eitaa logo
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
52 دنبال‌کننده
301 عکس
67 ویدیو
0 فایل
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را...!🌱 •برای‌ثبت‌مهمترین‌وقشنگترین‌لحظاتم‌برای ثبتِ‌جدیدترین‌ها• *کپی‌از #شبنامه‌ها ممنوعه،لطفا فوروارد‌؛ ز.ع.م|خانوم‌ِدویست‌وچهارده https://harfeto.timefriend.net/17393080534005 من؛
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌النور✨ این‌چند روز لبریز بود از حس و حال خوب حس مسئولیت حس تلاش لبریز بود از تجربه و خنده پر بود ازلذت‌توی خستگی..🙂 سختی های بوم نویسی و سر درد های درست کردن کلیپ و استرس ارائه"😮‍💨 یاحتی‌ خواب رفتن روی گونی های پتو از روی خستگی 😐😂(قضیه‌شو‌بگم‌براتون؟) دلم تنگه اون پله ی همیشگی و آرامش و سردی خاصه‌شه،دلم تنگه سالن غذاخوری و استراحتشه،دلم تنگه نماز خوندنامونه،دلم تنگه هَمَس خانوم مهدوی و آرامشش خانوم عظیمی و هیجانش یا حتی خانوم یاوری و مهربونیش🙂🤍 کارمون‌باعشق‌و‌توسل‌شروع‌شدو باعشق و گرفته شدنه دستمون تموم شد؛خداروشکر بابت این روز ها نصیب همتون همچنین روزهایی... ومن‌َاللهِ‌توفیق!🌿🕊
هوالرئوف🕊🌿 برگشتیم..کم‌کم‌داریم‌میبینیم‌کجاییم دیگه کسی نیست بالهجه‌ی‌مشهدیش‌ ساعت ۷صبح‌بیدارمون کنه بگه بچه‌ها استادساعت ۸میانا‌پاشید دیگه‌صبحونه‌رو‌جمع‌کردنا ماهم باغرغر پاشیم تا اونا ازمون‌دورشدن دوباره بخوابیم و برگرده بگه بازخوابیدی که پاشو استاد اومده‌منتظر شماس .دیگه‌کسی‌‌نیست‌وقتی‌لیوانا‌مونو‌برای چایی میبردیم تشویق می‌کرد که افرین صرفه جویی در مصرف لیوان کاغذی میکنی دیگه کسی نیست شر صبحونه بگه الان اشتاد اومده اینسری سفره رو ماجمع میکنیم شما زودباشیدبرید دیگه‌نیست‌عجله‌مون‌برای‌نشستن‌جلوی‌استاد دیگه‌نیست‌بدوبدو‌برای رسیدن به نمازجماعت دیگه‌نیست‌۵ساعت‌نشستن‌سرکلاس‌ دیگه‌نیست‌خواب‌رفتن‌‌نشسته‌از‌روی‌خسته‌گی دیگه‌نیست‌صدای‌خانوم‌ابراهیمی‌که‌بچه‌ها‌تا ‌۱۲:۳۰نماز استاد ۱۲:۳۵منتظرشماس دیگه‌نیست‌ناهارخوردن‌عجله‌ای‌که‌بعدش‌دوباره ساعت ۳کلاسه دیگه‌نیست‌ساعت‌هایی‌که‌بعد کلاس میگفتن بچه ها زودباشید اتوبوس ها منتظر شمان دیگه‌نیست‌قاطی‌شدن‌باب‌الرضا و باب‌الجواد دیگه‌نیست‌زیارتِ‌هُلی و کمردردبعدش دیگه‌نیست‌گنبد،دیگه‌نیستن‌خادما‌ دیگه‌نیست‌معتدل‌موندن‌برای‌اتوبوسا‌ دیگه‌نیست‌پخش‌شدن‌وسط‌اتوبوس دیگه‌نیست‌میان‌وعده‌های‌بعدحرم‌ دیگه‌اشترودل‌هامون‌نیست‌ دیگه‌کلاس‌های‌بعد‌حرم‌نیست‌ دیگه‌استادعزتی،خانوم‌فیاض،استادوکیلی..🥲 دیگه‌گعده‌نه‌نه‌ببخشید‌گرده‌های‌‌توی‌تاریکی‌ دیگه‌نیست‌بیدارشدن‌برای‌نمازصبحُ‌هزیون‌گفتن بچه اینکه چرا منوساعت‌۴بیدارکردی و بعدش‌ معذرت خواهی هایی که ببخشید اگر بهتون صبحا بد حرف میزنم دست خودم نیست🥺😃 دیگه‌نیست‌نماز‌خوندن‌توی‌‌سوزسرمای‌صبح🧎🏻‍♀ دیگه‌فرزانه‌نیست‌عارفه‌و‌لهجه‌یزدیش‌نیست دیگه‌منت‌کشیدن‌های‌یزدیا‌برای تقلیدنکردن‌لهجه‌شون‌نیست دیگه تاب و صف‌واستادناش‌نیست دیگه خداحفظتون‌کنه‌لعنتیا‌نیست😄 دیگه‌قرآن‌خوندن‌و‌مداحی‌خوندن‌نیست دیگه‌سبقت‌گرفتن‌برای‌خرید‌کتاب‌نیست دیگه‌ازمون‌دادن‌دست‌جمعی‌نیست دیگه‌نازنفست‌خروس‌نیست دیگه‌رقیه جان رقیه جان رقیه جان گفتنامون‌نیست دیگه‌دورمنی‌نیست دیگه‌بابایی🧔🏻‍♂ نیست... تموم‌شد‌زیارت پرمعرفتمون‌تموم‌شد براتون‌دعا‌میکنم‌زیارت‌پرمعرفت🫀🫂 ومن‌الله‌توفیق،یاعلی🍃 👤خانوم‌دویست‌وچهارده @miss_214
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
*کنجِ‌دل
_ذهن‌انسان‌ها،مخصوصا‌دخترها،یک‌جایِ‌شلوغ مانند متروست. هرکسی می‌آید و می‌رود؛ یکی‌بالبخند‌نگاه‌میکند‌،دیگری‌جوری‌که‌انگار ارث‌ پدرش‌رابالا‌کشیده‌ای یکی‌جایش‌رابرای‌نشستن‌به‌تومی‌دهدو دیگری‌بلندت‌می‌کندتاخودبنشیند کسی‌ازفرط‌خستگی‌خوابیده و کس‌دیگری با‌بیچاره‌ای‌که‌پشت‌تلفن‌است‌دعوا‌می‌کند... _دل‌انسان‌ها،مانندبینهایت‌پلاس‌است، ماندن‌درآن‌ذره‌ای‌راحتی‌ندارد،داخلش‌پرازتلاطم‌ است و کلی‌بالا‌وپایین‌دارد. برای‌رسیدن‌به‌آخرش،رُ‌سَت‌کشیده‌می‌شودولی بازهم آزمون‌آخرین‌کپسول‌می‌ماندو حتی‌اگرهم‌به‌پایانش‌برسی‌و‌درآزمون‌قبول‌شوی،۲۰امتیاز‌کم‌می‌آوری‌و رزق‌دوره‌نصیبت‌نمی‌شود و تنها‌یادگاری‌اش‌اسم‌ثبت‌شده‌درسامانه‌باعنوانِ《بینهایت‌شو۵》است. دل،مانندِ‌‌کلمه‌پرحرفِ‌دوستت‌دارم‌است. دوستت‌دارم‌هایی‌که‌ممکن‌است‌به‌دیگردوستت‌ندارم‌هایِ پرسروصداوجیغ‌وداد تبدیل شود. دل‌پراست از قربان‌صدقه‌هایِ دلی...♡ امّا‌تو؛ کنجِ‌دل _کنج‌دل،شخصی‌ترازشخصی‌هاست،که‌حتی‌برخی‌ وقت‌هاخودِتوهم‌‌حق‌دخالت‌درآن‌رانداری،خودش‌می‌داند‌و‌قلبت! کنج‌دل‌مانندپدریست‌که‌دخترانش‌رادور‌خود جمع‌کرده‌است و دلبرکانش با عشوه و ناز برایش حرف می‌زنند و پدر بالبخندوتبسم،به‌آنهامی‌نگرد،بدون‌حرف‌هایِ‌اعتباری زیراتمامی‌محبت‌هایِ‌کنجِ‌دل‌در "آغوش" خلاصه‌می‌شود... کنجِ‌دل،مانندِ‌مینایِ<زندگی‌زیباست>می‌ماندکه‌از سرطانِ‌چندین‌ساله‌اش‌بعدِدوبار‌درمان‌نجات‌پیدامی‌کند و روی شیشه‌ِ‌اتاقِ‌دکتر،باماژیک‌قرمز‌می‌نویسد:عشق می‌نویسد:ماهان کنجِ‌دل‌هرآدمی‌به‌راحتی‌ازبین‌نمی‌رودوعوض‌نمی‌شود اما‌ اگر ضربه‌ای‌دراو‌اثرکند،می‌شکند،خورد‌می‌شودوتمام‌فریادهایش‌،اشک‌می‌شود،سُر‌می‌خورد و ردآن‌تاهمیشه‌درجای‌جایِ‌زندگی‌می‌ماند... حرف‌برای‌گفتن‌زیاداست‌امّا‌بماندبه‌یادگار؛🍃🌒 "اندردلِ‌من،درون‌و‌بیرون‌همه‌اوست"
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
یه‌اتفاق‌قلبی‌بود؛ هیجان‌و‌استرس‌و‌ذوق‌و‌ترسمون‌داشت‌نزدیک‌ میشد، فقط‌۱۰ساعتِ‌دیگه‌مونده‌بودبه: "این‌دفعه‌دیگه‌واقعا۷حرکته" چشمامون‌روبستیم‌تاشایدزودتر‌بگذره شنبه‌اومد‌باشروع‌کلی‌اتفاق‌؛ دنبالِ‌اتوبوس"یک"گشتن🚌 صبونه‌ی‌توی‌ماشین اتراق‌تهِ‌اتوبوس بغل‌کردن‌و‌سلام‌صب‌بخیرا‌ منتظر‌موندن‌برای‌اینکه‌کی‌میرسی دیدنت‌از‌پشتِ‌پنجره‌اتوبوس تهدید‌هایِ‌کنارگذاشتنِ‌گوشی‌هامون بلندگویِ‌خرابه‌اتوبوسو‌ استپیکرهمیشه‌بی‌شارژه‌مهدی جیغ‌کشیدنِ‌توی‌تونل‌🚇 عههههههه‌آببببببببببببب😎🏖 نرسیدنِ‌کیک‌به‌تهِ‌اتوبوس رسیدن‌بعد۵ساعت‌گردن‌درد دیدنِ‌حاج‌محمود رد‌شدن‌از‌زیر‌قرآن‌ودوربینِ‌حاجی‌مون‌ سلام‌اردوگاهِ‌هفتِ‌تیرِ‌رامسر اردوگاهِ‌لاله‌ی‌گوگولی والیبال‌ِ‌بالای‌تختِ‌دونفره خب‌حالاها بریمم‌ناهاااااااااار کبابِ‌همبرگری‌و‌ قهرِ‌برنج‌بانمک‌و‌روغن ژتونای‌غذامون☁️🤓 افتتاحیه‌عودریای‌یهویی توپ‌و‌دریاو‌آقای‌واعظی‌‌و‌شدمندگی‌ما شاتل‌وقایق‌و‌آبِ‌شور عدسیو‌شادونه‌و‌آبِ‌آبگوشته‌یه‌هفته‌پیش تکمیلِ‌محتوا و انتخابِ‌قالب برق‌زدن‌چشم‌منتور‌رسانه بعد شنیدنِ موشن ۳۵ساعت نخوابیدن و تغییر قالب ۲ساعت مونده به ارائه دعوامون‌ ارائه ی دوم از ششم بودن فیلم گرفتنای آقای وافی لبخند استاد ایمانی گروه قبلی * امیدوارم شما * خانوم محمدی خیالتون راحت گفتنای همشون تجربه ی جدید تو خستگی تو مهربونی تو اعصاب خوردی خوابیدن ۲ساعت و نیم پشت هم تو اتوبوس آخرش و گریه های بچه ها دوشنبه شد ساعت ۱۱شب با خستگی تمام تو رخت خواب رفتیم تموم شد به همین زودی مثل بقیه رویدادا شیرین بیان دخترانِ‌حاج‌قاسم پیشگام بینهایت همکاری کلیییی‌دیگه چیزی‌که‌توهمه‌شون‌بیشترمیشه "رفاقتِ‌رفاقت" قدرِ‌رفاقت‌هاتون‌روبدونید‌ و به‌راحتی‌ازدستشون‌ندید رفاقت‌مقدسه🌿🙂
هو؛ _می‌گویند‌"لیلا‌نبضِ‌دلِ‌مجنونه.." از‌همان‌روزِ‌اول نبض‌قلب‌ها بوده ای و ما دیر مجنونت شدیم و دیر پیدایت کردیم همان‌روز فهمیدم نبضِ‌قلب‌م شمایی که قرار بود دعوتنامه ام امضا نشود همان روزهایی که نبضِ‌قلبم با بغض به سینه می‌کوبید _حالا قلبِ‌من با عشق و هیجان خونی‌که سرشار از محبت تو است را به سراسر وجودم می رساند _بر یک چشم بر هم زدنی خود را در بارگاه عزیزِ دل علی بن موسی اارضا پیدا کردیم و اذن دخول جدشان را گرفتبم _چندین ساعتِ بعد هیجان و اضطراب و انتظار و بغضِ‌مان را وارد جاده ی عشق "ایلام،مهران،کربلا"کردیم _بالاَخره‌ رسیدیم به پایانه مرزیِ‌مهران و مُهر خروج قلب هایمان را به سمتِ حرمش پر داد _حالا دیگر تمامی دور و اطراف مان پرچم های عراق جای پرچمِ سه رنگِ امن‌مان‌ را گرفتند و کمی غربت به حس و حال خوبمان اضافه شد _به محضِ رسیدن به نجف خود را به شبستان حضرت زهرا، حرم امیرالمؤمنین رساندیم که دست به دامان‌ِحضرت و عزیزِدلشان‌ شویم بلکه مارا زیر پر چادرشان‌ بگیرند و عاقبت بخیرمان کنند؛ "اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا" روز ها شب و شب ها روز میشد و ما اینگونه سه روز را پشت سر گذاشتیم . . . _بین راه بودیم عمود ۳۱۶ در حین قدم گذاشتم به سوی حرمش به او سلام میدادیم و زیر لب می‌گفتیم "صل الله علیک یا اباعبدالله " ناگهان علاوه بر نخِ تسبیحِ عزیزم بند دلم پاره شد در آن همه هیاهو در آن همه سر و صدا و باند های موکب ها صدای تک تک دانه هایش که روی زمین می افتادند را می‌شنیدم گویی روی یک لایه شیشه افتاده باشند و نه روی آن همه خاک _سه روزِ دل انگیز در نجف تمام شد حالا؛ با اذن امیرِ‌مؤمنان‌ از حرم حرکت میکنیم و وارد مشایه می شویم و با خود زمزمه میکنیم قدم قدم با یه علم ایشالا اربعین میام سمت حرم _بغض م را قورت دادم و سعی کردم به نبودنش عادت کنم تقریبا ۵۰ عمود گذشته بود یکی از زائر های عزیزش را فرستاد تا یک تسبیح زیبای دیگر تقدیمم کند جای آن قبلی که برایم خیلی عزیز بود را پُر کند _بالاخره رسیدیم دیگر صبرمان سر آمد بود شهرش هم بوی خودش را می‌داد با اشتیاق به سمتِ بین الحرمین پر کشیدیم حرم مملو از زائر بود زائرانی که به عشق مولا درد تاول پا و خستگی راه را به جان خریده بودند و با مولایشان عهد می‌بستند و با یکدیگر ندای لبیک یا حسین را می دادند در آن شلوغاتی‌ که جای سوزن انداختن نبود امام هوای مان را بیشتر داشت به اندازه چند قدم برایمان جا باز کرد تا نماز مغرب و عشا و نماز زیارت بخوانیم و بلافاصله بعد خادم ها دست از سرمان بر نداشتند و و با پرهایشان و صدای امشی‌ امشی و حرّک حرّکشان ما را راهی تل زینبیه کردند جایی که خواهر ها می‌توانند بدون روضه هم اشک بریزند _فردایش سر از سردابِ حضرت درآوردیم و یکی از زائر ها برایمان روضه خواند و مجلس سه چهار نفره و ۲۰۰ نفره‌ تبدیل شد و عرب و عجم با هم سینه میزدند و حسینم وا حسینم وا حسینم می‌خواندند _تمام سختیِ اربعین در کربلا جمع شده است سختی اش بیشتر از کل این مسیر است _در عین این حال این یازده روز به اتمام رسید و خود را دوباره به حرم حضرت معصومه رساندیم تا شکرانه سفر را به جا بیاوریم _و اما پایانِ سفرنامه ام می ماند به روز قیامت که خدا نورِ کسب کرده از سفر را برایم بنویسید و مهر اتمام سفر را بزند "اللهم الرزقنا‌ شفاعت الحسین فی الدنیا‌والآخره"♥️✨🌾
فردا شروع یه اتفاق جدیده هیجان و استرس و ترس ترکیب ست که تمام وجودم را فتح کرده است بیشتر انتظارم برایش به خاطر سروسامان گرفتن این ها بودند . . فردا شروع شده بود ولی از همان لحظه بغض دلتنگی به گلویم چنگ زده است هرچه بیشتر میگذرد بیشتر سخت تر میشود تحمل کردنش‌ کار حضرت فیل است هر روز سعی میکنم برای خود عادی اش کنم ولی باز دلتنگ تر میشوم ضعیف تر میشوم و برای دوباره تداعی شدن آن لحظه ها چشم انتظار دست به دامان زمان میشود بلکه کمی مرا درک کند و بفهمد و کاری کند جان می‌دهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح باشد که چو خورشیدِ درخشان، به درآیی
هو` میگفتند که فردا روزیست مهم باید از تمام نقاطِ ایران خودتان را به تهران برسانید هنوز هجده ساعتی به شروع برنامه مانده بود جاده ها و خیابان ها مثل همیشه نبودند در اتوبان حکیم و همت پر بود از ماشین هایی که پشت شیشه ی عقب خود نوشته بودند ^لبیک یا خامنه ای^ هرچه بیشتر به مصلی ی امام خمینی نزدیک تر می‌شدیم ترافیک و ازدحام بیشتر میشد هر چند وقت یک بار ساعت را چک میکردم مگر بیشتر از ۱۲ ساعت به شروع نمانده چرا این همه همهمه‌ بسیار است ؟ از ساعت۲ بامداد مردم شروع به پارک کردن ماشین های خود کردند و به سمت مصلی قدم برداشتند هلیکوپترها در فاصله ی کم در آسمان می‌چرخیدند و امنیت مان را تامین می‌کردند قرار بود درهای مصلی از ساعت ۸صبح باز شود اما آنقدر جمعیت دور درب ها بسیار بود اذان صبح مردم وارد مصلی شدند و نمازشان را آنجا خواندند ساعت ۶ تمام خیابان های اطراف مصلی قفل شده بود آنهایی که زرنگی کرده بودند زود شبستان ها راپر کرده بودند و ما هایی‌ که دیرتر راه افتادیم در حیاط زیر نسیم درختان زیتون و روبه روی مانیتوری مستقر شدیم بلکه آقا را از آن تماشا کنیم بالاخره ساعت ۱۱ونیم شد و بعد از قرائت قرآن آقا وارد صحن شدند اشک های شوق مردم را میشد روی سرمان گذاشت مردم شعار؛ _این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده _خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست سر می‌دادند و روی پنجه های خود می‌ایستادند تا بلکه بتوانند آقا را فقط از مانیتور بنگرند‌ بعد از ذکر مصیبت اهل بیت در محضر رهبر «آقا برایمان خطبه خواندند و حرف از وحدت بین مسلمین و نه تعلل و نه شتاب زده زدند آقا برایشان خطبه خواند برای کسانی که حالا رهبر و پدرسیاسی شان را از دست داده اند. دلداریشان داد و گفت ماهم در اوایل انقلاب بزرگانمان را از دست دادیم رجایی و بهشتی و هاشمی نژاد و... ها از پیشمان رفتند نگران نباشید» بر خلاف رویه تمام نماز جمعه ها : _ آقا نماز عصر رو خودشون قرائت کردن _بعد نماز صبر کردن و مدت کوتاهی مشغول صحبت شدن آقا باحضورشون علاوه بر یک کار انقلابی شسته رفته و با برنامه ترین کار رسانه ای رو کردند و مردم با حضورشون عشق شون رو به حضرت و حمایتشان را به ارتش مقاومت و مردم مقاومت نشان دادند و گفتند تا آخرین قطره خون پای این انقلاب می‌مانیم.❤️
رقص‌پرچم! باغرور به بلندا و خروش خود می‌بالید. انسانها سربلند کرده و رقص پرچم را می‌دیدند،تاب‌میخورد و می‌چرخید و زمینه آن،صدای هو هو باد بود؛ ناگاه زمزمه باد قطع شد.پرچم،آرام‌شد،سربه‌زیرشد و افتاد مردم صدایش میکردند و فریاد می‌زدند:«بلندشو...برقص...پرچم،بلندشو» اما پرچم چیزی نمی‌گفت یعنی..میخواست بگویید،نمیتوانست. صدای هوهو باد ، دوباره به گوش رسید ،آمد و آمد،به محض برخوردش با پرچم، بلند شد و دوباره شروع به رقصیدن کرد و تکان خورد. هرچه شدت‌وسرعت باد بیشتر میشد،پرچم مغرور تر به خود می‌بالید و خودش را به چشم انظار می آورد. همه پرچم را می‌نگریستند،دریق از کمی توجهشان به باد،آری! حکایت ما این است،مانند جنینی می‌مانیم که در رحم مادر خود حرف از نبود مادر می‌زنیم ولی اگر بندناف مان را قطع کنند و جدا شویم میفهمیم دلیل زنده ماندن مان مادر بود. حواسمان به قدرت خود پرچم رفته است نه بادی که با آمدنش،پرچم به چشم می آید. عشق مارا پی کاری به جهان آوردست ادب این است که مشغول تماشانشویم🍃
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
هو سه روز هیجان انگیز و عجیب عجیب بودنش رو بماند اما اینکه سه روز دوییدیم‌ ۶۸ ساعت نخوابیدیم کنارهم خندیدیم،غیبت‌کردیم سوتی دادیمممممم،تلاش کردیم،دعوا کردیم ، دلخور شدیم هیجان انگیز بود و رتبه برتر شدن مهری شد روی تلاشمون بمونه به یادگار خاطره: «ساعت یک ربع ۶ اذانه صبح بود نماز خوندیم و قرار شد تا یک ربع هفت بخوابیم و بریم بالای مسجد تا دعای ندبه برگزار بشه به محضه اینکه چشمام روی هم نشست خواب دیدم بعد قرعه کشی اسم گروهمون‌ برای ارائه اولین گروه دراومد و ما آماده نبودیم، با ترس و استرس از خواب بیدار شدم و برای بچه ها گفتم و خلاصه راهی سالن شدیم بعد قرعه کشی،به طور فوق العاده عجیبی به عنوان گروه ۳۱ و آخرین گروه ارائه دادیم درسته خواب ظن چپه اما این سری خواب من خیلی چپ بود.» شکرخدا بابت این جمع و این سه‌روز🤍
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
هوالبصیر؛ "یل لیلاست در آغوش یل ام‌بنین خانه‌ی حضرت ارباب قمر در قمر است" امسالم‌ با نورچشم‌ارباب‌شروع‌شد.. فلش‌بک:/ |•۲۲بهمن‌سال۱۴۰۲ تموم شد و سال جدیدی از عمرم رو شروع کردم هیچوقت فکر نمی‌کردم اوضاع اینهمه تغییر کنه و غرق م کنه توی دنیای امتحان و چالش و اتفاقای‌ جورواجور زندگی روزها سختُ،باحالُ،هیجان انگیزُ، زجر آور گذش‍‍ـت اما حالا که به قبل نگاه میکنم میبینم چقدر زود گذشته و من چقدر درگیر بودم و از خودم غافل و تنها کسی که اینهمه مدت کنارم بود خدایی بود که از رگ گردن بهمون نزدیک تره و من تو قلبم احساسش‌ میکنم امسال متفاوت تر از سالهای دیگه به خودم‌ تبریک میگم و ممنونم ازت که دووم آوردی و داری تلاش میکنی همه چی بهتر باشه؛ امسال رو مدد بگیر از رعنای‌لیلا تا قشنگ تر تموم بشه•| تولدت‌مبارک‌منِ‌قشنگم,سالت‌پرازنور؛🩷🌱
خانوم‌ِدویست‌وچهارده!🇵🇸
نورا‌وصدرا قولیه که داده بودم شبانه هاشون نوشته شده و داره نوشته میشه اما برای انتشارشون‌ تصمیمی ندارم و شاید تک شبنامه هاشون رو بزارم ولی شاید بخوام یه توضیحی بدم نورا و صدرا ازدواجشون‌ سنتی بوده ولی حالا که وابسته ی هم شدن و عشق توی زندگی شون‌ رخنه کرده و می‌درخشه اتفاق و چالش و تصمیمی برای آینده شون باعث شد مدت طولانی از هم دور باشند و این یه اتفاق بزرگ توی زندگی شونه باید به دوری عادت کنند؛ شبنامه نورا نوشته شده و خبری بود ازش اما صدرا شبنامه هاشو کسی خبر نداشته که می‌نویسه و حالا سپردَدِشون به نورا دلیل اینکه این شبنامه ها ۱۶ و ۱۷ شدن هم پنهان شده توی بطن داستان شاید گفتن شاید نه