eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
549 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 «وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا‌» و خدا را با تو لطف عظیم و عنایت بی اندازه است! - سوره نساء۱۱۳ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هیچ چیز مثل یاد خدا و خوبان خدا، دل را آرام نمی‌کند. ذکر خدا و خوبان خدا، وادیِ امن و دارِ قرار است. همین که توجه داشته باشی خدا با تو است، کافی است. لازم نیست خیلی هم به زبان ذکر بکنی، اصل این است که به یاد خدا باشی. دل مؤمن یک «یاعلی» بگوید، در ملکوت میلیاردها یاعلی صدا می‌کند!🤍 مرحوم‌حاج‌اسماعیل‌دولابی🌱 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
_
نفسش‌ سخت‌ گرفتست‌ ، به‌آغوش‌بکش نوکرِ خستھ‌یِ‌ رنجورِ‌ بهم‌ ریختھ را :))♥️
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
_
امام‌حسین‌جانم♥️ بامن‌بمان‌وسایہ‌مهرازسرم‌مگیر من‌زنده‌ام‌بہ‌مهرتواےمهربانِ‌من! صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله✨
[🕊🍀] 👀🔗 خاڪ‌جبهہ‌هنوززمزمہ‌های‌مناجات قنوتِ‌عاشقانہ‌ترین‌نمازهارابخاطردارد.. قنوتی‌ڪہ‌ذڪر; «‌اللهم‌ارزقنی‌توفیق‌شهادةفی‌سبیلڪ» نخستین‌دعای‌آن‌بود!((:♥️... ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
مثلا بری روبروی گنبدش وایستی بگی:آمده ام بنگرم،گریه نمی دهد امان:))) _چنین لحظه ای را آرزوست🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_سلام علیکم. همسایه بشیم؟ @mahdi_1401 +علیک سلام،بله
آقا من الان دارم تو سوز فراق می‌سوزم.. چرا دل بردی پس؟ چرا گفتی بیا ولی نذاشتی بیام؟ چرا تا مرز اومدن بودم ولی کنسل شد؟ چرا نذاشتی دوباره بیام پیشت؟ چرااا؟🥺💔
🖼 غول کرونا زمین‌گیر شد اولین روز بدون فوتی بعد از ۸۳۰ روز 🙂 خداروشکر‌:) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
_کاش یه نردبونی بود ڪه💕 آدم یه وقتایی ازش بالا برھ🚶🏻‍♂ و خـدا رو بغل ڪنه.. خدا که از رگ گردن به ما نزدیک تره کاش یادم باشه هر وقت دلم تنگ شد دستامو باز کنم تا بغل همیشه باز خدا رو بفهمم +فانی قریب،من پیشتم:) خودش گفته🙂
هدایت شده از 🇵🇸ثَمین🇵🇸
محال است انسانی به جز از راه سید الشهدا(؏) به مقام توحید برسد .. 💌| آیت اللّٰه قاضی(ره)
امروز بعد مدتها شهید شناسی داریم رفقا..🙂 شهید علی تجلایی منتظر باشید🖐🏻
🌷بسم‌رب‌الشهدا‌والصدیقین🌷 معرفی شهید بزرگوار،علی تجلایی ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 شهید علی تجلایی قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) ستاد کل نیروهای مسلح سال 1338 در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد، و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت. علی در دوران رژیم منحوس پهلوی، توسط ساواک احضـار شد، چراکه از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود. با آغاز حرکت مردم علیه این رژیم در سال 1357، تجلایی نیز فعالیت خود را شروع کرد. او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعال داشت و به چاپ و پخش اعلامیه‌ها مشغول بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال 1358، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر «سعید گلاب‌بخش» - معروف به « محسن چـریک» - در سعدآباد تهران گذراند. تجلایی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء(ع) به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت‌گیر بود و می‌گفت: «من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده‌ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته‌ام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون می‌خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان ، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.» سخت‌گیری وی در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار » معروف بود. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * از ازدواج تا خبر شهادت برادر کوچکتر تجلایی در سال 1360، با خانم نسیبه عبدالعلی‌زاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد. بعد از آن به عنوان فرمانده گردان‌های شهیـد آیت‌الله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنی(نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهه‌های نبرد پیرانشهر، مسئول عملیات بود. در تیرماه 1361، مأموریت یافت که در اجرای مرحله‌ای دیگر از عملیات بیت‌المقدس در شلمچه وارد عمل شود. تجلایی به همراه برادر کوچکترش -مهدی- در بهمن ماه 1361، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میدان مین به شهـادت رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگرداند، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از شهـادت برادر، به اصغر قصاب عبداللهـی گفت: این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعـات نمی‌کنند، سبقت می‌گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می‌رسندو این در حالی بود که اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیش‌دستی برادر کوچکترش -مرتضی- گله‌مند بود. علی برای آوردن جنازه برادر که در منطقه دشمن افتاده بود، شبانه راهی شد. وقتی که با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است، اما خود او نیست  با این حال خوشحال شد و گفت: « او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.» در سال 1362، در عملیات والفجر 2 شرکت کرد و بعد از آن به تهران اعزام شد تا دوره دافوس را بگذراند. در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد. با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام می‌داد. در عملیات خیبر نیز شرکت کرد. پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * آخرین سخنان شهید تجلایی با همسرش علی تجلایی، صبح‌دم روز 29 بهمن 1363، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه‌ها و همسر خوبی برای شما نبوده‌ام . حالا پیش خدا می‌روم ... . مطمئنم که دیگر برنمی‌گردم. همیشه می‌گفت: « خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم : چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و می‌دانم که وقتی به مزار شهیدان می‌آیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجی‌اند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس. در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد. قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی‌خواهد پشت بی‌سیم بنشیند و می‌خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور می‌کردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند. تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان 3 گردان امام حسین (ع)، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * نحوه شهادت «علی رگبار» در جنگ از خود رشادت‌های بسیار نشان داد، به گونه‌ای که آنهایی که او را نمی‌شناختند، نام و نشانش را از هم می‌پرسیدند و آنهایـی که می‌شناختند، از جرئت و شجاعتش به شگفت آمده بودند. از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند. نیروهای اصغر قصاب عبداللهی، فرمانده گردان امام حسین(ع) از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره -العماره- را تصرف کنند. تجلایی با آنها به راه افتاد. اصغر قصاب برای بچه‌ها صحبت می‌کرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد. امشب مثل شب‌های گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین(ع) چگونه بود و یارانش چگونه بودند... امشب من هم با شمـا خواهم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهم کرد. اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند، اما او رضایت نداد. همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند. اتوبان از دور نمایان شد. عده‌ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند. یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) می‌گوید، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بی‌امان می‌جنگید و پیشاپیش همه بود. گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آنها نبود. عده‌ای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده‌ای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد. اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند. تانک‌های دشمن از اتوبان می‌آمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند. به طرف روستای القرنه حرکت کردیم. خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشت بام‌ها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند. نیروهای عمل‌کننده تمام شد. اصغر قصاب در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید. تجلایی بسیار ناراحت بود اما با اطمینـان کار می‌کرد. بی‌سیم چی گردان سیدالشهدا از راه رسید و گفت: «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.» صدای تانک‌های دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می‌شد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند. تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بی‌آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمه‌های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. شهید علی تجلایی معروف به «علی رگبار» در 25 اسفندماه 1363 به آرزوی دیرینه خود شتافت، آرزویی که خود را به آب‌وآتش زد تا آن را از خداوند متعال بگیرد. پیکر مطهر شهید علی تجلایی، همانگونه که می‌خواست گمنام است. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
شادی روحشون صلواتی ختم کنیم:)