روزی ده بار از خودم میپرسم خدا چجوری اینقدر قشنگ آفریدتت؟! :)
- سلام ظهرتون بخیر💚
سلام رفقای قشنگم؛
عزاداریهاتون مقبول درگاه حق!
یکی از مدافعان حرم که اخیرا بخاطر جانبازیشون به شهادت رسیدن با همسرشون صحبت کردیم، گویا یه دختر کوچولوی سه چهار ساله دارن که این روزا خیلی بهونه میگیره :)💔
فقط خواستم بگم تو همین شب به یاد حضرت رقیه عزیز و دلشکسته، خیلی برای آرامش دلشون خصوصا دل اون دختر دعا کنید🙂💚..
اینا چند تا مداحی استودیویی قشنگ که به دل خودم خیلی نشست، تقدیم کسایی که میخوان چند روزی آهنگ گوش ندن ولی شاید ترک عادت سختشونه :)).
التماس دعا🖤
این چک نویس نامه ایه که تقریبا چهار سال پیش برای تولد یه دوست نوشتم و الان دوساله سر یه دعوای بچگونه که با قهر مجازی کش اومد هیچ رابطهای با هم نداریم😐😂.
همــــه چیز تو نوجوونی و خصوصا دوران راهنمایی همینقدر سطحی و چرته.
از رفاقتا تا عشقا...
از بس که ما دخترا تو این دوره فوران احساس داریم!
چند سال دیگه فقط به همه چیز میخندید پس حالا نگران هیچی نباشید (◍•ᴗ•◍)❤
* خوندن این پیام خطر از هم پاشیدن بند بند قلب را در پی دارد :)))...💔
یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: دو ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح داشت روضه میخووند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت عباس دروغ میگه ...عباس دروغ میگه
مداح ارومش کرد گفت چی شده گفت من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم درمون دردش عباسه
از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده...دروغ میگن که عباس حاجت میده
خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت ..
فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ..با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره..
دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...میخوام بگم غلط کردم... (گریه میکردو میگفت)
میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چی شده ..
گفت خانوومم زنگ زد گفت چوون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...
میگه همین که کشو رو کشیدن بیروون دیدیم رو نایلوون بخار نشسته سریع اوردنش بهش شوک دادن بعد چند دقیقه به هوش اومد ..
پسرموون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟
گفتم بابات کربلاست ...
گفت بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد تو خوابم گفت ...پسرم بلند شو...
به بابات سلام برسوون بگو...
ابروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود..
چرا دوباره ابروی منو بردی...برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه....