eitaa logo
محمد جواد مؤذن🇵🇸
172 دنبال‌کننده
330 عکس
217 ویدیو
11 فایل
موذن هستم طلبه سال دوم سطح دو و سه تخصصی. قبلشم دانشگاه بودم رشته کامپیوتر. این کانال هم صرفا جهت اشتراک مطالبی هست که بنظرم مفیده. قطعا دانشم زیاد نیست ولی خواستم زکات همین مقدار کمو بدم ممنون از راهنمایی های شما بزرگواران راه ارتباطی: @mjmoazen
مشاهده در ایتا
دانلود
از بدترین انواع کرنش ها و پرستش ها کرنش در برابر فرمانروایان و حاکمانی است که کار مردم را مطابق با قوانین و مقررات خـود از پیش می برند و آنان را به این سو و آن سو می کشند . این پرستش و بندگی به حاکمان و فرمانروایان محدود نمی شود ، بلکه به شکل های نهان دیگری نیز جلوه گر می شود . از جمله در قالب بندگی و پرستش سازندگان مـدها و جامه ها ، جامه هایی که خدایانشان پوشیدن آنها را در ماشین ها ، ساختمانها ، جشنها و اعياد واجب می گرداننـد ، و این نشان دهنده بنـدگی و پرستش قاطعانه ای است که هیچ مرد و زن جاهلی را سزاوار نیست از آن درگذرد و از آن نافرمانی کند . اگر این مد و مدگرایی و این اطاعت و فرمان برداری از سازندگان جامه ها بندگی و پرستش بـه شـمار نیایـد پــس بـنـدگی و پرستش چیست ؟ اگـر ایـن حاکمیت فرمانروایی و ربوبیت سازندگان جامهها حاکمیت ، فرمانروایی و ربوبیت خداوندگاری نیست پس چیست ؟
خنده ام گرفت و دلم از داشتن او و در کنارش بودن ، پر از احساس شادی شد . اصلاً مال و اموال و راحتی به چه کار می آید ؟ مرد خانه اگر مرد باشد ، با محبتش دل زن را به دست می آورد و او نیز با نداری ، غم وغصه و هر رنج و دردی می سازد . درحالی که شیرینی کلامـش بـه جانم افتـاده بـود ، گفتم : « برای مرد به این خوبی که خودش هم سید و عالم است و ان شاء الله از نزدیکان امام زمان علیه السلام خواهد شد چرا کار نکنم ؟ » آثار خجالت را در چهره اش دیدم ، پیشانی اش را دستی کشید و گفت : « رخشنده تو پای من خیلی صبوری کرده ای ، من از تو ممنونم . اگر درسی دارم یا عبادتی یا توسلی ، پشتم به زحمات تو در این خانه برای من و بچه ها گرم است . » بیراه نمی گفت ، صبر کرده بودم ؛ زیرا فهمیده بودم که ارزش زن و چیزی که خدا از من می خواهد ، طراوت و شادی خانه است ؛ @mjavadmoazzen
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز به فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود . مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد . احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد . خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود . بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سؤال کردم گفت : مولای ما امام زمان ( عج ) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود . برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند . عارفانه : مجموعه از عارف، است.
کارها و اعمال عرفانی احمد آقا برای همه ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود . هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگیهای ایشان بهره می برد و استفاده می کرد . ایشان هیچ گاه گرد گناه نچرخید . یک بار در نامه ای نوشته بود : « مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه احد بر روی شانه های خود حس می کند . » همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید .
آنچه وظیفه ی همه ی ملت اسلام و همهی امت اسلام است ، مبارزه برای روشنگری است ؛ این در درجه اول . هـم علما مسئولند ، هـم روشنفکران مسئولند ، هم تحصیل کرده ها مسئولند ، هم همهی کسانی که منبـری دارند ، تریبونی دارند مسئولند که روشنگری کنند و حقایق دنیای اسلام را برای مردمی که نمیدانند بیان کنند ؛ این روشنگری جـهـاد است . حضرت آیت الله @khodnews
به محمد حسودی ام می شد ، به حاج حبیب حسودی ام می شد ، به پسر و شوهر خودم ؛ به تمام مردهایی که میتوانستند بروند جبهه . حسرت ، آشناترین حس آن روزهای من بود . خبر منطقه رفتن هر مردی را که می شنیدم ، در صحن حرم که رزمنده ها را می دیدم ، از تلویزیون ، اتوبوسهای پر از جوان مشتاق و خنده رو را که می دیدم ، آه می کشیدم . چشم هایم پر می شد و از ته دلم غصه می خوردم که نمی توانم همه چیز را رها کنم و بروم توی منطقه یک کاری دست بگیرم تا دلم آرام شود که من هم برای خدا و برای دفاع از اسلام ، قدم برداشته ام . روایتی جهادی و زیبا از زندگی یک شیرزن ایرانی @khodnews
نام کتاب: سر اسم گذاری بچه ، دعوا بود . هرکسی یک چیز می گفت ؛ آخرش توافق کردیم بگذاریم سمانه . حتی چند روزی هم سمانه صدایش زدیم . حاجی که با شناسنامه آمد ، بچه ها جا خوردند . هی می گفتند « بابا اشتباه شده . بابا اشتباه نوشتن . » حاجی خیلی ساده نگاهشان کرد و گفت : « چرا ؟ مگه چی شده ؟ » هاج وواج نگاهشان می کردم و منتظر بودم ببینم آخرش چه می شود . صفحه اول شناسنامه را گرفتند جلوی حاجی و گفتند : « اینجا نوشته زینب معماریان . » حاجی با شیطنت لبخند زد و گفت : « آهان ! اسم بچه رو پرسیدن ، من به زبونم اومد زینب . خب بابا زینب که خیلی بهتره . » بچه ها حرص می خوردند . من از غرغر کردنشان خنده ام گرفته بود . برای اینکه آتششان تندتر نشود ، خنده ام را خوردم . پشت حرف حاجی را گرفتم و گفتم : « معلومه که زینب قشنگ تره . » @khodnews
تازه زیر نور لامپ دیدم چه به روزش آمده . زدم پشت دستم و گفتم : « محمد ! چرا این شکلی شدی ؟ » خندید ؛ کم جان و بی رمق . محاصره شدیم ؛ نه راه پس داشتیم ، نه پیش . مانده بودیم وسط نمکزار . از یک طرف بدن شهدا مانده بود روی زمین ، از یک طرف ناله زخمیها بلند بود . به هم قول دادیم دوام بیاوریم . فکر میکردیم یکی دو روزی بیشتر طول نمی کشد ، ولی کشید . نه غذایی برای خوردن داشتیم ، نه آب . خستگی عملیات ، گرسنگی ، تشنگی ، هراس ، بی خبری ، عاقبتی که معلوم نبود کارمان به کجا کشد ، همه دست به دست هم داده بودند تا یک دقیقه ، به اندازه یک ساعت کش بیاید . هم جسممان تحلیل می رفت ، هم روحیهمان . خصوصا وقتی ناله زخمیها یکی یکی تمام میشد و آمار شهدا بالا می رفت . آفتاب می تابید روی تنمان ، بی اینکه سرپناهی داشته باشیم . سرمای شب مچاله مان می کرد ، بی اینکه بتوانیم چاره ای کنیم . فقط توکل و تحمل کردیم و دوام آوردیم . سوی چشم هایمان ضعیف شد . بدنمان از رمق افتاد بعد از پنج روز ، بچهها محاصره را شکستند . از سیصد نفر ، مانده بودیم هفتاد نفر ؛ از هفتاد نفر ، یکی اش من . و خدا محمد را برای سومین بار به من بخشید. @khodnews
در همین زمینه (وابستگی سیاسی پهلوی به غرب) ، ملکه پهلوی گفته است : گاهـی بـه محمدرضا می گفتم : « چرا با علم به اینکه می دانی این پدرسوختهها نوکر اجنبی هستند ، آنها را اخراج نمی کنی ؟ » محمدرضا می گفت : « چه فایده ای بـر اخـراج آنها مترتب است ؟ این ها را اخراج کنـم ، ده ها نفر دیگر را اطرافـم قـرار می دهند . بگذارید اینهـا باشـنـد تـا خیـال دولت های خارجی از حسـن انجام امـور در ایران راحت باشـد ! » او در ادامه ، باتوجه به اینکه محمدرضـا هـم از ایـن موضـوع آگاه بود ، چنین نوشته است : محمدرضا خصوصـی بـه مـن می گفت : « همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشـد ، همه شان با آمریکایی ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهر می آیند و از مـن اجـازه می خواهند ؛ درحالی که قبـل از کسب اجازه ، اطلاعات موردنیاز را به آمریکا و انگلیس رد و کرده انـد . » @khodnews
توی خانه ای در خیابان مینا می نشستیم که حیاط بزرگی ـ حدود سیصد متر ـ داشت . اتاقهای دور حیاط در دو ضلع کنار هم قرار داشت . یک سمت ، اتاقهای صاحبخانه بود و تک اتاقی که ما اجاره کرده بودیم و در ادامه اتاقهای دیگری که سه خانواده در آنها زندگی می کردند . همه اهل منزل هم بچه دار و عیالوار بودند . تابستانها هر خانواده جلوی در اتاقش فرشی پهن می کرد و شام را آنجا می خوردند . جالب آنجا بود که از غذاهایشان به هم تعارف می کردند و بشقابی به خانواده دیگر می دادند . به شکلی که هر غذایی در هر اتاقی پخته می شد ، همه ساکنان خانه از آن می خوردند . خیلی با صفا و صمیمیت کنار هم زندگی می کردیم . هر شب ، بعد از شام ، صاحبخانه تلویزیونش را می آورد و وسط می گذاشت . همه دور تا دور می نشستند و نگاه می کردند . @khodnews
❤️ معامله محبوب با محبوب ❤️ 🔆از امام صادق علیه السّلام روایت شده که درباره این آیه (آیه روزه): «ای کسانی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شده است» فرمودند: 🔅«لذت خطاب (خداوند به مؤمنین) سختی عمل را از بین برده است.» ✅ ...هنگامی که بنده پروردگار را شناخت، او را دوست می دارد، و هنگامی که او خدا را دوست داشت، خدا نیز او را دوست می دارد، و بدین ترتیب تمام معاملات او با خدا «معامله محبوب با محبوب» می گردد. ❣ و آیا محبوبی را می شناسی که خدمت به محبوب برای او سخت باشد⁉️ ...و به این ترتیب انجام چیزهای مورد علاقه خدا از محبوبترین چیزها و خواسته های او می شود. 😍 (برشی از کتاب المراقبات) ان شاءالله از روزه گیران رجب باشیم. @mjavadmoazzen
مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد جواد أنصارى همدانى قدَّس الله تربتَه كه چون از ايشان سؤال شد: چه وقت انسان حضور صاحب الزّمان ميرسد؟! فرمودند: در وقتى‌كه حضور و غيبتش براى انسان تفاوت نداشته باشد. از کتاب روح مجرد تألیف مرحوم علامه طهرانی