eitaa logo
مجهولات
191 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
481 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
من از اول سال همه امتحانای سلامت و بهداشتو پیچوندم و الان قراره برای اولین بار لای این کتاب قطور حال بهم زنو باز کنم و تا فردا شب کامل حفظش شم😃 من آرومم. شادم. می‌تونم با لواشکای زیستم به مصاف نبرد با سلامت و بهداشت برم.😔😂
مجهولات
من از اول سال همه امتحانای سلامت و بهداشتو پیچوندم و الان قراره برای اولین بار لای این کتاب قطور حال
و یه چیزی به بچه‌های رشته‌های دیگه.. اگر یک صدم درصد فکر می‌کنید درس سلامت و بهد‌‌‌اشت نماینده متخصری از زیست ماست واقعا این فکر سمی رو کنار بزارید. اصلا قابل مقایسه نیست. زیست شبیه دوره‌های خفن و دل‌نشین اصول عقایده؛ سلامت و بهداشت شبیه درس خشک احکام.. همین نسبت دقیقا🤝
اگر گفتید اولین برنامه‌ام برای بعد از کنکور چیه؟ آفرین! همین که از جلسه اومدم بیرون و ماشین بابامو دیدم، خودمو با زاویه و شتاب معینی پرت می‌کنم روی زمین که دماغم بخوره به جدول و خون‌ریزی کنه. با انجام این مهم هم ننه من غریبم بازی در میارم و سوال جوابای مزخرف بعد کنکورو می‌پیچونم، هم دماغمو به روزی میندازم که کارش به جراحی بکشه و بعد از آقای دکتر مهربان میخوام حالا که دارم بی‌هوش میشم.. زحمت بکشه جز بخش درمانی، یه خورده ترمیمی‌ام بره😂✨
حق نوش :)
مجهولات
حق نوش :)
انصافا کاش انساییامون درگیر یه سری ظواهر نشن. کاش رسالت بزرگ‌شونو درک کنن. این‌که تو کشورای دیگه iQ تریناشونو می‌فرستن تو رشته‌های علوم انسانی واقعا چیز کمی نیست.. کاش درک کنید نقش مهم‌تونو. یکی شما.. یکی‌ام حزوی‌ها. ستون جامعه با شما، بقیشو ما داریم. تا شما تحولی رو در نظام کشور رقم نزنید ما هم فرصت شکوفایی نداریم و ایران قوی پخ پخ! اوکی؟! 😂❤️
مجهولات
انصافا کاش انساییامون درگیر یه سری ظواهر نشن. کاش رسالت بزرگ‌شونو درک کنن. این‌که تو کشورای دیگه iQ
یه ویس گوش میدادم مضمونش این بود که الان کشورای خارجی رشته های تجربی و ریاضی رو بورسیه میکنن چون نمیخوان کارای مدیریتیشون بیوفته دست یه غیر بومی جالب بود برام..
محمدحسین وارد دوره‌ای از زندگی شده که هرگز حاضر نیستم بهش برگردم...
مجهولات
محمدحسین وارد دوره‌ای از زندگی شده که هرگز حاضر نیستم بهش برگردم...
اینو چند روز پیش نوشته بودم. شک داشتم بزارمی این‌جا یا نه.. ولی حالا بزار باشه :) - امشب دیدم محمدحسین رفته تو دست‌شویی و نمیاد بیرون.. رفتم نزدیک دیدم بله. صدای گریه میاد :) یاد خودم افتادم. اولین دلخوریا و گریه‌هام.. که می‌رفتم تو دست‌شویی و این‌قدر آب به صورتم می‌زدم که بند بیاد. دقیقا از همون اواخر ۱۲ و اوایل ۱۳ شروع شد. دقیقا وقتی هم‌سن و سال اون بودم... کم‌کم یه روی دیگه از آدما رو شناختم... بدترین چیزا رو از عزیزترین کسام دیدم. حرفای جدید.. حرکتای جدید.. توقعای جدید.. اونم با منی که هر روز یه حال جدید داشتم! کم‌کم حس کردم هیچ‌کس دورم نیست. آدما هرچی بهم نزدیک‌تر بودن، ازشونم متنفر تر بودم. بابام.. مامانم.. خود محمدحسین.. رفیقام.. مامان‌بزرگم.. از همه بدم اومده بود. انگار شده بودم تنهاترین آدم رو زمین. پر از ترس.. تنفر.. تنهایی... یه وقتایی می‌گفتم کاش یا اونا همه بمیرن، یا من. یه وقتایی بازی بازی تیغو رو مچم می‌رقصوندم.. یه وقتایی چاقو زنجان بزرگه رو روی شاهرگ گردنم.. یه وقتایی از بالای پل هوایی جوری به زمین زل می‌زدم، انگار مثل یه مادر که بچش تازه راه رفتن یاد گرفته‌، بغل باز کرده و متنظره حاجتشو اجابت کنم. حتی یه وقتایی که شبا اونا همه خواب بودن و من مونده بودم با صورت سرخ و بالش خیسم، چاقو رو برمی‌داشتم و بالاسر تک‌تک‌شون رژه می‌رفتم. انگار یه حکمی داشتم از یه مقام بالا ولی فقط دست و دلم نمی‌رفت. می‌دونستم مثل من که گل لطیف محبت دخترونه‌ام تو نوجوونی، تو دستای آدم بزرگا له شد؛ بلور قیمتی غرور پسرونه اونم دیر یا زود به دست همین آدما بزرگا بارها و بارها می‌شکنه. من بارها باز ریشه دووندم و شاخ و برگای این گلو ساختم؛ اونم بارها این شکستنی رو بند می‌زنه. ولی بقیه این‌قدر له می‌کنن، این‌قدر می‌شکنن که به جایی می‌رسه که دیگه بسه. دیگه من تموم ‌‌شدم. دیگه فقط باید خرده‌هامو بغل کنم و تو تنهاییام به حال این دختر تنها اشک بریزم. دقیقا همون‌جاهاست که آیه‌های خدا از راه می‌رسن.. نشونه‌ها.. مددها.. امدادها! برای یکی مثل من اون نشونه میشه بی‌نهایت.. برای یکی یه گروه.. یکی دیگه یه رفیق.. یه مراسم و رفاقت با صاحب جلسه.. بهرحال محاله به این‌جا برسی و خبری نشه... دیگه به خودش بسته‌اس که سرّ این آیه رو بفهمه یا نه. به این‌که خمیر خام نوجوونیشو این دردا چقدر ورز داده باشن.. به این‌که قبل از رسیدن به این مقصود نبریده باشه... خلاصه ورق زندگی هر آدم از یه جایی به بعد، برمی‌گرده. دردای ۱۲تا ۱۵،۱۶ سالگی سر میان. و فصل جدیدی شروع میشه! فصل حیرت... و بهار ناب اواخر ۱۶ تا ۱۷ سالگی... حالا خمیری که خوب ورز داده شده، میره تو دل آتیش! می‌پزه! جنس دردا عوض میشه. اصن تازه میشه درد! ولی عبور ازش یجورایی آسون‌تره. چون دیگه می‌فهمی یه دستی هست که دستتو گرفته... اونجاس که پخته میشی برای شروع فصل جدید زندگیت. دروغ چرا؟ هنوز هرچی بزر‌‌گ‌تر میشم راضی‌ترم. دلم برگشتن نمیخواد. پیش رفتن میخواد. ولی با دست پر! خلاصه که بله. فصل درد همه سر میاد :) چه من ۱۸ ساله.. چه محمدحسینی که هنوز اول راهه.. چه تو رفیق ۱۴‌،۱۵ سالم که گاهی حس می‌کنه بدبخت‌ترین آدم روی زمینی! فقط بدون بریدن احمقانه ترین کاره... وقتی سهم تو جوونه زدنه :) * با وجود همه اینا اما کاش می‌شد اینو نوشت و داد به همه آدم بزرگا؛ - نسل‌ما‌لایق‌این‌حجم‌گرفتاری‌نیست بیش‌ازین‌باعث‌رنجیدن‌ماهانشوید ! :)))
- چرا انقد حق میگی و چرا انقد تو شبیه منی یا من شبیه تو عم + 😂 حرف اگر از دل برآید لاجرم بر دل نشیند🫂🤍✨
هدایت شده از ثم ثم نویس
و امان از های جدید... فقط این رو القا میکنن که وای تو خیلی به خاطر بقیه از خودت گذشتی مهم تویی و هرچی که تو میخوای بسه فکر کردن به دیگران! و این دقیقا نقطه زاویه دار با اسلامه و کم کم این زاویه بیشتر و بیشتر میشه ⚠️حواسمون باشه!!