eitaa logo
میثاق ۳۱۳
242 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
93 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرسال اربعین که می‌شود یاد این کلیپ سردار حاج‌سعید قاسمی می‌افتم که اعتراف می‌کند: ما در طول دفاع مقدس، با مدل جنگیدن مشکل داشتیم! معجزه و محصول این مدل را ۲دهه‌ی بعد در پیاده‌روی اربعین دیدم! شادی روح حضرت روح‌الله و یاران شهیدش صلوات https://eitaa.com/joinchat/2091515914C03cc860147
3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت ۴۵ سال پیش با همان صراحت بیان همیشگی، غربی را با خاک یکسان کرد. حقوق بشری که مدافع جانی و ظالم و قاتل و قاچاقچی و جاسوس و ... است. جالبه موضع حقوق بشر تو این مدت اصلا عوض نشده!😂 @mohafezatkar
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تماس تلفنی آقای طالقانی و امام خمینی حقیقت بود یا شایعه!!! 📌آیا صحت دارد که شب بیست و دو بهمن آیت الله طالقانی تلفنی به اصرار کردند تا فردا مردم به خیابان نیایند چون ارتش تهدید به حکومت نظامی شدید و کشتار مردم کرده است و پس از اصرار زیاد آقای طالقانی امام پاسخ داد: دستور از جای دیگر است!؟ این موضوع صحت ندارد. @missaghe313
📘 رمان: از خُرده‌ها تا افق‌ها 🖊محمدعلی رنجبر فصل اول: «مرگ یک سؤال» شب، سرد بود. حجره بوی رطوبت کتاب‌های سال‌خورده را می‌داد. برگه‌های جزوه «طهارت» روی زمین پخش شده بودند. مصطفی با دستی لرزان کتاب مکاسب را بست و با خودش زمزمه کرد: «اگر این همه مسأله، مسأله است… پس کجاست راه؟» از وقتی به قم آمده بود، شب‌ها با خودش زمزمه می‌کرد. اولش با صدای بلند. بعد آهسته‌تر. حالا فقط با چشم. چشم‌هایی که بیشتر از آنکه بخوانند، می‌پرسیدند. یکی از استادانش امروز در درس خارج گفته بود: «ما موظف به کشف مسائل نو نیستیم؛ باید همان مسائل قدیم را تعمیق کنیم.» و مصطفی، در دلش، مرگ یک سؤال را حس کرده بود. دو شب پیش، هنگام نماز جماعت در فیضیه، طلبه‌ای جوان‌تر آرام در گوشش گفته بود: – شنیدی فلانی رفته نجف؟ برای دیدن آقای خمینی؟ – برای چی؟ – می‌گه حرف‌هاش فرق داره… فقهش بوی سیاست می‌ده… – سیاست؟ یعنی… فقه حکومتی؟ – نه فقط فقه. اصلاً نگاهش یه‌جور دیگه‌ست. می‌گه باید کلّ جامعه رو دید، نه فقط رساله عملیه رو! آن شب، مصطفی نخوابید. صدای باد لای درخت‌های حیاط می‌پیچید. او برای اولین بار، میان سطرهای کتاب «کفایه»، جای خالی یک چیز را دید. چیزی که سال‌ها پنهان مانده بود. «جامعه». فردا صبح، وقتی به درس رسید، هنوز ذهنش در نجف بود. استاد، مثل همیشه، درگیر احتمالات اصولی بود. طلبه‌ها، مثل همیشه، میان تعریف و تطبیق غرق بودند. اما مصطفی، برای اولین بار، احساس کرد دارد از کلاس عقب می‌افتد… نه از نظر علمی؛ از نظر واقعیت. پیش خودش گفت: «شاید وقتشه راه بیفتم… نجف… خمینی… شاید اونجا پاسخ سؤالی هست که اینجا مُرد.» بخش اول @Binesh_Rahbordi
📘 رمان: از خُرده‌ها تا افق‌ها 🖊محمدعلی رنجبر فصل دوم: «خانه‌ای در کوچه باریک» در گذرهای غبارآلود نجف، هوا بوی خاک گرم می‌داد. مصطفی ایستاده بود، با دستی که بر دیوار گلی خانه‌ای قدیمی تکیه داده بود. چشم‌هایش، خانه‌ای را می‌نگریست که از آن، صداهایی متفاوت به گوش می‌رسید. صدای فقه نبود. صدای سیاست هم نبود. صدای «فکر» بود. آن‌گونه که کمتر در حجره‌های فیضیه شنیده می‌شد. طلبه‌ای عراقی، که نقش راهنما را برایش بازی می‌کرد، زمزمه کرد: – همین‌جاست… خانه آقا. نه تابلویی، نه حاجبی. فقط صداست که این‌جا را بلند کرده. مصطفی آرام داخل شد. چند نفر در ایوان نشسته بودند. صدای امام هنوز نرسیده بود. اما بر دیوار، بر سکوت، بر نفس‌ها، چیزی سنگینی می‌کرد؛ عظمت یک اندیشه. جلسه شروع شد. امام آمد. بی‌هیاهو. با عبایی ساده و عمامه‌ای آرام. اما کلماتش، مثل تبر به جان آنچه مصطفی سال‌ها آموخته بود، افتاد: «فقه، اگر نتواند جامعه را اداره کند، همان بهتر که در کتاب‌ها بماند... اگر علما نتوانند در برابر طاغوت بایستند، پس این همه اصول و فروع به چه درد می‌خورد؟ باید دستگاه فقاهت، به جای پاسخ‌گویی صرف به مقلّد، بتواند برای یک امت، برای یک تمدن، طرح داشته باشد.» مصطفی درجا ماند. دیگر نمی‌نوشت. فقط گوش می‌داد. دلش می‌لرزید. برای اولین بار، «فقه» را نه در قامت استفتا، بلکه در قدّ و قامت امامت جامعه دید. بعد از درس، با یکی از شاگردان امام آشنا شد. طلبه‌ای اهل شیراز به نام سید علی. – از کجایی؟ – از قم… دو ساله در درس فلانی می‌رم. – خوبه… اما اونجا بیشتر فقه برای مسائل شخصیه. آقا داره کل عالم رو نگاه می‌کنه. می‌گه باید «ولایت فقیه» نه فقط در رساله، که در ساختار جامعه پیاده شه. – یعنی حکومت دینی؟ – نه، دقیق‌تر از اون. یعنی بازگرداندن اداره جامعه به عقلانیت دینی، اما با ابزار روز، با فهم سیستمی. شب، مصطفی تنها به حرم امیرالمؤمنین (ع) رفت. نشست در گوشه‌ای و نوشت: «امروز، فقه برایم زنده شد. امام، فقه را از قبرستان استفتائات بیرون کشید و در میدان جامعه نشاند. شاید این، همان اسلام ناب است… همان که می‌گوید: دین، آمده برای ساختن دنیا؛ نه فقط نجات آخرت.» فردا، دوباره بازگشت. و بعد، روز بعد. و بعدتر… ایمانش به امام، از جنس ایمان به شخص نبود؛ ایمان به افق بود… افقی که حالا، با تمام وجود، می‌خواست در قم، در حوزه، در جامعه، در تاریخ، از نو بکارد… بخش دوم @Binesh_Rahbordi
📘 رمان: از خُرده‌ها تا افق‌ها 🖊محمدعلی رنجبر فصل سوم: «صدای ناهماهنگ» قطار شبانه به ایستگاه قم رسید. هوا هنوز روشن نشده بود. مصطفی از سکو پایین آمد، انگار قدم به شهری می‌گذاشت که دیگر برایش همان شهر گذشته نبود. قم عوض نشده بود، اما او دیگر همان مصطفی نبود. کوله‌اش سبک بود؛ اما اندیشه‌اش سنگین. یادداشت‌هایش از نجف پر شده بود از مفاهیمی که تا پیش از آن، جایی در ذهنش نداشتند: نظام‌سازی فقهی. ولایت فقیه به مثابه مدیریت تمدنی. دستگاه اداره‌ی جامعه دینی. به حجره که رسید، محمدرضا هم‌حجره‌اش هنوز خواب بود. مصطفی روی زمین نشست و همان‌جا، کنار کرسی، مشغول بازخوانی یکی از سخنرانی‌های امام در نجف شد. آرام زمزمه کرد: «ما اگر فقه را به جامعه پیوند نزنیم، گرفتار بازی قدرت دیگران خواهیم شد…» ناگهان صدای محمدرضا بلند شد: – مصطفی! از کجا آوردی این جمله رو؟ این حرف‌ها تو کتاب‌های اصول نیست. مصطفی فقط لبخند زد. – از نجف آوردم… از جایی که فقه، فقط علم نیست، افق است. روز بعد، در درس استاد معروف حوزه، مصطفی در میان جمعیت نشست. استاد، طبق معمول، بحث را از اشکال چهارم قیاس شروع کرد. مصطفی نوشت، اما نه حرف‌های استاد را. فقط یک جمله برای خودش: «این‌جا کسی نمی‌پرسد فقه برای جامعه چه می‌گوید؛ فقط می‌پرسند این قاعده در کدام کتاب آمده…» در پایان درس، پرسشی مطرح کرد: – استاد! اگر تمام این قواعد اصولی، در نهایت نتواند یک دولت اسلامی بسازد، ما دقیقاً چه می‌سازیم؟ جمعیت برگشتند. استاد مکثی کرد. بعد با لحنی تیز گفت: – طلبه باید تکلیف خودش را با علم روشن کند. ما این‌جا برای سیاست‌ورزی نیامده‌ایم، برای «تحصیل» آمده‌ایم. و مصطفی، همان‌جا فهمید: اولین مقاومت، نه از حکومت، که از «حوزه» است… هفته‌های بعد، او آرام آرام حلقه‌ای کوچک از طلاب جوان دور خودش جمع کرد. برخی دل‌زده بودند، برخی کنجکاو، و برخی دقیقاً مثل خودش، در پی افقی دیگر. در یکی از جلسات شبانه‌ی این حلقه، گفت: – امام می‌گوید اگر فقیه، به نظام سیاسی نگاه نکند، فقهش عقیم می‌ماند. ما باید «جامعه را ببینیم»، نه فقط «جزئیات را حفظ کنیم». – یعنی باید فقه سیاسی بخونیم؟ – نه فقط فقه سیاسی. باید «فقه جامعه» بخوانیم؛ باید از منطق شبکه‌ای قدرت سر درآریم؛ باید بدانیم فقه چگونه می‌تواند نظام خلق کند. اما همین حلقه، چشمِ برخی اساتید را گرفت. شایعه‌ها پیچید. گفته شد: «فلانی از نجف آمده تا سیاست را وارد حوزه کند…» و مصطفی، بار دیگر، ایستاده بود در آستانه هجومی که این‌بار، از درون حوزه می‌آمد… بخش سوم @Binesh_Rahbordi
🔺 فاصله بین امام خمینی و سایر علما ▫️ رهبر معظم انقلاب: 🔸 یادم می‌آید در گذشته‌ها، در دلم به دو نفر از علما افتخار می‌کردم. یکی بود...چون در دنیای اسلام، تنها مذاهب رسمی، همین مذاهب اربعه اهل‌تسنن بود؛ نقل شده که این بزرگوار گفته بود: «هشتادهزار دینار از مال خودم می‌دهم، برای اینکه شیعه را هم رسمی کنند». این، قدم بسیار بزرگی بود که البته عملی نشد. آنها قیمت را بالا برده بودند و ایشان هم نتوانسته بود بدهد و این کار، انجام نگرفت. من همیشه در دلم، به این مرد که این‌گونه بلند اندیش بوده که می‌خواسته شیعه را به رسمیت برساند، افتخار می‌کردم و از جوانی، در قلبم هیجانی نسبت به او داشتم. 🔹 یکی هم مرحوم علی‌ بن‌ موسی‌ بن‌ جعفر حلی بود. ایشان در یکی از کتاب‌هایش می‌نویسد: «مردی از بنی‌هاشم و آل علی، قبل از قیام قائم، به حکومت خواهد رسید. من، از جهات مختلف که به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم آن شخص، باید من باشم». 🔸ابن‌طاووس یک زاهد است. کسانی‌که ابن‌طاووس را می‌شناسند، می‌دانند که ابن‌طاووس مظهر زهد است و کسی است که با همه‌ فقاهت عالی‌ که داشته، از ترس خدا و به‌خاطر تقوا، فتوا نمی‌داده است. این مرد که چهره و وجهه‌ او در بین علمای ما، وجهه‌ زهد و تقوا و تعبّد و محو شدن در وظیفه‌ شرعی است، اهل دنیا نبوده است. ⚡️ اما همین آدم، که این‌گونه فانی فی‌الله و اهل عبادت است، می‌گوید: «به نظرم می‌رسد آن‌کسی‌که باید به این مقام دست پیدا کند -مقام حکومت شیعه و اسلام- قاعدتاً باید من باشم». یعنی خودش را برای این قضیه آماده می‌کرد. من همیشه افتخار می‌کردم که فکر یک عالم، این‌گونه بیرون از آفاق مدرسه و کتاب سیر کند و در این عوالم باشد. معیارهای ما اینها بود. 🔸 در تاریخ اسلام و علمای شیعه، وقتی آدم‌هایی را در این حد می‌دیدیم که چنین فکر و آرزویی را در سرشان می‌گذراندند، به آنها افتخار می‌کردیم. 🔹 حال شما اینها را با مقایسه کنید. این فاصله را، فاصله‌ زمین و آسمان بگوییم؟! فاصله‌ بین انسان‌های معمولی با پیغمبران بگوییم؟! این فاصله را چگونه تعبیر کنیم؟ اصلاً این فاصله‌ معنوی بین امام و سایر علما را چگونه می‌شود ترسیم کرد و چه کسی را می‌شود در این زمینه‌ها با امام مقایسه کرد؟! 🔸 اصلاً شخصیت امام یک چیز عجیب و واقعاً استثنایی است. نه پیش از او چنین کسی آمده و نه گمان می‌کنم بعد از او، چنین کسی بتواند بیاید، یا تا آن حدود پرواز کند. مثل او که هیچ؛ تا آن حدود هم کسی نمی‌تواند پرواز کند. شخصیت امام، چنین شخصیتی است. 📆 ۱۳۷۲/۰۲/۲۷ 📚کتاب "عبد صالح خدا"، نشر صهبا، ص ۹۹ سیره علما @missaghe313
جنگ با رژیم صهیونیستی دستور قرآن است. 🔷اگر کسی بگوید که با فاسد جنگ نکنید، مخالف قرآن است، اگر کسی بگوید فتنه را با جنگ رفع نکنید، مخالف قرآن است. ره صحیفه نور جلد ۱۹ صفحه ۸۵ @missaghe313