم،خداروشکر.شما خوبین؟ -بله،ممنونم. وحید گفت: _علیرضاجان،خونه میری؟ -بله.مسیر شما دور میشه.من یه کم جلوتر پیاده میشم.تعارف نمیکنم. -نه،سر راهه.خونه پدرخانمم میریم. گفتم: _جناب اعتمادی،خیلی وقته دورهمی ها رو تشریف نیاوردید.از من ناراحت شدید؟ -نه.اختیار دارید.دورهمی ها مخصوص متأهل هاست.دیگه جای من نیست.😅 -شما کی متأهل میشین؟ -من دیگه به ازدواج فکر نمیکنم.😕 -شما هنوز عذاب وجدان دارید؟😐 یه کم جاخورد.با مکث گفت: _دروغ چرا،آره.😕 -جدیدا از صبا خانم خبری دارید؟ -نه.🙁 -دو هفته پیش ازدواج کرده.ما باهم دوست شدیم دیگه.عقدش دعوتم کرد. خیلی خوشحال شد.بعد مکث طولانی گفت: _پس شما همسرشون رو دیدید؟ -بله،مرد خیلی خوبی به نظر میومد..شما هم میشناسیدش...پسرخاله ش بود. خیلی تعجب کرد.😳 -پسرخاله ش؟!!!... ادامه دارد...
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هشتم ✨ _پسرخاله ش؟؟!! آقای پورسینا؟!!!😳 -بله بیشتر خوشحال شد.گفت: _خداروشکر.واقعا مرد خوبیه.😊 _ بعضی کارهای خدا رو زمان میبره تا آدم بفهمه.صبا و پسرخاله ش الان باهم خوشبختن.این مراحل زندگی برای هر دو شون باید طی میشد تا الان باهم خوشبخت باشن.صبا میگفت از زندگی با شما خیلی چیزها یاد گرفته که باعث شده الان زندگیش با همسرش خیلی خوب باشه. بعد چند لحظه سکوت گفتم: _کسیکه قسمت شماست هم احتمالا تا حالا پیش کس دیگه ای امانت بوده تا برای زندگی با شما آماده بشه. وحید بالبخند به من نگاه کرد.آقای اعتمادی گفت: _نه.بهتره دیگه کسی رو درگیر مشکلات کاری خودم نکنم..من الان روی کارم بیشتر تمرکز میکنم و موفق تر هستم.👌 چیزی نگفتم تا وحید چیزی بگه.به وحید نگاه کردم،به جلو نگاه میکرد.گفتم: _ولی یکی از همکاران شما میگفت مأموریت های بعد از ازدواجش خیلی موفق تر از مأموریت های قبل ازدواجش بوده. وحید بالبخند به من نگاه کرد.آقای اعتمادی گفت: _اون همکارم حتما همسر خیلی خوبی داره.باید قدرشو بدونه.ولی خانم موحد،انصافا همچین همسری خیلی کم پیدا میشه.🙁 وحید باخنده نگاهم میکرد.😁👀منم خنده م گرفته بود.😁🙊خنده مو جمع کردم و گفتم: _آرامش برادرم برای من خیلی مهمه. هرکسی رو لایق زندگی با برادرم نمیدونم.اگه به من اعتماد دارین،کسی رو بهتون معرفی میکنم که همچین همسری باشه براتون. وحید به شوخی گفت: _علیرضاجان،خانومم اراده کرده شما ازدوج کنی.تا شیرینی عروسی تو نخوره هم کوتاه نمیاد.پس بهتره زودتر راضی بشی وگرنه به زور راضیت میکنه.😁 آقای اعتمادی هم خندید.😃گفتم: _آقای اعتمادی،دو هفته دیگه دورهمی منزل ماست.حتما تشریف بیارید.تا اون موقع هم فکر کنید و اون موقع نتیجه ش رو بگید.👌 آقای اعتمادی بعد یه کم سکوت بالبخند گفت: _اگه زودتر به نتیجه رسیدم چی؟😅 خنده م گرفت.😄وحید هم بلند خندید و باخنده گفت: _چقدر هم هولی.حداقل مثلا فردا میگفتی.😂 آقای اعتمادی بالبخند گفت: _واقعا نمیخواستم دیگه ازدواج کنم ولی به درستی حرفهای خانومتون اعتماد دارم.☺️ وحید به من گفت: _حالا اون خانم محترم کی هست؟ به آقای اعتمادی گفتم: _موافقید کسی باشه که مثل شما قبلا ازدواج کرده باشه؟ -بله،اینطوری بهتره.😇 -از طرفی کسی باشه که شرایط شما رو هم کاملا درک کنه و حتی بهتره که قبلا تجربه کرده باشه.درسته؟👌 وحید سؤالی نگاهم میکرد.آقای اعتمادی گفت: _اگه اینطور باشه که خیلی بهتره.😊 گفتم:.... ادامه دارد...
تقدیم نگاهتون🌱
خودسازی اولین روز چطور بود؟
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
خودسازی اولین روز چطور بود؟
رفقا،حتی اگه یه موردش رو هم تونسته باشید تو خودتون تقویت کنید و انجامش بدید خیلی خوبه ان شاءالله به مرور میتونید همه رو انجام بدید خود منم نتونستم کامل همه رو انجام بدم
سلام الحمدلله شما خوبی؟😂 این چه حرفیه فکر کنم فهمیدم کیستی😆
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
https://abzarek.ir/service-p/msg/437286
دیروز نزدیک ۱۵،۱۶ نفر گفتید که خوبه پس همکاری کنید بیاید بگید به هم دیگه کمک کنیم🙂
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
https://abzarek.ir/service-p/msg/437286
_من از دوره اولی که گفتین شروع کردم خیلـــــــــــــی تاثیر گذار بود درمورد صبوری هم من باخودم میگفتم چطور میشه مثل بقیه صبور باشم در بعضی مسائل کوچیک صبر کردم و با سکوت گذروندم دیدم در بقیه مشکلات هم به اسونی میشه صبر کرد هر چند از حق نگذریم اهنگ گوش ندادنم تاثیر گذار بود و به ترتیب دارم خود سازی میکنم ان شاءالله همه مون کاملا این خود سازی ها برامون جا بیفته التماس دعا یاعلی +الحمدلله که تاثیر گذار بوده ان شاءالله به مرور همش درست میشه ان شاءالله به امید خدا،محتاجیم به دعا
اینکه میگم بگید چقدرشو و چیا رو تونستید و چیا رو نتونستید فقط بخاطر اینه که به هم دیگه کمک کنیم موارد دیگر رو هم به بهترین شکل ممکن انجام بدیم
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
https://abzarek.ir/service-p/msg/437286
_عالی بود جون دل امروز خیلی خوب بود ممنونم .......😅😅 اسمتو سانسور کن😁😂😂 +خداروشکر😍ان شاءالله هرروز پرقدرت تر از دیروز پیش بریم😎