مجهولات
ولی اينکه بدونی یه شکلات بیسکوییتی تو کیفته، حتی اگر نری بخوریش آرومت میکنه . <مجہولات>
شبیه وقتی که میگی:
- آخ نمازم!
و مامانت میگه همون اول وقت خوندی:)
<مجہولات>
مجهولات
دبیر فیزیکمون میگفت: - زندگی دو تا حالت داره، اضطراب! افسردگی! یه صخره رو تصور کن، بمونی پایین افس
دبیر زیستمون میگفت:
- یه لحظه به خودت بیا ببین برای چی دوازده سال از خواب و خوشیت زدی و رو این صندلیای سفت چوبی نشستی؟
قراره در آینده کجا باشی؟
امسال دیگه آخرشه. قراره نتیجه شو ببینی. مطمئن باش از هر خوشی ای امسال بزنی، اگر به هدفت برسی حتی یادتم نمیمونه که اون و از دست دادی!
یه امسالو.. تغییر کن. همین!
<مجہولات>
من فکر میکردم لورل و هاردی ، چارلی و چاپلین هستن
یعنی نمیدونستم اون چارلی چاپلینه و فکر میکردم چارلی، و چاپلین هستن که طنز بازی میکنن
°•●<🍂☕️>●•°
دكتر سلام ! روح و تنم درد می كند
چشمم، دلم، لبم ، بدنم درد می كند
ذوق سرودنم ، كلماتِ نوشتنم
دكتر ! تمام خویشتنم درد می كند
احساس شاعرانگی ام ، تیر می كشد
حال و هواےِ پر زدنم درد می كند
دكتر ! نگفته هاے زیادے ست در دلم
لب وا كہ می كنم ، سخنم درد می كند
می خواستم كہ لال بمانم ، بہ جان تو !
دیدم سكوت در دهنم درد می كند ...
' کیومرث_مرادے
<مجہولات>
به نظرم اینایی که میگن اکیپ چهار نفره بهتر از سه نفره است چون فوقش تو دعوا دو به دو میشید و تو تنها نمیمونی، هنوز قدرت تخریب لحظه ای که سه تا رفیقت یهو با هم علیهت بشن و ندیدن!
اینجور بهش نگاه نکنید، فرض کن بیافتی وسط آسفالت خیابون، به اندازه مرگ و زندگی فرق داره که دو تا ماشین از روت رد بشه یا سه تا...
<مجہولات>
ما شبیه یه بچه ایم، که از بغل مامانمون در آوردن گذاشتن اونور تر، میگن حالا راه برو، تقلا کن، برگرد بغل مامانت!
میبینی وقتی یه قدم برمیداری مامانه چه ذوقی میکنه؟ میبینی چقدر این تقلای بچه برای همه قشنگه؟ خصوصا وقتی چند نفر دیگه ام نشسته باشن و اون باز انتخابش فقط آغوش مامانش باشه!
دیدی وقتی میرسه چطور خودش و پرت میکنه تو بغل مامانش!
این عشقی که مامانش اون لحظه میکنه رو دیدی؟
حالا فهمیدی "انا لله و انا الیه راجعون" یعنی چی؟
یعنی هممون از بغل خدا اومدیم یه کم اونور تر تو این دنیا، تا تقلا کنیم! راه رفتن یاد بگیریم و برگردیم تو بغل خدا! خدا ام همونجور با عشق برامون ذوق میکنه! صدامون میکنه، اصلا یه وقتایی میگه یکی بیاد یه کم دستمونو بگیره کمکمون کنه..
ولی رفیق اگرم مسیر و نری، اگه مومن خسته باشی و وسط راه بشینی بیخیال بال بال زدنای اون عاشقی که منتظرته، یه روزی میرسه، بهش میگن روز آخر؛
بلند میشه میزنتت زیر بغل میگه نه، نشد. نتونستی!
اون وقت عذابی که تا آخر میکشی بخاطر اینکه نمیتونی راه بری "از خودت، بر خودته!"
یه تا آخری که خیلی بیشتر از اون دو دقیقه است که داشتی تمرین راه رفتن میکردی. یه عذاب از خودت بر خودت!
یه کم بلند شو، به خودت بیا.
راستی، نمازتو خوندی؟!
<مجہولات>
مجهولات
اوکی چالش ! سوژه عکس و دیدید ؟ یه تل قرمز دخترونه که چند روزه تو این اوتوبوس جا مونده و من و دوستم م
سلام!
خب، چطورید با یه چالش اتوبوسی جدید؟
اونجا، اون برچسب رو در بالا رو خوب بخونید.
"درب خروج اضطراری"
۱. از درب خروج اضطراری، حالا نه اوتوبوس، هرجای دیگه ای، خاطره ای دارید؟
برامون تعریف کنید!
۲. با این سوژه سناریو بسازید😃 کمکتون کنم؟
'حمله زامبی ها به اوتوبوس
' پخش شدن یه گاز بیهوش کننده و از حال رفتن راننده و شما که باید هر چه زودتر از این در فرار کنید
و...
کلی ایده دیگه از سم تا ارزشی!
سرچ سراسری میزنم میخونم همه رو🙂✨
#چالش_اتوبوسی
@mjholat