#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمیتر هم شد.
مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و سفره آرایی من میگفت و مرتب تشکر میکرد.
عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمیآمد،
با طعم عالی دستپخت مادر با این غذای دریایی آشتی کرده بود و از همسرش میخواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد.
برایم جالب بود دو خانوادهای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی آنکه ذره ای احساس غریبی کنند، با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند!
#قسمت_صد_و_نه
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر