هدایت شده از •متروکه| 𝒜𝒷𝒶𝓃𝒹𝑜𝓃𝑒𝒹•
امروز گفتی در جمع و مهمانی های خانوادگی ات احساس غریبی داری و چقدر حس کردم من شده ای یا شاید هم من، تو شده ام
میدانی مشکل من چیزی بین این است که نه با آنها مشکل دارم نه میتوانم تحملشان کنم... حس دوری دلی عجیبی از همهشان دارم؛ به اینکه میتوانی حداقل با هندزفری و مداد هایت در مهمانی خودت را سرگرم کنی حسودیم میشود چون والدینم هر بار که در مهمانی حتی ساکت یک گوشه مینشستم به همین هم گیر میدادند و میگفتند "دختر یعنی چه آنقدر خودش را مرده بگیرد" چه برسد که بخواهم خودم را با چیز دیگری هم مشغول کنم!
به هر حال من هم از آنها توقع ندارم برونگرای قدیم را تا این حد منزوی و تنهایی پسند، تحمل کنند
#از_سری_پیامهای_من_به_آنها