eitaa logo
مجهولات
187 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
457 ویدیو
16 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
مجهولات
https://eitaa.com/mjholat «مهدی اخوان ثالث» شما بانوی جوانی بودید پر از اندیشه‌های روشن. بلند پرو
Woww.. ممنون✨ اتقافا اخوان ثالثو از اون درس شاهنامه دوازدهم شناختم و برام جذاب بود.. ولی آشنا نبودم با زندگی سیاسیش و اینا🥲😂💘
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این واقعا جذاب بود🙂😂✨ هوش مصنوعی حیوان هر کشورو طراحی کرده
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته قسمت صد و چهل و پنجم: تو ... خدا سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بو
قسمت صد و چهل و ششم: خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... تازه وسط بازیه ...- خسته شدی؟ ... همه زل زده بودن به من ... - تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ... چهره هاشون وا رفت ... اما من آدمی نبودم که بودن با خدا حقیقی رو ... با هیچ چیز عوض کنم ... فرهاد اومد سمت مون ... - من، خدا بشم؟ ... جمله از دهنش در نیومده ... سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد ... - برو تو هم با اون خدا شدنت ... هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی ... دوست دخترش مافیا بود ... نامرد طرفش رو می گرفت ... بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز... وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ... بقیه هنوز بیدار بودن ... که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ... - به این زودی میری بخوابی؟ ... کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه ...خندیدم و زدم روی شونه اش ... - قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم... تا چشمم گرم می شد ... هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد ... و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد ... استاد قصه گویی بود ... من که بیدار شدم ... هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض ... توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه ... وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هاللی بیش نبود ... اما می شد چند قدمیت رو ببینی .. وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم ... یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم ... توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ... نماز دوم تموم شده بود ... سرم رو که از سجده شکر برداشتم ... سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد ... یک قدمی من ایستاده بود @mjholat
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته قسمت صد و چهل و ششم: خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ..
قسمت صد و چهل و هفتم: تیله های رنگی جا خوردم ... نیم خیز چرخیدم پشت سرم ... سینا بود ... با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد ... - تو چقدر نماز می خونی ... خسته نمیشی؟ ... از حالت نیم خیز، دوباره نشستم زمین و تکیه دادم به سنگ های صخره ای کنارم ... - یادته گفتی تا آخر شب با رفیقت می گشتید ... از اون طرف هم گرگ و میش با بقیه رفقات، قرار بیرون شهر داشتی؟ ... چند لحظه سکوت کردم ... - خیلی دوست داشتم داستان کیانوش رو گوش کنم ... مخصوصا که صدای هیجان بچه ها بلند شده بود ... ولی یه چیزی رو می دونی؟ ... من از تو رفیق بازترم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... و چشمش چرخید روی مهر و جانماز جیبیم ... هنوز ساکت بود اما معلوم بود داره به چی فکر می کنه ... - آفریقا پر از معادن بزرگ طال و الماسه ... چیزی که بومی های صحرا نشین آفریقا از وجودش بی خبر بودن ... اولین گروه های سفید که پاشون به اونجا رسید ... می دونی طال و الماس رو با چی معامله کردن؟ ... شیشه های کوچیک رنگی ... رفتن پیش رئیس قبایل و به اونها شیشه های رنگی دادن ... یه چیزی توی مایه های تیله های شیشه ای ... اونها سرشون به اون شیشه رنگی ها گرم شد ... و حتی در عوض گرفتن اونها حاضر شدن به قبایل دیگه حمله کنن ... و اونها رو به بند بکشن ... انسانیت و آزادی، هموطن هاشون رو ... با تیله ها و شیشه های رنگی عوض کردن ... نگاهش خیلی جدی بود ... - کال اینها با هم خیلی فرق داره ... قابل مقایسه نیست ... این بار بی مکث جوابش رو دادم ...- دقیقا ... این رفاقت توش خیانت و نارو زدن نیست ... از نامردی و پیچوندن و دو رویی خبری نیست ... فقط باید ارزش طال و الماس رو بدونی ... تا سرت به شیشه رنگی پرت نشه ... و یه چیز با ارزش تر رو فدای یه مشت تیله کنی ... این رفاقت چیزیه که کافیه پات رو بزاری توی عالمش و بیای جلو ... از یه جا به بعد ... هیچ لذتی باهاش برابری نمی کنه... خستگی توش نیست ... اشتیاقی وجودت رو پر می کنه که خواب رو از چشم هات می بره ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... غرق در فکر بود ... نور مهتاب، کمتر شده بود ... چهره اش رو درست تشخیص نمی دادم ... فکر می کردم هر لحظه است که اونجا رو ترک کنه... اما نشست ... در اون سیاهی شب ... جمع کوچک و دو نفره ما ... با صحبت و نام خدا ... روشن تر از روز بود ... بحث حسابی گل انداخته بود که حواسم جمع شد ... داره وقت نماز شب تموم میشه ... کمتر از 10 دقیقه به اذان صبح باقی مونده بود ... یهو بحث رو عوض کردم ... - سینا بلدی نماز شب بخونی؟ .... مثل برق گرفته ها بهم نگاه کرد ... این سوال ... اونم از کسی که می گفت ... نماز خوندن خسته کننده است ... بلند شدم ایستادم رو به قبله ...- نماز مستحبی رو الزم نیست حتما رو به قبله باشی ... یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری ... نیت می کنی ... یه رکعت نماز وتر می خوانم قربت الی الله... و ایستادم به نماز ... فکر می کرد دارم بهش نماز شب خوندن یاد میدم ... اما واقعا نیت نماز وتر کرده بودم ... به ساده ترین شکل ممکن ... 5 تا استغفرالله ... 14 تا الهی العفو ... و یک مرتبه ... اللهم اغفر لی و لوالدی ... و للمسلمین و المسلمات ... و المؤمنین و المؤمنات ... و این آغاز ماجرای دوستی جدید من و سینا بود ... @mjholat
این قسمت وقتی داییت که استاد فلسفه است میخواد قانعت کنه با طلبه ازدواج کنی:
از اينکه نصف وبینارای کاربردی رشته‌ام به زبون انگلیسی ارائه میشن و من با ذوق ثبت‌نام می‌کنم بعد مثل یه شکست خورده می‌شینم و سعی میکنم از اسلایدا سر در بیارم واقعا متأسفم 💘
نکته‌ای که وجود داره اینه که یکی به همه کانال‌دارای فعال فرهنگی و روزمره نویسای آدم حسابی ایتا که بالای ۴،۵کا مخاطب دارن پروژه داده واسه قضیه سقط جنین کار کنن و بامزه اینه که همه‌شون یه جور رفتار می‌کنن که انگار همین‌طور خودشون به دل‌شون افتاده در این باره صحبت کنن.. ولی خب بازم تلاش خوب و ایده جالبیه ان‌شاءالله موثر باشه!
ولی تلگرام واقعا دنیای بزرگ و جالبیه مثلا ایتا کاملا قمه تلگرام کاملا تهران 🙂😂
مجهولات
از اينکه نصف وبینارای کاربردی رشته‌ام به زبون انگلیسی ارائه میشن و من با ذوق ثبت‌نام می‌کنم بعد مثل
در آینده از علوم تجربی این سه تا علمه که باقی می‌مونه و بقیه علوم فقط در خدمتشون در میان:)
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید ادمین سر جدت یکی از دوست داشتنی ترین آهنگ های شایع رو که تا حالا گوش دادی بفرست کانال 🥺🤧
مجهولات
📪 پیام جدید ادمین سر جدت یکی از دوست داشتنی ترین آهنگ های شایع رو که تا حالا گوش دادی بفرست کانال 🥺
سلام قشنگ تریناش همینا بود مه اینجا فرستادم بقیشو یا گوش ندادم یا ربطی به فازم نداشت https://eitaa.com/mjholat/17466