- ولی هر بار بزرگترا با بُهت گله میکنن از شرایط حجاب کف خیابون، دوس دارم بگم اگه الان تو ملأ عام این خبراس برای اینه که همش کم کم تو فضای مجازی عادی سازی شد. فضایی که همیشه ازش غافل بودید!
اگر بنا بود نهی از منکر و بگیر و ببندی باشه شروعش از فضای مجازی هم بستن آب از سرچشمه بود، هم سر و صدای کمتری داشت.
هنوزم همینطوره.
دختره گوشی و تلگرام و اینستا و توییتر داره، با رفیقاش میره ددر و کافه، خونه فامیلو راحت میپیچونه، پول تو جیبیش قد کل حقوق بابای منه، هر هیئتی خودش بخواد میره، تو مجازی با صد تا پسر ارتباط داره و گوشیش طی عملیات های فوق ضربتی چک نمیشه، بازم میاد پیش من چصناله که من خیلی محدودم.
اگه تو محدودی من چیام دقیقا؟ هان؟!
از طبقات فوق امنیتی گوانتانامو در خدمتتون هستم.
چطور اینهمه وقت دلتون برای من تنگ نشد؟
من واقعا خودمم دلم برا خودم تنگ شده بود...
شما اگر امروز روزه قضا نداشتید یک هیچ جلویید از من.
اگرم مستحبی رفتید پیشواز که اصن از ما نیستید :///
مجهولات
شما اگر امروز روزه قضا نداشتید یک هیچ جلویید از من. اگرم مستحبی رفتید پیشواز که اصن از ما نیستید :/
ما اتفاقا تو پیشواز بی مهابا هر چیز که ممکنه تا سی روز آینده هوس کنیم و میقولیم.
نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی
نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم
فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود … خوبـــم … بهتـــرم یعنی…
#مهدی_فرجی
مجهولات
نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی سرم داغ است ، یک ک
بگو تا شعر هست، از نسل آدم ها گریزانم
شدند اشعار حالا نیمههای دیگرم یعنی...
#تأویل
خب؛ امروز روز آغاز عملیات فتح المبینه.
و از اونجا که شاید یه عدهتون از جمله خواجه حافظ شیرازی هــــنــــوز ندونید!😂من اواخر بهمن ماه رفتم اردوی راهیان نور😁✨
و یکی از قشنگترین جا ها که رفتیم همون منطقه عملیات فتح المبین بود. اتفاقا داستان قشنگی هم داشت که انشاءالله برید اونجا و براتون بگن 💚
از خوش شانسی ما یکی از راوی های خفن ام اونجا بودن و برامون روایت کردن😃
مریم دوستم قدم به قدم اونجا رو عکس و فیلم گرفت و هرگز هم برامون نفرستاد😐، ولی ببینم اگر خودم چیزی دارم براتون برفستم.
خب فقط همینا رو داشتم. چه پر محتوا😐😂!
۱. این اونجاس که بعد از کلی پیاده روی رسیدیم و از خستگی پهن شدیم رو زمینای گِلــــی! جالبیش اینه که تو عکس همه هم ماسک و نقاب داریم هم عینک دودی ولی بازم من شر حاسد اذا حسد 😌😂
۲. یه غرفه فروش محصولات فرهنگی قبل از منطقه بود، من کلا از محصولاتش یه سجاده تیفانی(که خریدمش) و یه این پیکسل چشممو گرفت. که قرار شد انشاءالله یه دفعه با آقاییم بیام راهیان برام بخره بزنم رو چادرم عکس بفرستم فشار بخورید😀🤣
۳. این چاییام بعد از اینکه مثل جنازه از منطقه برگشتیم بهمون دادن. چای دارچین زغالی🥺💖