eitaa logo
‹ میز تحلیل ›
244 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
30 فایل
[ بسم الله الرحمن الرحیم🌱'! ] • . ‹ میز تبیین و تحلیل › . مملو از تحلیل های‌ دینی ، سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی و... آغاز فعالیت کانال‌ : ۱۴٠۱/٠۶/۳۱ ‹همزمان‌ با آغاز هفته‌ دفاع‌ مقدس› . • _دگر هیچ‌ مگر فرج‌ مولایمان ☁️ •
مشاهده در ایتا
دانلود
برگی از داستان قسمت سی و یکم چوپان مهربان لاماها کشیش‌هایی که همراه فاتحان به سرزمین جدید می‌رفتند، به جز دعوت مردم به مسیحیت مأموریت دیگری هم داشتند. توجیه رفتارهای خشن سربازان مهاجم و آرام کردن بومی‌ها تا رنج‌های جدیدشان را بدون اعتراض بپذیرند. کشیش اسپانیایی، فرانسیسکوداویلا، افتخار می‌کرد که زبان «فرایچو» یا زبان بومی ‌سرخپوستهای پرویی را آموخته است و به کمک این زبان آنها را راهنمایی می‌کند. او سرخپوست‌ها را به «لاماها» و خودش را به چوپان لاماها تشبیه می‌کند. لامـا نـام گوسفندهایی است که در کوهستان‌های آمریکای جنوبی زندگی می‌کنند: «من شبان مهربان لاماهای کوچکم. شبانی با قلبی بزرگ، او به خاطر لاما هیچ ترسی از مرگ ندارد.مـن شبان خوبی هستم که حیواناتش را می‌شناسد.» داویلا سپس علت تمام شکنجه‌ها و کشتارهایی را که پس از ورود اروپایی‌ها بر سر اینکاها آمده است توضیح می‌دهد. به عقیده او تمام این حوادث به علت گناهانی سرخپوست‌ها پیش از این انجام داده اند اسپانیایی‌ها فقط آن‌ها را به خاطر گناهان شان تنبیه کرده اند : «خـدا اینکاها را به سبب خطاهای گذشته شان آزار می‌دهد و می‌کشـد. خـدا این کار را بی حساب انجام نداده. سفیدپوستان مأمور خدا بوده اند. آنان برای همین هدف به اینجا آمده‌اند؛ وگرنه سرخپوست‌ها به دلیل دوری از عبادت خـدا وگناهان دیگر به جهنم می‌رفتند. مسیحی کردن سرخپوست‌های آمریکای شمالی هم به زور و به شکل گروهی انجام می‌شد؛ به طوری که حدود دوازده سال پس از ورود سربازان اسپانیایی به آمریکا، یعنی تا سال ۱۵۰۴ میلادی،حدود یک میلیون نفر از سرخپوست‌ها غسل تعمید داده شده بودند. ایـن تعـداد تا سال ۱۵۳۶ میلادی بـه نـه ميليـون نـفـر رسید. یکی از کشیشان اسپانیایی در خاطراتش می‌نویسد با کمک یکی از همکارانش هر روز نزدیک چهارده هزار نفر را غسل تعمید داده و مسیحی کرده است. اما بالاترین آمار در اختیار اسقف شهر لیما، تريبوروبلس، بود که به تنهایی بیش از هشتصد هزار نفر را مسیحی کرد. علاقه کشیشان به همراهی با کاشفان و فتح سرزمین‌های تازه به جایی رسید که گاه، خود آنها نقش کاشفان را پیدا می‌کردند و به اکتشاف در مناطق ناشناخته مشغول می‌شدند. 📚سرگذشت استعمار ، ج4 ص 27 🔴 جهت بهره برداری از آخرین تحلیل ها و تبیین ها به کانال ما بپیوندید و ما را به دیگران معرفی نمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و یکم چوپان مهربان لاماها کشیش‌هایی که همراه فاتحان به سرزمین جدید می‌رفتند، به جز دعوت مردم به مسیحیت مأموریت دیگری هم داشتند. توجیه رفتارهای خشن سربازان مهاجم و آرام کردن بومی‌ها تا رنج‌های جدیدشان را بدون اعتراض بپذیرند. کشیش اسپانیایی، فرانسیسکوداویلا، افتخار می‌کرد که زبان «فرایچو» یا زبان بومی ‌سرخپوستهای پرویی را آموخته است و به کمک این زبان آنها را راهنمایی می‌کند. او سرخپوست‌ها را به «لاماها» و خودش را به چوپان لاماها تشبیه می‌کند. لامـا نـام گوسفندهایی است که در کوهستان‌های آمریکای جنوبی زندگی می‌کنند: «من شبان مهربان لاماهای کوچکم. شبانی با قلبی بزرگ، او به خاطر لاما هیچ ترسی از مرگ ندارد.مـن شبان خوبی هستم که حیواناتش را می‌شناسد.» داویلا سپس علت تمام شکنجه‌ها و کشتارهایی را که پس از ورود اروپایی‌ها بر سر اینکاها آمده است توضیح می‌دهد. به عقیده او تمام این حوادث به علت گناهانی سرخپوست‌ها پیش از این انجام داده اند اسپانیایی‌ها فقط آن‌ها را به خاطر گناهان شان تنبیه کرده اند : «خـدا اینکاها را به سبب خطاهای گذشته شان آزار می‌دهد و می‌کشـد. خـدا این کار را بی حساب انجام نداده. سفیدپوستان مأمور خدا بوده اند. آنان برای همین هدف به اینجا آمده‌اند؛ وگرنه سرخپوست‌ها به دلیل دوری از عبادت خـدا وگناهان دیگر به جهنم می‌رفتند. مسیحی کردن سرخپوست‌های آمریکای شمالی هم به زور و به شکل گروهی انجام می‌شد؛ به طوری که حدود دوازده سال پس از ورود سربازان اسپانیایی به آمریکا، یعنی تا سال ۱۵۰۴ میلادی،حدود یک میلیون نفر از سرخپوست‌ها غسل تعمید داده شده بودند. ایـن تعـداد تا سال ۱۵۳۶ میلادی بـه نـه ميليـون نـفـر رسید. یکی از کشیشان اسپانیایی در خاطراتش می‌نویسد با کمک یکی از همکارانش هر روز نزدیک چهارده هزار نفر را غسل تعمید داده و مسیحی کرده است. اما بالاترین آمار در اختیار اسقف شهر لیما، تريبوروبلس، بود که به تنهایی بیش از هشتصد هزار نفر را مسیحی کرد. علاقه کشیشان به همراهی با کاشفان و فتح سرزمین‌های تازه به جایی رسید که گاه، خود آنها نقش کاشفان را پیدا می‌کردند و به اکتشاف در مناطق ناشناخته مشغول می‌شدند. 📚سرگذشت استعمار ، ج4 ص 27 🔴 جهت بهره برداری از آخرین تحلیل ها و تبیین ها به کانال ما بپیوندید و ما را به دیگران معرفی نمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و دوم نفرین ابدی انگلیسی‌ها مثل اسپانیایی‌ها از خشونت و زور برای تغییر مذهب سرخپوست‌ها استفاده می‌کردند. کشیشهای انگلیسی برای تسخیر سرزمین سرخ‌ها بخش‌هایی از انجیل را نقل می‌کردند: «از مـن بخـواه. مـن بی دینان را به تومی‌بخشم و جهان را مِلک تو خواهم کرد.» به نظر آنهـا ایـن «بی دینان» سرخپوست‌ها بودند. پس خدا املاک آن‌ها را به مسیحیان بخشیده است. کشیش‌های انگلیسی از جملات دیگری از انجیل برای سرکوب سرخپوست‌ها استفاده می‌کردند: «هرکس که گردن به حکم فرمانروا نـهـد، خلاف نظـم الهی عمل می‌کند و آنها که چنین خلافی می‌کنند لعن و نفرین را از آن خود خواهند کرد.» انگلیسی‌ها خود را حـاكـم ســــــرزمین‌های نو یافته می‌دانستند، پس سرخپوست‌هایی که با آنها مخالفت می‌کردند مطابق انجیل به نفرین خداوند دچار می‌شدند. هنگامی‌که سرخپوستها به بردگی وادار می‌شدند یا از چراگاه‌های خود رانده شده و دسته جمعی کشته می‌شدند کشیشان انگلیسی همه این حوادث را نشانه ای از آن «نفرین ابدی» می‌دانستند. 📚سرگذشت استعمار ، ج4 ص32 🔴 کانال ما را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و چهارم دختر لوسی به نام پرنده سفید (2) در قسمت قبل خواندیم که انگلیسی‌ها چگونه دختر لوس رئیس قبیله را که باعث آزادی خودشان شده بود را به خاطر منافعشان دزدیدند ولی از دزدیدن او به نتیجه‌ای نرسیدند تا این که نقشه جدیدی کشیدند... ادامه داستان: آنها باید پوکوهانتس را مسیحی می کردند، به او زبان انگلیسی می‌آموختند، لباسهای سرخپوستی او را با لباس زنان انگلیسی عوض می کردند و به این ترتیب او را به زنی متمدن تبدیل می‌کردند. سپس پوکوهانتس به انگلستان منتقل می‌شد و او را به قصر پادشاه می‌بردند تا نمونه‌ای باشد از تلاش انگلیسی‌ها برای مسیحی و متمدن کردن سرخپوست‌ها. پس از آن ممکن بود جیمزاول، پادشاه انگلستان ، حاضر شود مبالغ کلانی به این گروه وام دهد تا آن‌ها در زمین‌های وسیع‌تری در ویرجینیا تنباکو بکارند. انتخاب پوکوهانتس از بین تمام اسیران سرخپوست دو دلیل داشت؛ نخست آنکه او دختر رئیس پوهاتان و به قول انگلیسی ها یک پرنسس بـود و دیگر اینکه او بسیار باهوش بود. پوکوهانتس را به شهر«هنریکو» در ۸۸ کیلومتری محل استقرار قبیله‌اش بردند. انگلیسی‌ها دور این شهر را حصار کشیده بودند و مقررات سختی برای رعایت آداب و رسوم مسیحیت وضع کرده بودند. همه سرخپوست‌ها در هنریکو مجبور بودند روزی دو بار به کلیسا بروند. اگر سرخپوستی فقط یک بار فراموش می کرد که به کلیسا برود، برای یک هفته به او غذا نمی دادند. اگر دوبار نمی رفت، شلاق می‌خورد و اگر ترک کلیسا چند بار اتفاق می‌افتاد با شلیک گلوله کشته می شد، به دار آویخته می‌شد و یا در آتش می سوخت. پوکوهانتس را که در این زمان هفده سال داشت، در هنریکو او را مسیحی کردند و نام «ربه‌کا» را برای‌اش انتخاب کردند. ربه‌کا نام دختری خارجی در یکی از داستان‌های کتاب مقدس بود. پوکوهانتس مجبور شد زبان انگلیسی را هم بیاموزد. سپس به او درباره عقاید مسیحیت و جشن کریسمس چیزهایی آموختند و آماده‌اش کردند تا به انگلستان سفر کند. اما پیش از آن باید نقشه انگلیسی‌ها عملی می شد. در رسوم سرخپوست‌ها وقتی شاهزاده خانمی ازدواج می‌کرد، حتی اگر ربوده شده بود، زمین‌هایـش بـه شـوهر او تعلق می گرفت. یکی از انگلیسی‌های گروه به نام «جان رالف» با پوکوهانتس ازدواج کرد تا یک روز زمین‌های او را نیز به چنگ آورد. پوکوهانتس راهی انگلستان شد تا ناخـدا ساموئل ارکال، جـان رالف و بقیه اعضای گروه، او را فقط به عنوان نمونه‌ای از هزاران سرخپوست وحشی که مسیحی و متمدن شده بودند به پادشاه نشان دهند. رالف مطمئن بود با نمایش پوکوهانتس در قصر سلطنتی می‌تواند پول خوبی از جمیز اول برای کار در ویرجینیا و توسعه مزارع تنباکو بگیرد. در دیدار با پادشاه به او اعلام شد که این دختر سرخپوست نه تنها مسیحی شده و به خوبی انگلیسی صحبت می کند بلکه یک «آمونوت» کامل و تمام عیار شده است. «آمونوت» لقب راهبه‌های مقدسی بود که در مراسم مختلف مذهبی به کار گرفته می‌‌شدند. پوکوهانتس در دیدار با پادشاه متوجه شد او هیچگاه لباس هایش را عوض نمی‌کند، حمام نمی رود و غذایش را با صدای بلند می‌جـود. او حتی نمی‌توانست لنـدن را با دشت های وسیع ویرجینیا مقایسه کند، دود غلیظی که از سوختن زغال‌سنگ در کوره کارخانه‌ها به آسمان می‌رفت ابری را به رنگ زرد تیره بالای شهر ساخته بود که اجازه نمی‌داد نور خورشید به زمین برسد، کوچه‌ها و خیابان‌های شهر پر از فضولات حیوانی و انسانی بود.‌ رودخانه‌ای هم که از وسط شهر می گذشت پراز زباله بود. پوکوهانتس که در دشت های سرسبز و پاک ویرجینیا بزرگ شده بود به سرعت در لندن بیمار شد و پس از مدتی از دنیا رفت. جان رالف، پوکوهانتس را در کلیسای سنت جرج به خاک سپرد و خیلی زود راهی آمریکا شد تا به آرزویش برسد؛ او اکنون زمین های پوکوهانتس را در اختیار داشت و با پولی که از پادشاه گرفته بود می‌توانست این زمین‌ها را به مزارع بزرگ تنباکو تبدیل کند. 📚سرگذشت استعمار ، ج 4 ص 38 🔴 کانال ما را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و پنجم ماهیگیران بندر گوا بقیه کشورهای اروپایی هم استفاده از زور را برای مسیحی کردن مردم در سرزمین‌های فتح شده به روش‌های دیگر ترجیح می‌دادند. پرتغالی‌ها که پیش از همسایگان اروپایی خود، مستعمره‌هایی را در آمریکای جنوبی، آفریقا و آسیا به دست آورده بودند، در وادار کردن مردم به پذیرفتن مسیحیت نیز پیش‌قدم بودند. کشیشی پرتغالی به نام «آنچیتا» در سال ۱۵۶۳ میلادی در نامه‌ای که از برزیل برای دوستانش نوشت بهترین شیوه تبلیغ مسیحیت را در میان سرخپوست‌های برزیل توضیح داد: «برای ایـن مـردم تبلیغاتی بهتر از شمشیر و میله آهنی وجـود نـدارد. باید آن‌ها را ناگریز کنیم که کلیسای مسیحی را بپذیرند.» کشیش پرتغالی دیگری که در آفریقا به سر می‌برد در اکتبر ۱۵۷۵ میلادی درباره مردم آنگولا به رئیس خود نوشت: «تقریباً همه این را فهمیده‌اند که این بربرها نمی‌توانند از طریق عشق؛ به مسیحیت دعوت شوند و تنها با سرکوب می توان آن‌ها را به خدمت خدایمان وادار کرد.» کشیش دیگری به نام«فرانسیسکو دگویا» هم درباره آنگولا نوشت: «این بربرهای وحشی را نمی‌توان با موعظه مسیحی کرد. مسیحیت در آنگولا باید با استفاده از خشونت فراگیر شود.» «فرانسیسکو گزاویه» یک کشیش مشهور پرتغالی بود که سال‌ها در هند به دعوت مردم به مسیحیت مشغول بود. گزاویه در مناطقی از هند که تحت تسلط پرتغالی‌ها نبود هندی‌ها را با موعظه و خواندن داستان‌هایی از انجیل به مسیحیت فرا می‌خواند؛ اما در نقاطی که در تصرف پرتغالی‌ها بود و هم وطنانش در آن نواحی برتری نظامی داشتند نیازی نمی‌دید که از جملات امیدبخش و سرشار از محبت انجیل استفاده کند. در این مناطق ترساندن هندی ها از سلاح آتشین پرتغالی‌ها بهترین شیوه بود. گزاویه در بندر«گــــوا» که از نخستین مناطقی بود که پرتغالی ها در هند تصرف کرده بودند تلاش می‌کرد با تهدید ماهیگیران هندی آنها را مسیحی کند. او هر ماهیگیری را که حاضر نبود مسیحی شود به سربازان پرتغالی معرفی می‌کرد تا دیگر اجازه رفتن به دریا را به او ندهند. پرتغالی‌ها این ماهیگیران را از کسب و کار در بندر هم که آن را جایگزین ماهیگیری کرده بودند، منع می‌کردند. هنگامی که هلندی‌هـا بـه طـرف هـنـد سرازیر شدند و توانستند برخی از مناطق شبه قاره هند را از دست پرتغالی‌ها بیرون بکشند همین شیوه مسیحی کردن اجباری را دنبال کردند. هلندی‌ها جزیره حاصل خیز سیلان را تصرف کردند و به سرعت قوانینی را برای تغییر اجباری دیـن مـردم وضع کردند. هرکس که حاضر نمی شد مسیحی شود یک‌سوم زمین‌ها و اموالش به دست هلندی‌ها می‌افتاد. کسانی که مسیحی شده بودند اما به کلیسا نمی‌رفتند جریمه نقدی می‌شدند. کشیشان هلندی عجله داشتند تا هر چه زودتر همه ساکنان جزیره سرسبز و ثروتمند سیلان مسیحی شوند؛ آنها با هر شیوه‌ای که بود تا سال ۱۷۲۲ میلادی حدود چهارصد هزار نفر را در سیلان غسل تعمید دادند. 📚سرگذشت استعمار ، ج4 ص41 🔴 کانال ما را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و ششم هدیه کوچکی برای پادشاه «فرانسیسکو داکوشتا» یک کشیش پرتغالی بود که در دوران صفوی در هند و جنوب ایران به تبلیغ مسیحیت مشغول بود و با به تخت نشستن شاه عباس در ایران احساس کرد فرصت خوبی برای پیشرفت دین مسیح و افزایش قدرت اروپایی ها در ایران به دست آمده است. داکوشتا راهی «رم» شد و به دیدار پاپ کلمنت هشتم رفت. داکوشتا به پاپ اعلام کرد که می تواند شاه عباس را به یک مسیحی کامل تبدیل کند. پاپ با اشتیاق داکوشتا را به عنوان سفیر خود در ایران انتخاب کرد و شخصی به نام «دیه گو دِ میراندا» را با او همراه کرد. پاپ همچنین از آن ها خواست تا شاه عباس را به اتحاد نظامی علیه ترک های عثمانی که هم اروپا و هم ایران را تهدید می کردند، دعوت کنند. داکوشتا و میراندا همراه گروهی که تحت فرمان میراندا بودند عازم ایران شدند. شاه منتظر ورود این گروه به دربار بود، درحالی که به اتحاد با اروپایی هـا عليـه عثمانی فکر می کرد؛ اما پای هیئت نمایندگی پاپ به دربار صفوی نرسید. به شاه عباس اطلاع دادند که رئیس هیئت، میراندا، دستور داده است کشیش داکوشتا را به زنجیر بکشند. هنگامی که شاه علت را جویا شد، به او خبردادند کشیش لباس های میراندا را سرقت کرده بوده است! آبروریزی هیئت نمایندگی پاپ باعث شد شاه عباس هیچ یک از آن ها را به حضور نپذیرد و اتحاد پاپ وشاه علیه عثمانی به جایی نرسد. میراندا هنگام حضور در ایران متوجه شد داکوشتا درباره تمایل شاه عباس به مسیحی شدن به پاپ دروغ گفته است و این لاف بزرگ تنها برای آن بوده که به پاپ نزدیک شود و افتخار نمایندگی او را به دست آورد. 📚سرگذشت استعمار ، ج 4 ص54 @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و هفتم پدرهای جاسوس کشیش‌هایی که برای تبلیغ دین اروپاییان به کشورهای نیرومند آن دوران وارد می‌شدند علاوه بر، مبلغ بودن و گاهی نمایندگی سیاسی یک وظیفه پنهانی هم داشتند لباس راهبان و کشیشان و زندگی در کلیساها و دیرها، مطالعه همیشگی کتاب مقدس و بحث درباره مذاهب مختلف بهترین پوشش برای پنهان کردن نیت اصلی آن‌ها محسوب می‌شد. آن ها به دنبال گردآوری اخبار و اطلاعات درباره اوضاع سیاسی و اقتصادی کشورها بودند. در سال ۱۶۲۷ میلادی فرانسوی ها که احساس می کردند از رقیبان اروپایی خود در ایران عقب مانده اند از شاه عباس اجازه گرفتند تا گروه مبلغان مذهبی خود را به اصفهان بفرستند. شاه که فکر می‌کرد حضور اروپایی ها در ایران به اقتصاد کشور کمک میکند، با این درخواست موافقت کرد. مدتی بعد کشیشان فرانسوی وارد اصفهان شدند. مشهورترین فرد این گروه پدر بود که به چند زبان مسلط بود و اطلاعاتی در علوم دیگر داشت. رافائل دومان از توانایی خود در سخن گفتن به چند زبان استفاده کرد و پس از مدتی به عنوان مترجم وارد دربار صفوی شد. او اکنون بهترین موقعیت را برای جاسوسی به نفع فرانسه در ایران پیدا کرده بود. پدر رافائل دومان حدود پنجاه سال در اصفهان زندگی کرد. او در دربار پادشاهان دیگر صفوی، شاه صفی، شاه عباس دوم و شاه سلیمان نیز به عنوان مترجم حضور داشت. حتی شاه عباس دوم و شاه سلیمان او را به عنوان ریاضیدانی برجسته پذیرفته بودند. رافائل دومان که در بین همکارانش به فردی بسیار دقیق مشهور بود، در سال ۱۶۶۰ میلادی کتابچه ای را با نام «اوضاع ایران» تألیف کرد که در آن با وسواس و دقت وضعیت اقتصادی ایران تشریح شده بود. این کتابچه برای «کُلبر» وزیر اقتصاد فرانسه ارسال شد. کلبر با استفاده از اطلاعات این کتابچه « کمپانی هندشرقی» فرانسه را تاسیس کرد. چند سال بعد هنگامی که پدر دومان از دنیا رفته بود کمپانی هند شرقی فرانسه تصمیم گرفت فعالیت هایش را در ایران گسترش دهد. آنها اکنون به جاسوسی دقیق همچون پدر دومان نیاز داشـتند. شاتونوف سفیر فرانسه در عثمانی، یکی از تاجران زیرک فرانسوی را که در استانبول مقیم بود برای این مأموریت انتخاب کرد. این تاجر «کانسویل» نام داشت. او لباس کشیش ها را به تن کرد و راهی ایران شد. در اصفهان خود را به عنوان منشی گروه مبلغان فرانسوی معرفی کرد و به آنها پیوست. بدون شک اطلاعاتی که یک تاجر می توانست از وضعیت اقتصادی ایران جمع کند بسیار دقیق تر از اخباری بود که کشیش‌های عادی گردآوری می‌کردند. كانسویل، در لباس کشیشان، شهر به شهر سفر می کرد و اطلاعات مورد نیاز کمپانی هند شرقی فرانسه را جمع آوری می‌کرد. اخباری که کانسویل به فرانسه فرستاد حکومت فرانسه را به امضای یک عهدنامه تجاری با ایران تشویق کرد. عهدنامه‌ای که در سال ۱۷۰۸ میلادی بین دو کشور امضا شد. ایران امتیازهای تجاری ویژه ای را به فرانسه واگذار کرد و برای حفظ موقعیت مبلغان مسیحی تعهد کرد که از همه آنها حفاظت و حمایت کند. در رقابت دولتهای اروپایی برای نفوذ در یک کشور؛ کشیش‌ها هر کدام نقش ویژه ای پیدا می‌کردند. آنها باید علاوه بر جاسوسی از کشور میزبان از کشور اروپایی رقیب هم جاسوسی می کردند. در دوره صفوی، پرتغالی‌ها و انگلیسی ها برای نفوذ در ایران،مخصوصاً در جنوب و خلیج فارس،به سختی با هم رقابت می کردند. هنگامی که دو برادر انگلیسی به نام آنتونی و رابرت شرلی برای بهتر شدن روابط ایران و انگلستان در دربار شاه عباس تلاش می کردند. پرتغالیها در سال ۱۵۹۹ میلادی دو کشیش به نام‌های آلفونسو کوردرو و نیکلا دی ملو را به ایران فرستادند. مأموریت اصلی این دو نفرتیره کردن روابط برادران شرلی با شاه عباس بود. چهار سال بعد هنگامی که شاه عباس آماده می شد قراردادی را با انگلیسی ها امضا کند. فیلیپ، پادشاه اسپانیا، سه کشیش را به نام های ژرمینـو دلاکروز، کریستوفردوسنت اسپری و آنتونیو دوگووا به ایران فرستاد تا از هر راهی که می توانستند از امضای قرارداد بین ایران و انگلیس جلوگیری کنند. کشیشان اسپانیایی در این مأموریت خود تنها نبودند. ایرانی‌هایی که با تبلیغات آنها به مسیحیت گرویده بودند به نفع اسپانیا جاسوسی می‌کردند و اخبار دربار ایران ودفترهای نمایندگی انگلیسی‌ها را به کشیشان اسپانیایی می‌رساندند. 📚سرگذشت استعمار ، ج4 ص ۶۲ 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
برگی از داستان قسمت سی و هشتم شیر آفریقا مبلغان کلیسا، درمان بیماران و کاستن از درد و رنج آن‌ها را یکی از بهترین روش ها برای دعوت آنها به مسیحیت می دانستند. تأسیس درمانگاه و بیمارستان به دست مبلغان از نخستین سال هایی که پای استعمارگران به سرزمین های مختلف باز شد تا امروز ادامه داشته است. شاید مشهورترین پزشک مبلغ «دیوید لیوینگستن» باشد. او یک اسکاتلندی بود که در سال ۱۸۴۱ میلادی به جنوب شرقی آفریقا قدم گذاشت. لیوینگستن با ظاهر یک پزشک و برای درمان دردهای سپاهان با آن ها رودررو شد. اما هدف های مأموریتش آن قدر متنوع بود که مجبور بود گزارش هایش را برای چند انجمن متفاوت در لندن ارسال کند: انجمن مبلغين، انجمن سلطنتی جغرافیا، انجمن سلطنتی ستاره شناسی و وزارت امور خارجه. لیوینگستن در آغاز سفر به دنبال ایجاد یک راه تجاری منظم در آنگولا بود ؛ او باید در قلب قاره راهی را پیدا می کرد تا منطقه ای به نام «لین یاتنی» را به اقیانوس هند متصل کند. لیوینگستن در سفرهایش به آبشار عظیمی رسید که آن را به افتخار ملکه انگلستان «ویکتوریا» نام گذاشت. او اولین کسی بود که روی نقشه آفریقا یک نام انگلیسی را به یادگار گذاشت. پس از مدتی لردکلارنـدون، وزیر خارجه انگلستان ، این کشیش پزشک را به عنوان کنسول انگلستان در «سواحل شرقی و نقاط کشف نشده آفریقا» منصوب کرد. اولین دستور وزارت خارجـه بـه لیوینگستن جمع آوری اطلاعاتی درباره وضعیت جغرافیایی، منابع معدنی و کشاورزی شرق و مرکز آفریقا بود، دستور دوم برقرار کردن رابطه تجاری بین بومی ها و انگلستان بود. انگلستان در آن سال ها به شدت با تجـارت بـرده ، مبارزه می کرد. آن‌ها متوجه شده بودند که آفریقا سرشار از منابع معدنی است و برای بهره برداری از این معادن به نیروی کار سپاهان نیاز داشتند ، به همین علت ناگهان علاقه خود را به تجارت برده از دست دادند و کشتی هایشان روی دریاها به بازرسی کشتی های مختلف می پرداختند تا از حمل برده جلوگیری کنند. لیوینگستن باید رئیسان قبیله های بزرگ را به تجـات با انگلستان تشویق می کرد تا آنها با کسب درآمدهای جدید از فروش برده به رقیبان اروپایی انگلیسی ها دست بردارند. رؤسای قبایل این برده ها را در جنگ با قبیله های دیگر به اسارت می گرفتند. لیوینگستن یک مأموریت پنهانی دیگر هم داشت؛ مبارزه با نفوذ پرتغالی ها در آفریقا او در انجام این مأموریت آن قدر اصرار داشت که دولت پرتغال در نامه ای به دولت انگلستان نوشت: «دیوید لیوینگستن زیرنقاب یک کشیش و تبلیغ دینی به تجارت پرتغال در ایـن قـاره لطمه می زند. لیوینگستن سی سال در آفریقا حضور داشت تا تک تک این مأموریت ها را به پایان برساند. هم وطنانش به او لقب «شیرآفریقا» دادند. او از ساحل اقیانوس اطلس بـه طـرف داخـل قـاره آفریقا حرکت کرد و به ساحل اقیانوس هنـد رسید اما به دوستانش می گفت:« به عقيـده مـن پایان فتح جغرافیایی، آغاز مأموریت تبلیغی است. اما آیا لیوینگستن واقعا یک مبلغ مذهبی بود؟! یکی از دوستانش درباره او این طور می نویسد:« دیوید سخنران خوبی نبود. به علوم دینی هم زیاد توجه نداشت . خیلی هم به عقاید و اصول مذهبی پایبند نبود. هیچ وقت هم در بحث های مذهبی شرکت نمی کرد. او یک پزشک بود که در انجمـن مبلغيـن لـنـدن ثبت نام کرده و عازم آفریقا شده بود.» 📚سرگذشت استعمار ج 4 فصل صلیب خونین ص 88 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
📜برگی از داستان 📝قسمت سی و نهم 💎مسیحیان کوچک مبلغان کلیسـا توجـه مخصوصی به کودکان داشتند. آنهـا بـه سـراغ کودکان رنجدیده یا بیمار می‌رفتنـد از آن‌ها مراقبت می‌کردند و سپس ایـن کـودکان را با مسیحیت آشـنـا کـرده، غسل تعمید می‌دادند. یکی از مشهورترین کشیشانی که تعداد بی شماری کودکان سیاهپوست را مسیحی کرد «پدرو کلاور» بود که در قرن هفدهم میلادی در اسپانیا زندگی می‌کرد. در آن سال‌ها کشتی‌های اسپانیایی که در سواحل آفریقا پر از برده شده بودند، پی درپی در بندر «کارتاجنا» لنگر می‌انداختند و صدها برده را روانه بازار برده فروشان می‌کردند. پدر کلاور در این بندر ساکن شد و تمام تلاش خود را برای تغییر مذهب برده‌های کودک و نوجوان به کار برد. هر وقت که یک کشتی حمل برده به بندر وارد می‌شد، پدر کلاور با مقداری غذا و نوشیدنی خود را به کشتی می‌رساند و به سراغ برده‌های کودک می‌رفت. بین آنها غذا و نوشیدنی تقسیم می‌کرد، از آن‌ها دلجویی می‌کرد و در همان جا آن‌ها را غسل تعمید می‌داد و نام مسیحی برایشان انتخاب می‌کرد. پدر کلاور این مسیحیان کوچک را به حال خودشان رها نمی‌کرد. همراه آن‌ها بـه بـازار برده فروشان می‌رفت و در مدتی هم که آن‌ها در بازار منتظر اربابان جدید خود بودند برایشان سخنرانی می‌کرد. هنگامی‌که این برده‌های کوچک به صاحبان کشتزارها و معادن فروخته می‌شدند، کلاور باز هم به آنها سرکشی می‌کرد، با آنها درباره دین و نام جدیدشان صحبت می‌کرد و از آنها می‌خواست رنج‌های بردگی را تحمل کنند و در زندگی صبر بیشتری داشته باشند. گفته می‌شود که او حدود سیصد هزار برده را که بسیاری از آنها کودک و نوجوان بودند، غسل تعمید داد و مسیحی کرد. در سالهای بعـد کـه بـرده داری لغـو شـده بـود و دست مبلغان مسیحیت به کودکان برده نمی‌رسید، راه‌های بهتری را برای آموزش کودکان آفریقایی در پیش گرفتند. در سنگال کشیشان فرانسوی به سراغ خانواده‌های بیشماری می‌رفتند که از گرسنگی رنج می‌بردند. این کشیش‌ها با این خانواده‌ها قرار می‌گذاشتند که هر ماه مقداری مواد غذایی به آن‌ها بدهند و در عوض یکی از بچه‌های آن‌ها را برای تربیت مسیحی در اختیار بگیرند. سن این بچه‌ها کمتر از پنج سال بود. کشیش‌ها با خانواده‌ها قرارمی‌گذاشتند که اگر بخواهند پس از مدتی به خود را پس بگیرند باید هزینه‌هایی را که مبلغین برای آن‌ها خرج کرده بودند بپردازند. پس از یک دوره آموزش، بچه‌ها به فرانسـه اعـزام می‌شدند، تا در مدارس کلیسا در دوره‌های بالاتر ادامه تحصیل دهند. آن‌ها در فرانسه تابعیت فرانسوی می‌گرفتند هنگامی‌که به سنگال برمی‌گشتند، مانند یک مسیحی فرانسوی و یک مامور دولت فرانسه برای حفظ منافع این فعالیت می‌کردند. 📚سرگذشت استعمار ، ج 4 فصل صلیب خونین ص 93 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
📜برگی از داستان استعمار 📝قسمت چهلم 💎اعتراض مقدمه: دیدیم که در داستان‌های گذشته که مبلغان مسیحیت چگونه هم‌پا و همراه استعمارگران در حال تبلیغ دین مسیحیت بودند. حتی آنها به ایران هم آمدند... در ایران هم مبلغان مسیحی مدرسه‌هایی را در شهرهای مختلف ساخته بودند. این مدرسه‌ها از مدرسه‌های ایرانی بسیار مجهزتر بودند. آزمایشگاه‌های بزرگ، سالن‌های ورزشی و تئاتر و برگزاری سفـرهای آموزشی بسیاری از خانواده‌ها را وسوسه می‌کرد تا کودکانشان را برای تحصیل به این مدرسه‌ها بفرستند. اما در کنار همه اینها بچه‌ها باید در کلاس‌های خواندن انجیل و سرودهای مسیحی شرکت می‌کردند. بچه‌هایی که در خانواده‌هایی با ریشه‌های قوی مذهبی بزرگ شده بودند با تبلیغات مسیحی مدرسه مخالفت می‌کردند و از مدرسه اخراج می‌شدند. محمد فرخی یزدی که بعدها شاعر بزرگی شد، یکی از این بچه‌ها بود. او که خواندن و نوشتن را در خانه آموخته بود برای ادامه تحصیل وارد مدرسه کشیشان انگلیسی در شد؛ اما مدتی بعد به علت آموزش‌های مسیحی به معلمان مدرسه اعتراض کرد و در پانزده سالگی شعری را علیه آن‌ها سـرود: دین زدست مردم برد، فکرهای شیطانی جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی شخص گبرشان عالِم، مرد ارمنی استاد بهر درس خوش دادند، دین احمدی برباد منظور فرخی یزدی از«سرای نصرانی» مدرسه مبلغان انگلیسی است که گویا علاوه بر معلمان مسیحی از معلمان «گبر» یا زرتشتی هم استفاده می‌کرده‌اند. فرخی یزدی که در ایـن شـعر فکر مبلغان انگلیسی را «شیطانی» معرفی کرده بود از مدرسه اخراج شد و چون در یزد مدرسه دیگری برای ادامه تحصیل نبود در یک کارگاه پارچه بافی و بعد از آن در یک نانوایی به کار مشغول شد؛ اما خواندن اشعار شاعران بزرگ و سرودن شعر را ادامه داد. حسن دهقانی تفتی هم که پیش از این از او یاد کردیم در همین مدرسه درس خوانده بود. مادر حسن که در بیمارستان مبلغان انگلیسی در یزد مسیحی شده بود هنگام مرگ وصیت کرد که او در مدرسه مبلغان در یزد تحصیل کند. اما در آن زمان هنوز این مدرسه پسرانه به تاسیس نشده بود و حسن که فقط شش سال داشت در مدرسه دخترانه مبلغان انگلیسی شروع به درس خواندن کرد و با تأسیس مدرسه پسرانه به آنجا منتقل و مسیحی شد. در تهران نیز مبلغان آمریکایی مدرسه دخترانه ای را ساختند که بسیاری از دانش آموزان این مدرسه بعدها به مسیحیت گرویدند. مبلغان اروپایی فقط به تأسیس مدرسه و آموزش مستقیم بچه‌ها بسنده نمی‌کردند. در سالهایی که کتاب‌ها و مجلاتی مناسب کودکان و نوجوانان منتشر نمی‌شد، کشیش‌های اروپایی آثاری را برای بچه‌ها منتشر می‌کردند. مبلغان انگلیسی دو کتاب کلوچه ایرانی و حسن پسر یک راهزن را منتشر کردند و کشیشان آلمانی مجله ای را به نام دوست کوچک مشرق زمین انتشار دادند. معلمی‌کردن و آموزگاری برای بچه‌ها، عنوانی بـود که کمک زیادی به مبلغان اروپایی در ایران می‌کرد. آنها که از واکنش مردم مسلمان به تبلیغ مسیحیت نگران بودند، خود را معلم‌هایی دوستدار بچه‌ها معرفی می‌کردند که فقط برای آموزش کودکان به ایران سفر کرده اند. یکی از مبلغان آلمانی به نام فاندرکه با سرسختی از اسلام انتقاد می‌کرد و کتابی را به نام «میزان الحـق» عليـه تعالیم پیامبراسلام -صلی‌الله‌علیه‌وآله- نوشته بود. در ایران خودش را یک معلم ساده معرفی می‌کرد، نه یک کشیش. 📚سرگذشت استعمار ، فصل صلیب خونین، ج 4، ص97 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
📜برگی از داستان 📝قسمت چهل و یکم 💎استدآبادی بچه‌های یتیم و بی سرپرست بیش از کودکان دیگر توجه کشیشان اروپایی و آمریکایی را جلب می‌کردند. این بچه‌ها که به محبت بیشتری نیاز داشتند، با مهربانی‌ها و مراقبت‌های مبلغان به شدت به آنها علاقه‌مند می‌شدند. دکتر«استد» یک مبلغ آمریکایی بود که پس از جنگ جهانی اول با کمک کلیسای «وست مینستر» آمریکا بیمارستانی را در کرمانشاه ساخت و شروع به درمان بیماران و تبلیغ مسیحیت کرد. او مدتی بعد، در یکی از روستاهای کرمانشاه به نام «فرامان» یک مدرسه و یک پرورشگاه ساخت. بچه‌های بی سرپرستی که پدر و مادرهای ناشناخته داشتند بـه ایـن پرورشگاه منتقل می‌شدند و هنگامی‌ که به سن تحصیل می‌رسیدند، وارد مدرسه پرورشگاه می‌شدند. بسیاری از این بچه‌ها که شیفته محبت‌های دکتر استد شده بودند به مسیحیت گرویدند و نام خانوادگی «استدآبادی» را انتخاب کردند. دکتر «سیترالکا» هم یک کشیش دو رگه هندی و انگلیسی بود که بیمارستانی را در منطقه مرزی سیستان و بلوچستان تأسیس کرد. دکتر الکا هنگامی‌ که متوجه می‌شد کودک یتیم یا بی سرپرستی را به بیمارستان آورده‌اند، شخصاً مراقبت از او را به عهده می‌گرفت و پس از بهبودی هم ارتباط خود را با او قطع نمی‌کرد. او موفق شد چند کودک بی سرپرست سیستانی را غسل تعمید داده، مسیحی کند. 📚سرگذشت استعمار ، فصل صلیب خونین، ج 4، ص102 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil
📜برگی از داستان 📝قسمت چهل و دوم 💎این داستان صیاد در دام همه کشیشانی که به تبلیغ مسیحیت در سرزمین‌های دوردست مشغول می‌شدند، در خدمت کشورهای اروپایی و استعمارگران نبودند. بعضی از آنها که با قلبی پاک و ایمـان بـه خـدا بـا پیـروان دین‌های دیگر صحبت می‌کردند، گاهی تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گرفتند، از تلاش بـرای مسیحی کردن آن‌ها دسـت می‌کشیدند و حتی خودشان به یک دین و زندگی جدید روی می‌آوردند. «ویلفرد کنتول اسمیت» یک کشیش کانادایی بود که برای تبلیغ در شبه قاره هند، راهی این سرزمین شده بود. اسمیت پیش از حرکت به هند در انگلستان، در گردهمایی جهانی مبلغان شرکت کرد. «هندریک کرامر» برگزارکننده این گردهمایی در کتاب «پیام مسیحی در دنیای غیر مسیحی» که به مناسبت همین مراسم منتشر کرده بود، همه ادیان دیگر را رد کرده، پیروان آنها را خطاکار می‌دانست. اسمیت در حالی که جملات کرامر در ذهنش تکرار می‌شد راهی هند شد و برای تبلیغ مسیحیت در میان بوداییها و تعداد‌ اندکی از مسلمانان عازم کوه‌های هیمالیا شد. او در یکی، از گردنه‌های هیمالیا با پیرمرد بسیار فقیری روبه رو شد که میوه‌های وحشی و کوهی را برای فروش به کنار راه آورده بود. پیرمرد پابرهنه بود و آن قدر فقیر بود که حتی پولی برای خریدن سنگ ترازو نداشت. او یک سنگ بزرگ و دو سنگ کوچک را که ادعا می‌کرد دو پوند (حدود ۹۰۰ گرم) وزن دارند، به جای وزنه ترازو به کار می‌برد. اسمیت از پیرمرد خواست دو پوند میوه به او بدهد و هنگامی‌ که پیرمرد سنگ‌ها را در ترازو گذاشت به او اعتراض کرد که: «من از کجا مطمئن باشم که تو راست می‌گویی و این سنگ‌ها دو پوند وزن دارند؟» پیرمرد در پاسخ اسمیت، با آرامش فقط این آیه قرآن را بر زبان آورد: «خدا بندگانش را به خوبی می‌بیند» و به کارش ادامه داد. اسمیت از ایمان عمیق این پیرمرد فقیر در گردنه‌های دوردست هیمالیا به شدت شگفت زده شد. آیا او می‌توانست با تبلیغ مسیحیت ایمانی محکم‌تر و عمیق‌تر از این را به او ببخشد؟ بار دیگر جملات كرامر و ایمان سرسختانه او را به باطل بودن همه ادیان به جز مسیحیت به یاد آورد و آرزو کرد ای کاش کرامـر هـم آنجا بود. اسمیت به کشورش بازگشت و بقیه عمر را به تحقیق درباره اسلام پرداخت و به یکی از اسلام شناسان بزرگ شد. کتاب‌های «درباره درک اسلام و اسلام در تاریخ جدید» از مشهورترین کتابهای او هستند. در ایران هم دو نفر از کشیشان پرتغالی که در عصر صفوی به اصفهان آمده بودند، پس از چند سال زندگی در کنار مردم از تبلیغ مسیحیت دست برداشتند و مسلمان شدند. اولین نفر کشیشی به نام «امانوئل سانتاماریا» بود که ریاست صومعه پرتغالی‌ها را در اصفهان به عهده داشت. او در سال ۱۶۹۱ میلادی مسلمان شد و نام «قلی» (خـادم امـام حسـن علیه‌السلام) را بـرای خـودش انتخـاب کـرد. شش سال پس از او کشیش پرتغالی دیگری که از زادگاهش، لیسبون، راهی اصفهـان شـده بـود بـه اسلام گروید. ایـن کشیش که «آنتونیو دوژزو» نام داشت، در زندگی جدیدش علی‌قلی جدیدالاسلام نام گرفت. او کتاب‌هایی در دفاع از اسلام و مخالفت با مبلغان مسیحی تألیف کرد. سیف المؤمنين، هدایت الظالمین و فواید ازدواج نام برخی از کتاب‌های او هستند. شاه سلیمان صفوی علاقه ویژه‌ای به علی‌قلی داشت و او را به عنوان مترجم مخصوص دربار استخدام کرده بود. 📚سرگذشت استعمار ، فصل صلیب خونین، ج 4، ص114 🔴 کانال معارفی و بصیرتی «میز تبیین و تحلیل» را به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید. @mizetahlil