🇮🇷بِیـتُالزهـراۜ🇵🇸
https://abzarek.ir/service-p/msg/437286
رفقا برای خودسازی،یه چیز به ذهنم رسیده
اینکه ما وقتی خودسازی میکنیم باید یکم سختی هم بکشیم تا برامون شیرین و موندگار تر از قبل بشه
نظرتون چیه هرروز مثلا چند مورد رو نمیتونیم انجام بدیم برای خودمون تنبیه معنوی بذاریم و یه کاری کنیم؟
توی این ناشناس که ریپلای کردم بگید
🇮🇷بِیـتُالزهـراۜ🇵🇸
رفقا برای خودسازی،یه چیز به ذهنم رسیده اینکه ما وقتی خودسازی میکنیم باید یکم سختی هم بکشیم تا برامون
مثلا یه روز برای تنبیه مون ۵۰۰ تا صلوات میفرستیم،یا ۵ بار سوره شمس رو میخونیم و....
هدایت شده از مسجد بلال
AUD-20220310-WA0019.mp3
3.25M
🔹 چهارشنبه ۱۸ اسفند( ۶۳۷)
🔸نهج البلاغه (خوب صحبت نمودن)
1⃣کسی که درانجام کاری که مردم خوش ندارند شتاب کند درباره اومردم حرفی راخواهند گفت که نمیدانند.
✅قدرت برقراری ارتباط بالا از شاخص های فردمومن است
✅از ابزارخوب صحبت کردن عجله نکردن است
2⃣حرف آمیخته با احساسات وخشم مناسب نیست
3⃣ ماچهارنوع عمل داریم(شرح)
✅کاری که خداومردم میپسندند
✅کاری که نه مردم ونه دخدامی پسندند
✅کاری که خدامی پسندد ومردم نمیپسندند.
✅کاری که مردم میپسندند لکن خدانمیپسندد
5⃣امام سجاد(ع):خوب صحبت کردن
✅مالت رازیاد میکند
✅رزقتان وسیع میشود
✅اجلتان رابه تاخیر می اندازد(شرح)
✅محبوب خانواده ات میشوی
✅وارد بهشت میشود
🔷 درس هایی کوتاه از امیرالمومنین
علی(ع)در حکمت های نهج البلاغه
🔷 شرح به روزاحکام و معارف اسلامی
🔴(توسط حجة الاسلام ساجدی نسب)
✅کانالهای ایتاوتلگرام :
🕌 @MasjedBalal2
✅کانال دوم واتس آپ:
🕌 https://chat.whatsapp.com/GBPEMgyRc4n0LBZ7IN5AM9
🇮🇷بِیـتُالزهـراۜ🇵🇸
امروز خداتو شکر کردی رفیق؟(:
خداتو شکر کن...
حتی اگه تو بدترین شرایط هم هستی!
مطمئن باش خدا حواسش هست بهت :)
اگه طولش میده داره قشنگ ترش میکنه...
⚠️ #تلنگرانه
بعـــــضے از آیاتـــــ هستند ڪـــــہ وقـــــتے
اونـــــا رو میخـونیم شــــــرمنده خــــــــــدا
میــــشیم مــــــثل همـــــین آیـــــہ ⇩⇩
«أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ »
آیـــــاخـــــدا برای بـــــندهاش ڪـــــافےنیستـــــ؟!
♡اینجا بیـتالزهــراست(:♡↯
@Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُالزهـراۜ🇵🇸
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و هشتم ✨ _پسرخاله ش؟؟!! آقای پورسینا؟!!!😳 -بله بیشتر
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و سی و نهم ✨
گفتم
_شما از دوستان صمیمی شهید صبوری بودید؟
-بله
-شهید صبوری از زندگی شخصیش راضی بود؟
وحید با اخم نگاهم میکرد.😠سؤالی به وحید نگاه کردم.یه کم سکوت شد.آقای اعتمادی گفت:
_منظور شما...که...نه خانم موحد.!! 😳
-چرا نه؟!!😐
وحید با اخم گفت:
_اون بنده خدا به اندازه کافی توزندگیش سختی کشیده،دوباره با کسی ازدواج کنه که معلوم نیست فردا زنده هست یا نه؟😠
از حرف وحید تعجب کردم.گفتم:
_وقتی امین شهید شد،خیلی ها درمورد منم همین رو میگفتن.پس منم نباید با شما ازدواج میکردم؟!!....🙁بابا هم همین حرف رو گفته بود ولی شما بهش گفتی شما کسی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا زنده هست،یادته؟
-هرکسی تحمل و ایمان تو رو نداره.😕
-مگه نمیخواستی همسر همکارات مثل زهرا روشن باشن؟ فاطمه سرمدی مثل زهرا روشنه.اگه میخوای علیرضا اعتمادی مثل وحید موحد باشه باید ازدواج کنه..
با فاطمه سرمدی.
وحید هنوز با اخم نگاهم میکرد.خواست چیزی بگه،گفتم:
_وحیدجان،خودت خوب میدونی این مسئولیتی که رو دوش من گذاشتی چقدر برام سخته.من آدمی نیستم که بخاطر حسادت خودم به کسی بگم همسرشو طلاق بده یا بخاطر کم کردن عذاب وجدانم بگم با کسی ازدواج کنه. مطمئن باش به درستی حرفی که میگم مطمئنم.اگه شما به من ایمان نداری من از خدامه که این مسئولیت رو از دوشم برداری.😐
دیگه کسی چیزی نگفت.آقای اعتمادی رو رسوندیم...
وقتی دوباره حرکت کردم،احساس کردم وحید داره نگاهم میکنه.نگاهش کردم، عاشقانه نگاهم میکرد.مثلا باحالت قهر گفتم:
_چرا پیش نامحرم دعوام کردی؟☹️
وحید لبخند زد و گفت:
_چرا پیش نامحرم گفتی قبلا ازدواج کردی؟😊
-از اینکه من قبلا ازدواج کردم ناراحتی؟🙁
-نه.ولی دلیلی نداره هرکسی بدونه.😎
-اتفاقا به نظر من خوبه بعضی همکارات یه چیزایی از زندگی ما بدونن که فکر نکنن من و شما از سختی هاشون بی خبریم.😊
وحید یه کم فقط نگاهم کرد.بعد گفت:
_من علیرضا رو راضی میکنم.تو هم با خانم سرمدی صحبت کن.... زهرا.. 😊
نگاهش کردم.مثلا باناراحتی گفتم:
_بله😒😌
بالبخند گفت:
_زهراجانم😍
لبخند زدم.
-جانم☺️
-خیلی دوست دارم..چون تو خیلی خوبی.😊
دو ماه بعد ششمین سالگرد ازدواج من و وحید بود....😍💞
میخواستم بعد شش سال انتظار وحید، شش سال باهم بودنمون رو جشن بگیرم ولی ترجیح دادم فقط من و وحید و بچه هامون باشیم.☺️☝️نمیدونستم وحید میدونه یا نه.وحید اونقدر کار داشت و کارش سخت بود که #بهش_حق_میدادم یادش رفته باشه.😊
همه چیز آماده بود....
من و بچه ها منتظر بودیم تا وحید بیاد تو خونه..😊
وقتی درو باز کرد،من و بچه ها جیغ کشیدیم.وحید دم در خشکش زد.یه کم به ما نگاه کرد.بچه ها سه تایی پریدن بغلش.😍😍😍👦🏻👦🏻👧🏻
وحید رو زانو نشست و بچه ها رو بغل کرد.بعد😁🤗 مدتی بلند شد و به من نگاه کرد.
بالبخند گفتم:
_سلام همسر عزیزم☺️
سلام عزیز دلم....بعد شش سال انتظار، شش ساله کنار تو خوشبخت ترین مرد دنیا هستم.😇
-یادت بود؟!!!☺️
لبخند زد.
-مگه میشه سالگرد بهترین روز زندگیم یادم نباشه.😉
خیلی خوشحال شدم.😃دوباره رفت بیرون.گفتم:
_کجا میری؟
-الان میام.
همونجا منتظرش ایستاده بودم.بچه ها رفتن دنبال بازی.چند دقیقه بعد با یه دسته گل خوشگل💐❤️ و چند تا هدیه اومد.🎁🎁🎁از دیدن گل خیلی خوشحال شدم.
گفتم:
_این مال منه؟😍
-بعله..خیلی طول کشید تا اونجوری که میخواستم بشه.گل فروشه دیگه حوصله ش سر رفته بود.البته بازهم اونجوری که میخواستم نشد ولی دیگه شما به بزرگی خودت ببخش.😊
گل ازش گرفتم.
-خیلی خوشگله..😍ممنونم...☺️البته از شما انتظار کمتر از این هم نمیرفت دیگه. به خودم اشاره کردم و گفتم:
_آخه شما خیلی خوش سلیقه ای.😌
وحید بلند خندید...
به هدیه ها اشاره کردم و گفتم:
_اینا هم مال منه؟😎
-نه دیگه.همون گل خوشگله برای شما بسه.😉این مال بچه هاست.صداشون کن.
-خوش بحال بچه ها.چه بابای خوبی دارن.😍
-ما اینیم دیگه.😉
بچه ها رو صدا کردم و اومدن.
ادامه دارد...