حسن مجیدیان: #عمار_حلب را محمدعلی جعفری درآورده است. ظاهرا خودش هم با شهید آشنا و رفیق بوده است. موسسه روایت فتح از سری کتابهای مدافعان حرم، هفتمی را به #شهید_محمدحسین_محمدخانی اختصاص داده است. روایتهایی زنده، جدید، مستند، خواندنی و عموما مربوط به همین سالهای نزدیک و متأخر. جعفری جوری روایتها را کنار هم چیده و به اصطلاح لولاهای خوبی بین گفتارهای کتاب کار گذاشته که پیوند و ارتباط خوبی بین فصلهای کتاب به وجود آمده است.
راستش را بخواهید خودم این شهید عزیز و پر جنب و جوش را یک بار در هتل روتانای دمشق در پاییز ۹۲ دیدهام. همانجا متوجه حرارت و نشاطش شدم. بحثی با هم داشتیم پیرامون اینکه چطور انقدر عربی را خوب صحبت میکند و با چه روشی یاد گرفته و… بعد از اینکه شهید شد و نام و آوازهای پیدا کرد یقین کردم که همنشین آن شب ما همین جناب عمار حلب بوده.
کتاب از این جهت ارزش خواندن و توصیه کردن دارد که خوب و صمیمی و راستکی نوشته شده است. دغدغه خود من همیشه این بوده که روایتهای ما از شهدا ، قابل دسترس باشد. جنبه ماورایی و آسمانی و اسطورهای دادن به شهدا اگرچه درست است _چه اینکه اینها حقیقتا با آسمان ارتباط گرفته بودند و سیمشان وصل بود_ اما معمولا خواننده با احساس فاصله عمیق و بعید خودش از شهدا، نمیتواند آن چنان که باید با این عزیزان ارتباط بگیرد و رفاقت برقرار کند و الگو بپذیرد. مخاطب وقتی کتاب شهدا را میخواند، چه خوب که وقتی کتاب را بست با خود نگوید که ای بابا من کجا و شهدا کجا؟ عمرا بشود مثل اینها شد! اما اگر احساس کرد که این راه رفتنی پیش پای او هم باز است و مسیری را که این شهید رفته او هم اگر بخواهد و همت کند، میتواند انتخاب کند و برود و برسد و… آن وقت کتابهای مربوط به شهدا خیلی پرخوانندهتر و پر مشتریتر خواهد بود.
کتاب شهید محمدحسین محمدخانی از همین قسم دوم است. باورپذیر است. خودمانی است. در دسترس است. الگو گرفتنی است. شهید این کتاب قدسی و دور از ما نیست. از قضا اشتباهاتی هم دارد. دیوانگیهای بامزهای دارد. کتاب را که بخوانید، جاهایی از خنده رودهبر میشوید. از بس این پسر بامزه و پیاده بوده. از بس خودش بوده!
همین محمدحسین خان، در دانشگاه آزاد یزد، آنقدر با رفقایش در تکاپو و فعالیت و درگیری بودهاند که دیگران به بسیج آنجا «لیان شامپو» میگفتهاند! بس که در کارشان جدی بودهاند و بر سر مسایلی که فکر میکردهاند درست است، میماندند و پافشاری میکردند کارشان میرسد به آنجا که روزی با اینکه ۳۰ نفر بودهاند کتک مفصلی از حدود دویست دانشجو میخورند و کم هم نمیآورند و از رو هم نمیروند… آن هم سر مسأله کشف حجاب در دانشگاه !
کشته مرده کله پاچه بوده. یه جورایی شکمو بوده. عشق ریش داشته و روی ریش بلند تعصب! گاهی پاشنه کفشش رو میخوابانده و در قید و بند ظاهرش نبوده. شوخیهای عجیب و سرکار گذاشتنهای باحالی داشته. حتی وقتی نصفه شب ساعت ۳ بامداد از مزار شهدا خلد برین برمیگشتند، وقتی به تور گشت نیروی انتظامی میخورند، آنجا هم دست از شوخی و سرکار گذاشتن ماموران بر نمیدارد و روانه پاسگاه میشود و تعهد میدهد و خلاص میشود! حتی در معرکه سوریه هم دایم بیسیماش را گم میکرده و بیسیم رفقا را برمیداشته و برنمیگردانده و حسابی برایشان دردسر درست میکرده! در جلسات فرماندهان حتی آنجا که “حاج قاسم” هم بوده بدون جوراب میرفته و حرص فرماندهاش را در میآورده و…
خلاصه محمدحسین این کتاب از جنس همین جوانهای دور و زمانه خودمان بوده. به شدت بانمک و دوست داشتنی.
اما همین شهید عزیز در کار و فعالیت و دوندگیاش برای اهل بیت علیهم السلام، آن همه کشش و جاذبه دارد که کلی آدم غیر درست و حسابی را مجذوب میکند و به راه می آورد. عاشق روضه و بلکه شیدا و دیوانه روضه اهل بیت بوده. سرش درد میکرده برای گریه گاه و بیگاه و سینه زنی برای ارباب حسین (ع). با این سن و سال نسبتا کم و با همه جوانیاش، به هیچ وجه از پا نمینشیند و صبح و شب مشغول است و دایما در همه جا از هیأت و بسیج و اردو و خانواده و انتخابات و جنگ سوریه و… دارد بدو بدو میکند.
فهم خوب دارد. اهل هنر است. لیدری بلد است. جنبه و حوصله و ظرفیت خوبی دارد و همه تیپها و سلیقهها را کنار هم برای کار برای انقلاب کنار هم جمع میکند و سرپرستی میکند. پیگیر علما است و آنها را به جمع بچهها میآورد. دیوانه شهدا و آواره مزار و گلزار شهدا است. در سوریه هم فرمانده لایق و پرکار و کم خواب و خستگی ناپذیر است. آنجا به قدری در دلها جا داشت که نیروهای عراقیاش ، روی بازوهایشان نام او را حک کردهاند. نام جهادی او “عمار عبدی” بوده! حتی بعد از شهادتش رزمندهای مسیحی در سوریه در خط مقدم گریه می کند و از روضه خوانیهای او میگوید… کم نظیر بوده این محمدحسین ما. کتابش را از دست ندهید خواهشا!
🆔 @masjed_jame_emam_sajad