🌑🌑🌑🌑🌑
بزرگترین #آفت یک نظام چیست؟
( حکمرانی به سبک طاغوت ها )
🏴🏴🏴🏴🏴
نوع حكمراني
#بنی_اميه و #بنی_عباس
بر اساس #شايسته سالاري نبود
بلكه بر #تملق
و #نسبت فامیلی استوار بود!
توجه شما را به دو مثال جلب مي كنيم:
🏴🏴🏴🏴🏴
۱. مردمانی که در آن دستگاه ها ( امثال بني اميه و بني عباس ) پرورش پیدا می کردند،
عادت داده می شدند که هیچ چیزی را برخلاف میل و هوای #خلیفه، بر زبان نیاورند.
این، چه جامعه ای است؟!
این، چطور انسانی است؟!
این، چطور اراده الهی و اسلامی در انسان هاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه ای الهی درست کنند؟
آیا چنین چیزی، ممکن است؟!
جاحظ و یا شاید ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه می رفت.
یکی از رجال آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر این ها هم عده ای می آمدند.
معاویه مفاخر اموى جاهلی خودش را نقل می کرد که در جاهلیت، این جا این طوری بود، آن طوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد.
بچه ها هم در مسیر، بازی می کردند و ظاهرا سنگ می انداختند.
در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب می راند و حرکت می کرد، خورد و #خون جاری شد.
او چیزی نگفت! و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد.
خون، روی صورت و محاسنش ریخت.
معاویه همین طور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست.
گفت:
از پیشانی تو خون می ریزد.
آن فرد، در جواب معاویه گفت:
#خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس #مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است.
معاویه گفت:
عجب! سنگ به پیشانی ات خورده، ولی تو نفهمیدی؟!
گفت:
نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟!
بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینی کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است!
معاویه پرسید:
سهم عطیه ات در #بیت المال، چقدر است؟
مثلا گفت: فلان قدر.
معاویه گفت: به تو ظلم کرده اند، این را باید سه برابر کنند!
این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود.
کسانی که در این دوران، #تملق رؤسا و خلفا را می گفتند، کارها در دست آن ها بود.
کارها بر اساس #صلاحیت و #شایستگی شان واگذار نمی شد.
اصولا عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت می دهد. فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ این ها حتی #رعایت اصل و نسب را هم نمی کردند.
🏴🏴🏴🏴🏴
۲. در زمان #عبدالملک و بعضی پسرهای او،
یک نفر به نام #يوسف بن عمر ثقفی را مدت های مدید بر عراق گماشتند.
او سال ها حاکم و والی عراق بود.
این شخص، آدم #عقده ای بدبختی بود که از عقده ای بودنش، چیزهایی نقل کرده اند.
مرد کوچک جثه و کوچک اندامی بود که عقده کوچکی جثه خودش را داشت.
وقتی که پارچه ای به خیاط می داد تا بدوزد، از خیاط سؤال می کرد که آیا این پارچه به اندازه تن من است؟
خیاط به این پارچه نگاه می کرد و اگر مثلا می گفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می آید، فورا پارچه را از این خیاط می گرفت و دستور می داد که او را #مجازات هم بکنند!
خیاط ها این قضیه را فهمیده بودند.
به همین خاطر، وقتی پارچه ای را به خياط عرضه می کرد و می گفت برای من بس است یا نه؟
خیاط نگاه می کرد و می گفت نه، این پارچه ظاهرا برای هیکل و جثه شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم!
او هم با این که می دانست خیاط #دروغ می گوید، ولی خوشش می آمد؛ این قدر احمق بود!
او همان کسی است که زید بن علی علیه الصلاه والسلام را در کوفه به #شهادت رساند.
چنین کسی، سال ها بر جان و مال و عرض (آبرو، ناموس ) مردم مسلط بود.
نه یک اصل و نسب در ستی،
نه یک سواد درستی،
نه یک فهم درستي داشت؛
ولي چون به #رأس قدرت وابسته بود،
به اين سمت گماشته شده بود.
اين ها #آفت است.
اين ها براي يك #نظام،
بزرگ ترين آفت هاست.
🏴🏴🏴🏴
كتاب انسان ۲۵۰ ساله ص ۱۲۰
momtad.ir
@missaghe313