eitaa logo
مجهولات
167 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
422 ویدیو
16 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مشاهده در ایتا
دانلود
تسلیت🖤
مجهولات
_
حرمِ "امامِ" ماست‌ها :)))))💔
سلام ما به خدیجه، سلام بر نجمه خدا جزا دهد اینگونه همسرانی را بحق حیدر و زهرا، بحق پیغمبر خدا عذاب دهد جعده و فلانی را
شبی با بچه‌های فامیل ۲ لواشک برگه زردآلو، چسب لواشکی، توت خشک خیار کاسه‌ای شده، شلیل بیسکوییت پتی بور، شیرینی نارگیلی، تخمه آفتاب گردان تادا!
شعبه‌های دیگه‌امون😔😂 بله: https://ble.ir/majholat ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_چهل و سوم: بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من
و چهارم: سالم بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کال از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیربغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... @mjholat
و پنجم: اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم؟ ... - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ... - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ... هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ... زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا الزم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله... اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ... @mjholat
بچه‌ها امشب می‌خوام یه دعای خوب براتون بکنم ان‌شاءالله اسیر هیچ خشک مغزی نشید🤍
دوستان لیموترش نه تنها خیلی بهشتیه و رو هر غذایی ام بریزیش بهشتیش می‌کنه، برای سیستم ایمنی ام خیلی خوبه از دستش ندید که فصلش رو به اتمامه🥲💔
رفتی و قصد نمودم که فراموش کنم ناگهان شیشهٔ عطرت وسط خانه شکست
هدایت شده از هامون♡°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دعا کنی خدا تورو صبور تر کنه خدا بهت صبر میده؟ یا موقعیتی ک تمرین صبر کنی؟
🫂🧡
کدام امام رضا...؟! مَن کان منّـا و لم یطع الله فلیـس منّـا...! این عبارتِ تند از امام رئوف ماست حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌آلاف‌التحیة‌و‌الثنا حضرت میفرمایند: هرکس خودش را از ما بداند و خـدا را اطاعت نکنـد از ما نیـست❌ متاسفانه ما عاشق امام رضایی هستیم که با امـام رضـای واقعی فاصله زیـادی دارد و زاییده و ساخته‌ی ذهن ماست امام رضایی که فقط رئوف است و هیچ صفت دیگری ندارد و با شرع و حلال و حرام هم ارتباط خاصی ندارد حاجت میدهد و هرکس به حرمش رود حتما هنگام مرگ به او سر میزند و نجاتش میدهد و بعد هم در قیامت شفاعتش میکند! این امام رضا، وجود خارجی ندارد! وجود ذهنی دارد، در ذهن ماست! حضرت شفاف و با صراحت و بدون لکنت زبان و بدون ترس از دفع و نگران جذب نشدن بیان میکنند که اگر اهل واجبات نباشی و اهل محرمات باشی از ما نیستی! حالا صبـح تا شب برای امـام رضا یک اقیانوس هم که اشک بریزیم و هـر مـاه هـم مشهـد رفتـن مان ترک نشود و عاشق دلسوخته‌ی او هم که باشیم ولی دغدغه ترک گناه نداشته باشیم و برای عمل به واجبات بـرنـامه نداشتـه باشیـم قـطـعا در اشتباهیم! به همیـن صـراحـت! 〰〰〰〰〰〰〰〰 کانالِ 👇 https://eitaa.com/joinchat/600309928Cb4942735c9
مجهولات
حالت خوبه؟ آره ممنون همچنان حالم:
حالت خوبه؟ آره ممنون همچنان حالم۲:
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید فکر نمیکردم انقد خنگ باشم😂
مجهولات
📪 پیام جدید فکر نمیکردم انقد خنگ باشم😂 #دایگو
نه داداش تو خنگ نیستی فقط الان به نظرم تو شرایطی هستی که اضطرابت بالاست از طرفی شاید چون مدتی از شرایط درس و محاسبات و اینا دور افتادی، مغزت فعلا آپدیت نیست و تااازه با همه این شرایط هنوزم از ۳۰درصد هم‌سنات باهوش تری😂🤝
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید
📪 پیام جدید اسکرین شات نگرفتم اما شدم109در دسته چهارم وهوش متوسط و از60 درصد جامعه باهوش تر😔همچنان حس خنگ بودن دارم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/15717 چندتا امتیاز که فرقی نداره مهم اینه دوتامون تو دسته دومیم😂