eitaa logo
مجهولات
178 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
452 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
مجهولات
📪 پیام جدید تقریبا چندوقتی میشد که عزت نفسم رو تقویت کرده بودم دیگه به خودم نمیگفتم من زشتم و.....
ببین گرفتن حس بد کاملا نوسانیه اینستا ام واقعا سمه و طول درمان خیلی از اختلالات شخصی و اختلافات خانوادگی رو افزایش میده اصن کسی زشتم باشه اونقدر خوشبخت و موفقه که آدم به هیچیش نمی‌تونه خوشبین باشه دیگه🙂😂🤌
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید خودت هم عضو بی نهایت هستی من دوبار شرکت کردم ولی همیشه نصفه ولش کردم
مجهولات
📪 پیام جدید خودت هم عضو بی نهایت هستی من دوبار شرکت کردم ولی همیشه نصفه ولش کردم #دایگو
824.9K
نصف اولشو درباره مشاور صحبت کردم بعد یادم اومد سوال شما اصن درباره بینهایت بود🙂😂 از 02:00 به بعدشو گوش کن شما🤝
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید برای چه مشکلی رفتی پیش مشاور؟
مجهولات
📪 پیام جدید برای چه مشکلی رفتی پیش مشاور؟ #دایگو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محکوم
https://t.me/mahkoomwordlearning اینم لینک کانال لغت
قلب
هیچوقت حرفی رو با اطمینان کامل به خودتون نزنید چون خدا دقیقا به همون حرف، امتحانتون میکنه:)
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و هفده: بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کر
و هیجده: گم گشته مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد ... حاال اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون نمی شد ... برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ... من کال با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود... توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ... - مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ... گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ... ـ بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ... ـ کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ... مثل فنر از جا پریدم ... ـ یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ... ـ به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ... سریع از جا بلند شدم ... ـ تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ... ـ آره بابا ... مار واقعی ... ـ آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ... - بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه... @mjholat
هدایت شده از دانشجـــو🎓
پدر و‌ مادرها! می‌دونید چرا بچه‌ها ترجیح میدن چیزی بهتون نگن؟! چون وقتی گفتن قضاوت شدن مقایسه شدن سرزنش شدن کنترل شدن و در نهایت اصلا درک نشدن پس ترجیح میدن همون یه مشکل بمونه و با گفتنش به شما دوتا نشه - mohamad.vzs 👉🏻 @Daneshjooyan
هدایت شده از [نویسندۀ نقلی]
زیاد وابسته نبوده اند . .
امروز داشتم تو آزمایشگاه ظرفا رو میشستم و میگفتم: زن بی عرضه نبیدم که همون لحظه ارلن از دستم افتاد و شکست🙂😂💔 استادم هنوز جمله: الحمدلله این جلسه چیزی رو منفجر نکردید.ش کامل نشده بود که صدای شکستن ارلن رو سرامیکا تو کل آزمایشگاه پیچید:)