eitaa logo
مجهولات
191 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
481 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
مجهولات
غم که از حد بگذرد...
بی‌توجهی اگه عمدا باشه.. ــ وقتی دستتو با کاغذ می‌بری..
مجهولات
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری زینب ناگهان رنگ از رخش پرید. نگاهی به نازی و شیوا و مژده و آهو
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری نازی چشمان پر از پرسشش را به او که سرش را به صندلی تکیه داده و چشمانش را بسته بود دوخت. زینب قبل از آن که بسیجی باشد، دختر بود. حتی ملیحه هم که انگار آبش با آن ها در یک جو نمی‌رفت. شاید دختر بسیجی ها را می‌شد دوست داشت؟ ولی پسر بسیجی ها را نه! چهره ورم کرده غیاثی و تکه‌ای که ایمان‌زاده پراند هم‌زمان در مغزش پلی شد. نه. نمی‌شد! همان لحظه‌ها که او در افکارش غرق بود، آقایان همه صلوات بلندی فرستادند. بعد سکوتی حاکم شد و حرف‌های ضد و نقیض‌شان درباره موسیقی و خواننده ها به پایان رسید. یکدفعه یک‌نفر بلند گفت: - اصلا میخواید خودم براتون بخونم؟ هم‌زمان غیاثی که سرش را عقب برگداند تا بفهمد کیست‌، نازی هم گردن کشید تا صاحب صدا را بشناسد. پسری در ردیف دوم بود. غیاثی با خنده گفت: - تو میخوای برامون بخونی ساجدی؟ بی‌خیال برادر! ساجدی با خنده گفت: - اتفافا خانمم میگه صدام خیلی‌ام خوبه! از حرفش ابرو های همه بالا پرید! بلافاصله همه دورش جمع شدند و باز همهمه ها بالا گرفت. همه پشت سر هم از او سوال می‌پرسیدند و بعضی ها هم ناغافل پس گردنی‌ای نثارش می‌کردند. بالاخره قرار شد ساجدی بخواند. به شرطی که اولین مجتمع رفاهی، بستنی مهمان‌شان کند. شیرینی داماد شدن و تنبیه پنهان‌کاری‌اش! صدای "بارون بارون" خواندنش با لهجه‌ی غلیظ شمالی و صدایی که توی دماغ انداخته بو‌د، نازی را هم به خنده انداخت. همه داشتند دست می‌زدند و همراه او می‌خواندند. فقط مومن‌زاده بود که هندزفری را در گوشش گذاشته و بی‌توجه به آن‌ها داشت کار خودش را می‌کرد. نازی از آن بالا، نگاهش را روی صفحه گوشی او سُر داد. عکس شخصی که بزرگ در صفحه پلی لیست دیده می‌شد را شناخت. یکی از انقلابیون تندرو بود که همیشه گاف‌هایش خوراک خوبی برای پیج ها و شبکه‌های مختلف آن ور آبی می‌شد. چند ثانیه بعد او هم چشمانش را بست و سرش را عقب داد. کمی دیگر که می‌گذشت به شالیزار های سبز می‌رسیدند. نازی با خود اندیشید شمال رفتن این سری‌اش قطعا نصفه شب کنار ساحل دور آتش زدن و رقصیدن ندارد. یعنی قرار است چه اتفاقاتی بیافتد؟ حالا آفتاب ظهر، مستقیم به سقف مینی‌بوس می‌خورد و هوا را کمی گرم‌تر کرده بودند. با تکان شدیدی که موقع ترمز پیش آمد، همگی از خواب پریدند. همان‌طور که هاج و واج چشم‌های‌شان را می‌مالیدند یک نفر بلند گفت: - پیاده بشید قراره آقای ساجدی شیرینی دومادی‌شونو بهمون بدن‌! ابروهای ملیحه با خنده بالا پرید و گفت: - نه بابا! مبارکه! شش نفری فورا پیاده شدند. کش و قوسی به بدن‌شان دادند و روی تختی، منتظر نشستند. نازی که باز هم شش دانگ حواسش را به غیاثی داده بود، با سلقمه آهو به خودش آمد و فورا سرش را گرم بازی با ناخن‌های کاشته‌ شده‌اش کرد. چند ثانیه بعد سرش را بالا آورد و با اخمی از سر پرسش به زینب نگاه کرد. - میگم این برادر غیاثی احیانا جز رئیس بسیج بودن، سِمَت دیگه ای تو انرژی اتمی ای چیزی دارن که از صبح انقدر مشغولن؟ @mjholat
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری مژده با ابروهای بالا پریده پرسید: - چطور؟ هم فرمانده بسیجه هم دانشجو هم رو یه پروژه تحقیقاتی کار می‌کنه‌؟ زینب با لبخندی تایید کرد و گفت: - تازه آمادگی برای امتحان جامع و تز دکتری و اینارم تنگش بچسبون! نگاه شیوا و مژده و آهو چند ثانیه‌ای با بهت به هم دوخته شد. شیوا ناگهان سرش را سمت زینب و ملیحه گرداند و با پوزخندی پرسید: - حالا این همه هسته‌ای بازی در میارن و غنی سازی می‌کنن و بمب می‌سازن و اینا آخرش جز به هم خوردن مذاکرات و تحریم واسه ما چی داره؟ ملیحه ابرویی بالا انداخت! - شیوا جان! ما که فقط بمب نمی‌سازیم! برو یه سرچ بکن ببین چقدر دارو ها و درمانای هسته‌ای رو ما بومی سازی کردیم! یا کلی چیزای دیگه... بمب هم یه گوشه کاره! به هر حال هر کشوری لازمه حواسش به خط دفاعیش باشه که بعدا نره رو هوا... شیوا پوزخند دیگری زد و ابرویش را بالا انداخت. - اسلام از همون اولم کارشو با لشکرکشی پیش برد... واسه همین از جمهوری اسلامی هم نمیشه توقع داشت وقتی همه کار دنیا با مذاکرات پیش میره اون به فکر جنگ نباشه..! این بار جفت ابرو های زینب بالا پرید. کف دستش را روبروی ملیحه گرفت و از او خواست سکوت کند. دو طرف لبش را به پایین داد و با همان چشمان گشاد شده گفت: - شیوا کی گفته اسلام از همون اول لشکرکشی کرد؟ همونا بهت نگفتن که پیامبر اول چه نامه برادرانه‌ای به خسرو پرویز نوشت؟ و خسرو چه رفتار گستاخانه‌ای داشت؟! ملیحه بلافاصله افزود: - تازه حمله‌ای که به ایران شد هم زمان خود پیامبر نبوده... زمان خلیفه اول انجام میشه. زینب با حرکت سر تایید کرد. بعد همان‌طور که چهار زانو نشسته بود، آرنج دو دستش را روی پاهایش گذاشت و سر پنج انگشت هر دست را به انگشتان دست دیگر چسباند. بی آن که سرش را بالا بیاورد، با بالا بردن نگاهش، شیوا را زیر نظر گرفت و گفت: - بعدم تو یه نگاه به دور و برمون بنداز! یا جنگه، تحت سلطه آمریکاست! بعد این آمریکا یه دفعه واسه ما مهربون شده و صلح و مذاکره‌اش در گرفته‌؟ تا همین حالا ام اگر پاشون به کشور ما باز نشده به خاطر ترس شون از همین سیستم دفاعی قوی مون بوده! تازه، تا اون جایی که می‌دونن. ما خیلی چیزای دیگه‌ام داریم که هنوز همه جهان ازش بی‌خبره... شیوا ابرویی بالا انداخت نگاهش را از آن ها گرفت. لب هایش را روی هم فشرد. همان‌طور که زوم بود روی آب‌نمای سنگی گوشه باغ، دستش را به پشت تخت انداخت و گفت: - اوکی حرف شما صحیح. من کلا زیاد حوصله بحث ندارم... زینب لبخندی زد. دستش را روی شانه او گذاشت و با ابرو های بالا داده، لب‌هایش را مصمم به هم فشرد. - اتفاقا بحث کن. بحث کن و حرفای مختلف رو بشنو و برو درباره‌شون تحقیق کن. وگرنه هر کس از هر چی که میخواد تو رو پر می‌کنه و از تو برای خودش یه پیاده نظام مفت و مجانی می‌سازه! @mjholat
خیلی معیارام‌ محدود و کمیابه😔😂
آهنگا مون حرفایین که دوست داشتیم بشنویم... کانالامون حرفایین که دوست داشتیم بزنیم... عکس و فیلمای گالریمون زندگییه که دوست داشتیم داشته باشیم .. خلاصه که این فقط ی گوشی ساده نیس دستمون =)
چه‌کسی‌می‌داند؟ که‌تودرپیلهٔ‌تنهایی‌خودتنهایی! چه‌کسی‌می‌داند‌؟ که‌تودرحسرت‌یک‌روزنه‌ی‌فردایی! پیله‌ات‌رابگشا . . . توبه‌اندازه پروانه‌شدن‌زیبایی
بچه‌ها امروز میخوام دربارهٔ یه دسته خاص و جدید از افراد با وایب رمال اما کار کاملا متفاوت صحبت کنم😂🤝 این دسته که تا حالا هربار دربارشون شنیدم، پیرزن بودن، اسمشونو می‌زاریم فین‌گیر😂 یعنی کسی که فین دماغ را می‌گیرد. اینا میان و با ماساژ ناحیهٔ پیشانی و بالای بینی، ماساژهای خاص و محکم، در حد ۵ تا ۲۰ دقیقه، اخلاط رو از سر و پیشانی به سمت بینی هدایت می‌کنن بعد با دستگاه‌های ساده مکنده(آخرین موردی که شنیدم دستگاه نداشت و با دهان می‌کرد🤢) اخلاط رو از بینی خارج می‌کنن. بعد طرف می‌گفت چیزاااایی از بینیش بیرون اومده که تعجب می‌کرده با این‌همه آلودگی چطور زنده است! و با این پاک‌سازی، مواردی مثل: - سینوزیت کهنه و شدید - حتی تومور مغزی!! رو دفع و درمان می‌کنن😳😂 من اینایی که گفتم رو، از موارد درجه یک شنیدم. یعنی شخصی که برام گفته خودش یا مثلا اقوام درجه یکش رفته بوده و با واسطه نشنیده... وگرنه اعجازهای دیگری هم هست که چون مطمئن نیستم نمیگم(مثلا درمان دائمی میگرن!) و خب خیلی برام جالب بود این حرکت.. 😂
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| تا وسواس درمان نشود روند خودسازی و شخصیت‌سازی باطنی برای شخص وسواسی شروع نخواهد شد ! ( حتی اگر همه‌ی روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد. ) @ostad_shojae | montazer.ir
- چرا حذف میکنی پیامتو ما ک میبینیم + ـ https://eitaa.com/MASHKOE_IR/511
راهکارهایی برای برخورد دوستانه و سرگرم کردن بچه فامیل که اومده تو اتاقتون و مامانشم به کتفش نیست: البته باید بعد از همه اینا بخندید و لپشو بکشید. ظاهرتونم زیبا و آراسته باشه.
مجهولات
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری مژده با ابروهای بالا پریده پرسید: - چطور؟ هم فرمانده بسیجه هم د
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری ملیحه لب گزید و سرش را با حسرت تکانی داد. انگشت سبابه‌اش را زیر دماغ یخ‌زده‌اش کشید و با آهی کوتاه گفت: - اولین باخت و اونجا دادیم که دشمن عادت‌مون داد به آماده خوری! نسل آماده خور تا وقتی دانشجوئه هر حرفی رو از هر جا بی‌سند قبول و پخش می‌کنه؛ بعدم که رفت بالا و دید تو ایران کار کردن سخته و اون ور بساط پیشرفت آماده است، به خاطر آماده خوری قید کشورش و میزنه و میره؛ حالا اگرم بمونه و به جایی برسه، میشه از همون دست مسئولای آماده خوری که نفت مملکتو به قیمت مفت می‌فروشن و محصولات نفتی رو که برای ساختش هم متخصص داریم هم نیروی کار‌، به ده برابر قیمت وارد می‌کنن! شیوا ابرویی بالا انداخت. چشمانش را سمت بینی‌اش کشید و بعد سرش را بالا آورد. به نازی چشم دوخت که با همان اخم نه چندان پر رنگ، نگاهش به صفحه گوشی بود. باز صفحه‌ی غیاثی را بالا و پایین می‌کرد. غیاثی به وضوح پیرو منطق ملاصدرا بود. نازی نهایت فکر می‌کرد کنار تحصیل در دانشگاه شیخی، چیزی باشد! حالا فهمید فلسفه پست‌هایی را که مسائل عمیق شیمی را خیلی ظریف به توحید می‌دوخت.  بی توجه به صحبت آن‌ها لب گزید و گفت: - کاش این برادر مخلص‌مون عوض این که این‌قدر سر خودشو با این چیزا شلوغ کنه یه کم رو اخلاق و روابط اجتماعیش کار می‌کرد. کلا این برادرای بسیجی این‌جوری‌ان، جلوشون که ظاهر میشی طوری رفتار می‌کنن انگار جزامی‌ای چیزی هستی! حال و هوای متفاوت او، حال و هوای همه را عوض کرد. صدای خنده جمع شش نفره‌شان با نزدیک شدن ساجدی و سینی بستنی‌اش ساکت شد. نازی از همان لحظه که فهمیده بود غیاثی نخبه شیمی است، دیدش نسبت به او، حرف‌ها، نظر ها و حرکاتش تغییر کرد. این یک حقیقت بود. مرتبه علمی ما ناگزیر، بر دید جامعه روی ما تاثیر دارد. حالا یک بسیجی عادی بنشیند سه ساعت برایت روضه بخواند، اکثرا از کنار حرف‌هایش بی تفاوت رد می‌شوند. ولی وقتی یک نخبه دوجمله می‌گوید، خیلی ها دست به قلم می‌شوند و فورا نوت برداری می‌کنند! پس آن‌هایی که حرفی برای گفتن داشتند، باید سکو های نخبگانی را پر می‌کردند. از این تحلیل ها گریخت و باز با خودش تکرار کرد برای چه به این اردو آمده است. نباید این‌قدر زود به نفع خواهر برادران مخلص بسیجی از مواضعش کنار می‌کشید! مینی‌بوس خیلی جلوتر از شهر پیاده‌شان کرد.  باقی مسیر ماشین رو نبود. جایی که پیاده شدند، نشانی از آن بهشت سرسبز بین راه نداشت. انگار روی مردمک‌های‌شان لنز قهوه‌ای انداخته بودند. تا چشم کار می‌کرد گِل بود و ویرانی! همان اول چند محموله آب و دارو و غذا بار آقایان کردند تا با خودشان به شهر ببرند. دور و بر شهر که آب کم‌تری جمع شده بود‌، چند صد چادر هلال احمر نصب شده بود و مردم خسته و سرگردان بین چادر ها در گردش بودند. بچه ها اما بی‌خیال؛ این‌طور حتی خوش‌حال تر هم سر می‌کردند. بساط گل بازی به راه بود و خانواده ها هم وقت این که حواس‌شان به آن ها باشد را نداشتند! قبل از حرکت، غیاثی چند جین چفیه از کوله‌اش در آورد و به هرکس یک عدد داد. سپس رو به همه ایستاد و گفت: - هر کس این چفیه ها رو رو دوشش بندازه تا همدیگه رو راحت شناسایی کنیم. خواهرا ام رو چادرشون بزارن، از جلو سنجاق کنن. @mjholat