eitaa logo
مجهولات
190 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
483 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا من نمیدونم حکمتت چیه؟ این بیماری.. وسط رمضان.. اول شبای قدر.. شاید گناهای خودم باعث صلب توفیقم شده:)) وگرنه میدونم این ویروس چیزی نیست که راحت در نزده بیاد تو..! ولی خب، خودت که این بنده ی لوس گریه‌اوتو میشناسی! زودتر خوبش کن:) باشه؟ !
بله از آثار بیش فعالی همینقدر براتون بگم که نمیتونی یکساعت درست زیر سرم بخوابی و می‌ره جایی که نباید بره دست آدم این شمایلی میشه😂💔!
مجهولات
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️#بیراهه 🍀#پارت68 استرس و عذاب وجدان همه وحودم ر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️ 🍀 چشمانش را با اطمینان روی هم گذاشت. لبخند جذابی زد و گفت: - گفتم که، حل شده بدونش. و بهش فکرم نکن! ابرویی بالا انداختم. دستانم را روی گذاشتم و گفتم: - خیله خب، می‌بینیم! جعبه جواهر را از روی میز برداشت. در حالی که صندلی را عقب می‌کشید تا برخیزد، نگاهم کرد و گفت: - فردا ساعت یازده بیرون در منتظرتم. برای خرید، اگر داشتی! کلافه گفتم: - افشین من می‌خوام بخوابم! با لبخند عمیق و مسخره‌ای نگاهم کرد. - فعلا باید قیدش‌و بزنی مادمازل! چشم غره‌ای رفتم و تا انتهای سالن بدرقه‌اش کردم. بعد بالا رفتم و بعد از شش بار ساعت کوک کردن، خوابیدم. بلکه یک بار را بیدار شوم! صبح که رفتیم خرید، افشین اصلا نظر خاصی نمی‌داد. فقط تاکید داشت هرچه دوست داشتی انتخاب کن! و اصلا در مضیقه نباش. ولی من نیاز به نظرش داشتم. تابحال هرگز تنها خرید نکرده بودم... استرس خاصی داشتم. هر چیز را که می‌خواستم بردارم، فور می‌کردم شاید چیز بهتری پیدا شود! دو ساعتی از گشت و گذارمان بین مغازه ها گذشته بود و همچنان.. دست خالی مانده بودیم! بالاخره افشین ایستاد و عاقل اندر سفیه نگاهم کرد. - وقت ناهار شد ولی هنوز هیچی نخریدی آزاده! کلافه نفسم را بیرون دادم. - نمیتونم. نمیتونم تنهایی انتخاب کنم! همش حس می‌کنم اگر الان این و بخرم، دو تا مغازه دیگه یه چیز پیدا میشه که... ناگهان حرفم را برید. - خب تا الان چیزی رو پسند کردی؟ با تردید گفتم: - یکی.. دو تا رو آره! - تو همین پاساژ؟ سرم را به نشانه مثبت تکان دادم. خنده‌ای کرد. ابرویی بالا انداخت و کلافه گفت: - پاشو بریم مغازه هاش و نشونم بده. سریع فقط! با حرکت سر تایید کردم. پشت سرم به راه افتاد. یکی از مغازه ها سه‌چهار در قبل ازانتهای پاساژ بود. فورا رسیدیم. مانتو را از شیشه ویترین نشانش دادم. - یه دونه این؛ لبخندی زد. - آره اتفاقا این تو تنت قشنگ بود. چشم غره‌ای رفتم. - تو که همه رو می‌کفتی تو تنت قشنگه! خنده‌ای کرد. رفت داخل و من هم دنبالش رفتم. روبروی پیش‌خوان ایستاد. مانتو را گرفت و آمد حساب کند که فورا گفتم: - نه افشین.. یکی دیگه‌ام بود بزار... بی توجه به غرغرهایم خنده ای کرد و کارت را کشید. از مغازه‌ که بیرون آمدیم، ذوق‌زده از داخل کاور به مانتو نگاهی انداختم. بعد به افشین چشم دوختم و گفتم: - ممنون، خودت همین‌و از اون بیش‌تر دوست داشتی؟ نوچی گفت و کارت آن‌ یکی مغازه را از جیبش بیرون آورد. اسم رویش را بلند خواند. - چوب لباسی! بعد نگاهی به من کرد و گفت: - برای من هیچ فرقی نداره، ولی هر چند تا رو که تو پسند کنی می‌خریم. بهت زده خنده‌ای کردم. - جمع کن بابا! چند تا بخرم به چه دردم می‌خوره؟ - حالا.. یه کاریش می‌کنیم! نمی‌خوام دیگه اصلا نگران این چیزا باشی خب؟ خنده‌‌ی از سر ذوقم را با گزیدن لب پنهان کردم. سرم را به نشانه تایید تکان دادم. 🍁به قلم ح.جعفری♡ 💜پرش به پارت اول: [ https://eitaa.com/mjholat/1398 ] 🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد. 💠@mjholat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از هیمآ...♡
باور کنید، باور کنید، باااااور کنید که تک تک آدمای زندگی مون، موقعیت های زندگی مون، نعمت ها و حتی بلا ها و امتحان های زندگی مون برامون بهترینَن و قطعا اگه باعث رشد مون نبودن و برامون فایده نداشتن خدا سر راهمون قرار نمی‌داد... :)🌱
مجهولات
باور کنید، باور کنید، باااااور کنید که تک تک آدمای زندگی مون، موقعیت های زندگی مون، نعمت ها و حتی بل
*پیامای قبلی هیما رم پیرامون شکرگزاری بخونید.. و من امروز با هر لقمه از غذا که تونستم ولو با درد، فقط بدم پایین از ته ته ته دلم خدا رو شکر کردم:) هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم چیز به این کوچیکی این‌قدر مهم باشه... قدر کوچیک ترین چیزاتونو بدونید... هر وقت راحت یه قلوپ آب نوشیدید... راحت یک لقمه غذا خوردید... راحت صحبت کردید... راحت خوابیدید... راحت عزیزانتون‌و در بغل گرفتید... برای تک تک‌اش خدا رو شکر کنید:) حداقل برای یک ساعت ! برای لمس یک سری بود ها ، باید نبودش رو چشید ...
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
💠اعمال شب قدر ١٩ ماه مبارك رمضـان 🌙اين شب با عظمت آغاز شب هاى قدر است، و شب قدر آن شبى است كه در طول سال، شبى به خوبی و فضليت آن يافت نمى شود، و عمل در اين شب از عمل در طول هزار ماه بهتر است، و تقدير امور سال در اين شب صورت می گيرد، و فرشتگان و روح كه اعظم فرشتگان الهى است، در اين شب به اذن پروردگار به زمين فرود می آيند، و به محضر امام زمان (عج) مى رسند و آنچه را كه براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه می دارند. 🗣اعمـال شب قـدر بر دو نوع است: ✅ اول : اعمالى است كه در هر سه شب بايد انجام داد، و آن چند عمل است: ۱- غسل (مقارن با غروب آفتاب) ۲- دو ركعت نماز كه در هر ركعت پس از سوره «حمد» ، هفت مرتبه «توحيد» خوانده، و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگويد: أَسْتَغْفِرُ اللّه وَ أَتوبُ الَيْهِ. در روايت نبوى است كه از جاى برنخيزد تا خدا او و پدر و مادرش را بيامرزد. ۳- قرآن بر سر گرفتن ۴. ده مرتبه ١٤معصوم را صدازدن ۵- زیارت امام حسین علیه السلام ۶- احیا و شب زنده داري ۷- صد ركعت نماز كه فضليت بسيار دارد و بهتر آن است كه در هر ركعت پس از سوره «حمد» ، ده مرتبه «توحيد» خوانده شود. ٨- قرائت دعاي جوشن كبير ✅ دوم: اعمال مخصوص هر يك از اين شبها است. اعمال شب نوزدهم رمضان ١- گفتن صد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ ٢- گفتن صد مرتبه اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ٣- خواندن دعاى "یا ذَالَّذی کانَ..." ٤- خواندن دعاي "اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ ..." 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
مجهولات
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️#بیراهه 🍀#پارت60 فوری سراغ لپ‌تاپم رفتم صورت حس
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️ 🍀 راه افتادیم و پرسان پرسان، آن یکی مغازه را پیدا کردیم. دو طبقه پایین تر بود. لباس بلند گلبهی رنگی دلم را بدجور برده بود... به افشین نشانش دادم. بعد آرام گفتم: - اینم خیلی ناز بود، فقط تو تنم بلند بود. قَدِّش... لباس را از روی رگال برداشت. سمت فروسنده رفت و گفت: - آقا اینجا جایی هست بخوایم لباس و کوتاه کنیم انجام بدن؟ فروشنده با لبخندی گفت: - بله بله! همین انتهای پاساژ، یه خیاطی هست تقریبا سریع هم تحویل میده. تشکری کرد و لباس را حساب کرد. وجد زده نگاهش می‌کردم. با خنده‌ای گفتم: - وای! وای! افشین یه دنیا ممنونتم! لبخندگرمی زد. - اصلا قابل‌تو نداشت! رفتیم آن آخر و لباس را به خیاط نشان دادیم. چند دقیقه‌ای اندازه زد، بعد گفت چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت طول می‌کشد تا تحویل‌مان دهد. افشین هم گفت تا آن وقت می‌رویم ناهارمان را بخوریم... بعد از غذا سراغ خیاطی رفتیم. لباس را پرو کردم. بی کم و کاست آماده بود. ست کردن کیف و کفش هم کار سختی نبود. افشین اصرار داشت کت و شلوار و کفش مرتب دارد و هیچ چیز نمی‌خواهد! هر چند دلم خیلی می‌خواست یک چیز نویی بخرد، اما زیاد روی مخش نرفتم و پذیرفتم. حلقه‌ی افشین، شال و روسری، سفارش دسته گل، و... همه چیز هایی بود که تا شب دانه دانه در دفترچه کوچکم خط زده شد. آخر ساعت هشت، خسته و کوفته روی صندلی ماشین افتادم. نگاهی به عقب که پر شده بود انداختم. هنوز چند قلم هم در صندوق بود! حوصله چرخاندن سرم را نداشتم. فقط نگاهم را سمتش گرداندم و گفتم: - خیلی زحمت کشیدی! لبخندی زد. - اصلا قابل‌تو نداشت! راضی هستی حالا؟ لبخندی زدم. - همه جوره راضی‌ام! ماشین را روشن، دنده را عوض کرد و گفت: - خوبه. پس - فردا صبح حاضر باش میام دنبالت بریم محضر... دوازده وقت داریم. تو یازده و نیم آماده باشی حله. با استرس‌ به دستانم چشم دوختم. هنوز هم ترس و تردید در وجودم پر بود! باز پرسیدم: - افشین باز میگم حواست هست اجازه بابام شرطه؟ با پوزخندی نگاهم کرد. - همون شب گفتم آره. بهش فکر نکن. گفتم حل شده بدونش صحیح؟ صدایم بالا رفت: - ولی من نمی‌فهمم! چطور؟ فرمان را خاند. دیگر نگاهش به من نبود. - به هیچی فکر نکن. گفتم ته این راه همينه که من و تو برسیم به هم.. مسیرم خودش هم‌وار میشه! به هم رسیدنمان... در ذهنم تصورش کردم. قلبم گرم و دلم قرص شد! باز خیال سرکشم را قانع کردم به چیزی نیاندیشد و چشمانم را سفت روی هم گذاشتم. فردا همه چیز تمام شد. تمام این انتظار ها، اضطراب ها، ترس ها، درد ها، نداشتن ها... همه و همه تمام می‌شد تا فصل زیبای وصال سر برسد..! 🍁به قلم ح.جعفری♡ 💜پرش به پارت اول: [ https://eitaa.com/mjholat/1398 ] 🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد. 💠@mjholat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
- برروح‌تمام‌شیعیان‌تیغ‌زدند برمردترین‌مرد‌جہان‌تیغ‌زدند خورشیدبہ‌سینہ،‌ماھ‌برسر‌مے‌زد انگاربہ‌فرق‌آسمان تیغ‌زدند ..! ' یتیمانھ🖤۔
- نامہ‌ات‌را‌نخواندھ‌سوزاندم ...
مجهولات
- نامہ‌ات‌را‌نخواندھ‌سوزاندم ...
- گفت‌عقلم:عجب‌قوے‌شدھ‌اے !
هدایت شده از دانشگاه تبیین
روغنفکری در ایران😐😑 ʳᵉⁱⁱʰᵃⁿᵉᵉʰ
تولد اردیبهشتی ها خیلی مبارک:) اصولا ادمای پاک طینت‌ی هستن! آرامش خاصی دارن و.. نقص‌هاشون اونقدر بزرگ نیست و دل شکستن‌هاشون آسیب های جدی وارد نمی‌کنه ذاتا منعطف و دل‌سوزن و حقیقتا هم‌نشینی طولانی مدت با اردیبهشتی‌ها رو به بقیه ماه ها ترجیح‌ میدم🌿