الان اونایی که سین کردن جواب ندادن خیلی با کلاسن خــــب ؟!
داره چشمامون در میاد، عــــوق .
با کلاسیتون داره میزنه تو ذوق !
مث یه بادکنک که با یه سوزن خالی میشه، پــــوق !
استاد سر شلوغ حالا لیسانس داری یا فــــوق ؟!
بههر حال ته کلاس بعضیا همینه، بغض :') !
*به سبک نورسان 🙂😂
هدایت شده از در سمت توام 🕊
بدن ما از هفت میلیارد میلیارد میلیارد اتم یا به عبارتی هفت اکتیلیون اتم ساخته شده است.
اصلاً معلوم نیست که چرا این هفت میلیارد میلیارد میلیارد اتم دلشان خواسته که جزء شما باشند.
در طول مدتی که شما همین جمله بالا را خواندید یعنی حدود یک ثانیه، بدن شما یکمیلیون گلبول قرمز ساخت.
واحد اساسی حیات سلول است.
بدن ما شامل ۳۷.۲ تریلیون سلول است.
تمام سلولها شامل DNA است.
طول DNA هر سلول یک متر است. 😳
علت اینکه این مقدار DNA میتواند در هسته سلول جای بگیرد این است که بسیار نازک است.
باید بیست میلیارد رشته DNA را کنار هم بگذارید تا به عرض یک تار موی نازک انسان برسد.(الله اکبررررر🤭)
اگر همه DNA موجود در بدن را کنار هم بگذارید طول آن به شانزده میلیارد کیلومتر میرسد
و به فراسوی سیاره پلوتون میرود
یعنی تقریباً تا انتهای منظومه شمسی
(غیر قابل تصورههه😧)
فکرش را بکنید، درون شما آنقدر هست که از منظومهی شمسی هم خارج شود.
شما به معنای واقعی کلمه، کیهانی هستید.
کتاب: بدن راهنمای ساکنان
بیل برایسون
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
ولی یکی از برنامه هایی که برای سال آخر دبیرستانم دارم اینه که حتما وقتی دیدم دو نفر دارن تقلب میکنن اسمشون و پشت برگم بنویسم بگم خانم هرجور خودتون صلاح میدونید رفتار کنید 😎😌
اونجور دمای جلسه برام خیلی مطبوع تر میشه😂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* مغزم کل مهمونی دیشب
- و باقی مهمونیایی که عمیقا نمیخواستم برم اما باید حفظ ظاهر میکردم .
مجهولات
* مغزم کل مهمونی دیشب - و باقی مهمونیایی که عمیقا نمیخواستم برم اما باید حفظ ظاهر میکردم .
ولی قدرتم تو پنهان کردن احساسات حقیقیم زیر صفره .
یه سری فکر میکردم مامانم خیلی بهم واقفه که سریع ظاهرسازی هامو میفهمه، بعد فهمیدم نه تقریبا همه میفهمن اما فقط مامانمه که به روم میاره🙂😂
اصلا نمیدونم این با چه هدفی اومد تو ذهنم و با چه انگیزه ای نوشتمش😐😂🌱
فقط میدونم هم خیلی از چیزای که تو ذهنم بود ونتونستم کامل توش بگنجونم
هم این یه حقیقت تلخ از غربه . پایان کثیف صحنه های قشنگی که شما عموما نمیبینید 🤝
حقیقت این بود که من و تو دیر فهمیدیم به درد نمیخوریم .
ما مست بودیم . مست داشتن همدیگه . و دلخوشیهای سطحیای که کنار هم مثل نیکوتین به خونمون تزریق میشد .
من و تو با هم میرفتیم شهربازی ، سوار ترن میشدیم و فریاد میزدیم !
همیشه جز اولین نفراتی بودیم که روی صندلی سینما برای تماشای ترسناکترین فیلمای روز مینشستیم . با کوچیکترین صحنهها داد میزدیم و پاپ کرنا رو روی هم دیگه میریختیم .
لم میدادیم رو کاناپههای آپارتمان کوچیکمون و با بستن چشم میرفتیم پاریس، آمازون، مصر یا حتی هند !
هیچکدوم از شبایی که پیتزاخوردیم دو دونه نگرفتیم . همیشه یه دونه رو با هم میخوردیم . گشنه بودیم اما انگار سیر میشدیم ! حتی یه وقتایی دو تایی دست میکشیدیم و میگفتیم :
- اوم ! من سیر شدم .
و ته پیتزا میموند در حالی که هر دو هنوز گرسنه بودیم . و با نگاهای عاقل اندر سفیه به این بازی کثیفمون میخندیدیم !
شبایی که خسته از کالج برمیگشتیم اگر خیلی گرسنه بودیم یه نودل مختصر درست میکردیم ، و اگر اون روز یکیمون به هر طریقی روز گندی داشته بود سر کوچیکترین چیزا دعوا میکردیم و نودلا رو روی سر و کله ی هم خالی میکردیم .
ما گاهی تا نصف شب بیدار میموندیم و برای ارائهی فردا هم دیگه تحقیق میکردیم و یه پکیج محشر آماده میکردیم در حالی که اون یکیمون اصلا یادش نبود فردا ارائه داره !
تو میگفتی قهوههای من محشره و منم برای کاپ کیکای کاکائوییت جون میدادم !
ما همیشه با هم بودیم . همیشه . الان چند سال میشه ؟ بیشتر از پنج سال !
و تو توی همهی این سالها همینجور بودی .
جز این اواخر !
اواخر تغییر کرده بودی . ضعیف بودی . مصنوعی میخندیدی و انرژی سابق و نداشتی . بیخودی میخواستی وقت بیشتری با هم باشیم . بریم کافه یا ...
رو رفتارام با دخترا حساستر شده بودی . مثل همیشه بی تفاوت موهاتو محکم پشت سر نمیبستی . باز میزاشتیشون و مرتب اونا رو اتو میزدی !
یه کار جدید میکردی ؛ درسته ! آرایش غلیظ ! همونکاری که عقدهای ها میکردن .
وقتی قهوه درست میکردم نمیگفتی :
- مزهی زهر مار میده . مثل همیشه !
تا من بفهمم مثل همیشه بهت چسبیده . موهای بازتو پشت گوش میدادی و با لوندی از قهوههای من تعریف میکردی !
تو اون دختر سابق نبودی و من تو خودم دنبال دلیل میگشتم تا اینکه یه روز یه نفر بهم گفت "یه احمقم که تا حالا نفهمیدم تو چقدر عاشقمی" !
هوم . من بلند بلند به حرفش خندیدم و گفتم که ما اصلا این چیزا رو بلد نیستیم !
سعی داشتم بهت بفهمونم که نباید به این روند ادامه بدی . اما چیزی تغییر نمیکرد . تو روز به روز غیر عادیتر میشدی و من ازت بیزار تر !
تا اینکه .. تا اینکه اون برگه رو گذاشتی جلوم و ...
پوف !
همه چیز به هم ریخت !
تو گفتی ایندفعه میخوای اون بچه رو نگه داری ! گفتی بالاخره باید یه کم همه چیزو جدیتر بگیریم !
اولین بار بود اینا رو میگفتی !
گفتم که تو تغیر کرده بودی ، خیلی زیاد !
و حالا در حالی اینو برات مینویسم که حتی یک ساعت هم از خوابیدنت نمیگذره . دیگه نمیخوامت . دیگه نمیتونیم کنار هم باشیم !
بیرحمیمو ببخش اما اگر قرار باشه با کسی تا آخر عمر زندگی کنم اون قطعا تو نیستی !
تا الان نمیدونستم دقیقا چطور بهت بگم که احتمالا همه چیز داره بین من و یه دختری ردیف میشه و نمیخوام حضور تو چیزی رو به هم بزنه ؛ حالا که احمق بازی در آوردی و به قول اینا عاشق شدی راحتتر میگم ، فکر منو از سرت بیرون کن و دورم و خط بکش .
اون جونورم .. هر جور راحتی . اما به نفعته که از شرش خلاص بشی !
فردا که بیدار بشی من اینجا نیستم و هیچ جوره ام دستت بهم نمیرسه .
من تو و خاطراتمونو بین شلوغیهای روزانم فراموش میکنم و پیشنهادم به تو ام همینه . اینجور آسیب کمتری میبینی !
امیدوارم موفق باشی . و کمتر کودن !
xx/x/xxx
آقای X
@mjholat
#نامهها
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت97
حالا رسما اولین روزم بدون افشین شروع شده بود!
کاملا گیج بودم و نمیدانستم باید چکار بکنم. کمی گردگیری کردم. تلوزیون را روشن کردم. چیزی توجهم را جلب نکرد. سراغ گوشی رفتم. در اینستاگرام میگشتم که در یک پیج آشپزی، تبلیغ پیج آموزش گلدوزی ای را دیدم. خوشم آمد و صفحهشان را دنبال کردم. یک تکه از یکی از شالهای قدیمیام را برداشتم و آموزشها را یکی در میان رویش پیاده کردم. حدود ساعت دوازده بود که حواسم جمع شد افشین تا دو ساعت دیگر برمیگردد!
مثل برق زده ها از جایم پریدم. ذهنم مشغول این شد که حالا چکار کنم؟
اگر هر دختر دیگری بود به مادرش تلفن میکرد، ولی انگار من تنها تر از این حرف ها بودم...
در مرحله اول دست به کار شدم برای تهیه یک ناهار محشر در دو ساعت!
از بیرون یک ژله آماده هم خریدم. دو طرف اپن دو صندلی بلند گذاشته بودیم. در این خانه نقلی از میز ناهارخوری فاکتور گرفته بودیم.
حالا مثل یک کدبانوی واقعی فقط انتظار آمدن افشین را میکشیدم!
کمکم داشت خوابم میبرد که صدای زنگ در آمد. مثل جن زده ها از جا پریدم. فورا در را باز کردم. بدون آن که نگاهش کنم تند تند گفتم:
- به به! سلام مرد من، خوش اومدی. بفرمایید. خسته نباشی آقا!
داشتم دیالوگ های دلبرانه را که کلی کنار هم چیده بودم، بلند بلند میگفتم که فراموش نکنم. ناگهان صدای خندهی زنانهی مهربانی را شنیدم!
درست شبیه صدای خنده های مادربزرگم بود، وقتی در عالم کودکی ام میگفتم :
- من میخوام با دخترعمم نگار ازدواج کنم!
سرم را آهسته بالا آوردم و خانم میانسالی با چادر سفید گلدار را روبهرویم دیدم!
از خجالت عرق سردی روی پیشانی ام نشست. با من من گفتم:
- س..سلام، ببخشید شما؟
دستش را روی شانهام گذاشت و مهربان گفت:
- سلام مادر! چه خبرته؟ مگه شوهرت رفته بوده سفر قندهار که اینجوری براش خطبه میخوندی؟
صورتم را که سرخ شده بود نوازش کرد. کاسه چینی آشی را روبرویم گرفت و ادامه داد:
- بیا خانمی. مادر یکی از همسایه هاتونم. نذر داشتم براتون آش آوردم. نوش جون خودت و شوهر خوشبختت!
کمی یخم باز شد. در حالیکه تازه حواسم به کاسه آش در دستش جمع شده بود تشکر کردم.
- شرمنده ممنون.
لبخندی زد. باز هم از همان خنده های شیرین کرد و گفت:
- دشمنت شرمنده مادر. باور کن بیست سال جوون تر شدم دیدمت!
دوباره با خجالت لبخندی تحویلش دادم. وقتی داشت میرفت ناخودآگاه مستاصل داد زدم:
- راستی مامان جون یه لحظه میشه بیاید؟
سمتم چرخید. چادر رنگی و موهای سفیدش که از زیر روسری بیرون آمده بود، با صورت و چروک و لبخند و چشمهای مهربانش را که میدیدم درست یاد ثریا قاسمی میافتادم! لبخندش پر رنگ تر شد و گفت:
- جون مادر؟ کاری داشتی؟
🍁به قلم ح.جعفری♡
💜پرش به پارت اول:
[ https://eitaa.com/mjholat/1398 ]
🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد.
💠@mjholat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از در سمت توام 🕊
شباهت کیهان با بدن انسان🤭
---------------------------------
ایا تو گمان میکنی همین جسم کوچک هستی درحالی که جهانی در تو نهفته است؟!
مولا علی(علیه السلام)
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت98
از صدایش صدها بار آرامش به قلبم آمد. با یاد مادرم قطره اشکی بر گونهام چکید. با دیدت گریهام سمتم آمد. دستم را در دستهایش گرفت. مهربانانه نگاهم کرد. با بغضی که در گلو فرو میخوردم گفتم:
- من مادر ندارم. یعنی.. همین چند ماه پیش مادرمو از دست دادم. امروز اولین روزه که شوهرم رفته سر کار، اصلا نمیدونم باید چکار کنم. میشه بیاید پیشم برام مادری کنید؟
لبخند گرمی زد. دستم را بیشتر در مشتش فشرد و گفت:
- مادر به فدات! چرا که نه؟ نور به قبر مادرت بباره ایشالا با این دسته گلی که تربیت کرده. بیا خودم بشینم کنارت یه کدبانویی ازت بسازم شوهرت غش کنه.
گونهام سرخ شد. با انرژی فراوان در را باز تر کردم.
- بفرمایید تو!
داخل شد و کنارم نشست. مثل یک مادر واقعی برایم گفت که چه بکنم و چه نکنم. حدود ساعت دو همه چیز را جمعبندی کرد و گفت:
- خیله خب! من باید کمکم برم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- خیلی ممنون. لطف کردید واقعا...
سمت گاز رفتم و کمی از قرمه سبزی را در کاسهای که برایم داخلش آش ریخته بود ریختم. سمتش رفتم و گفتم:
- بفرمایید. ببخشید ناقابله. دستپخت منم نوش جان کنید!
خندید و گفت:
- عزیز من... راضی به زحمتت نبودم. دیگه انگشتامم با این غذا میخورم!
دوباره گونههایم گل انداخت.
- لطف دارید.
دستی روی گونهام کشید و گفت:
- چیزایی که گفتم یادت نره ها!
- ریز به ریز اطاعت میشه!
خندید و یک پانصدی تا خورده از جیب لباس بلند گل گلیاش در آورد. دور سرم چرخاند. لبخندی زد و گفت:
- میترسما خودم آخر چشم بزنمت مادر!
با خنده نازی گفتم:
- این چه حرفیه مامان جون؟!
دوباره از همان لبخند ها زد که گرمای دوست داشتنیاش را از چند صدمتر آنطرف تر هم میشد حس کرد!
- من که آخر هفته برمیگردم مشهد خونه خودم. ولی این یکی دو روز حتما میام دیدنت خوشگل خانم. بعدشم خونه دخترم طبقه دو همین ساختمونه. درست جای خونه خودت، هرکاری داشتی سفارشت رو بهش کردم. اونم آبجی بزرگهی خودت بدون!
دلم گرم شد و تشکر کردم. بالاخره خداحافظی کرد و رفت. من هم دوباره زل زدم به پنجره های بسته که از پشتش نور زیادی به درون خانه می پاشید و منتظر آمدن افشین شدم.
بعد از تقریبا ده دقیقه زنگ در نواخته شد. ضربان قلبم درست مثل یک گنجشک اوج گرفت!
چشمهایم را بستم و سمت در رفتم. دستگیره را آرام چرخاندم. با یک پلاستیک سیب سرخ و یک عدد نان بربری داغ داخل شد. با چشمان برق زده خرید ها را از دستش گرفتم. قبل از آن که حرفی بزنم گفت:
- به به!کدبانو! چه بو و برنگی راه انداختی!
🍁به قلم ح.جعفری♡
💜پرش به پارت اول:
[ https://eitaa.com/mjholat/1398 ]
🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد.
💠@mjholat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
این برنامه "میلیون میلیون" دیگه چیه؟
کی اینقدر تباه شدیم؟
قلبم از شیش جهت دچار درد شد ...
قشنگ #کنیز فروشی نوینه
عین این کلمه تو برنامه هم گفته شده :) !
https://www.vaghtesobh.com/%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D8%AE-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D9%86/?amp=1
فمنیست ها بیان سینه چاک بـِـــدَن🙂🙂🙂💔